روان شناسی
نظریه های فروید
یکی ازنظریه های فروید، روانکاو اتریشی، درکتاب “شرح خواب و رؤیا“،پیرامون معنی،تفسیر و تاویل کابوس و خوابهای انسان است . چون یکی ، خوابهای زیبا، خوشایند، نوستالژیک و لذتبخش می بیند و افسوس میخورد که زمان چه کوتاه ! و ایکاش بیدار نمیشد ، و دیگری خوابهای ناخوشایند، رنج آور، خطرناک، و حتا گاهی شرم آور می بیند، و عرق ریزان یا فریادکنان از خواب بیدار میشود و خوشحال است که هنوز زنده است و آن کابوس، یک دورغ باورنکردنی و موقت بیش نبوده !. هر دوی این دو انسان ،در خود یا دردیگران و یا در شرایط، معنی و منظور آن خواب، رؤیا و کابوس را جویا میشوند.
غیر ازآن در کتاب (شرح خواب و رؤیا)، اصول اصلی تئوری روانکاوی فروید نیز مطرح شده اند. فروید، پایه گذار روانکاوی، متخصص و پزشک بیماری اعصاب و روانشناس، بعد از اشغال اتریش از طرف آلمان فاشیسم در سال 1938 به دلیل یهودی بودن به لندن فرار کرد و درآنجا در تبعید درگذشت. آثاراواز نظر سبک ادبی و نثرعلمی، چنتن درخشان بودند که امروزه جایزه ای ادبی نیز بنام وی تعیین شده است . گرچه هرچند مدتی، غیرعلمی بودن بعضی از نظریه های روانشناسانه او اثبات میشوند ولی منتقدین ادبیات و فرهنگ، جای جدیدی در زمینه های ادب و فرهنگ برای وی یافته اند. عمومیت دادن تئوری روانکاوی او در علوم انسانشناسی و دین نیز مدتهاست که با شکست روبرو شده است .
فروید میخواست در زمان خود به اهمیت علمی داروین گردد ولی امروزه کوشش میشود تااورا در ردیف ادبی گوته قراردهند، چون روانشناسی به اصطلاح دینامیک و دراماتیک او، خواننده را با کمی قدرت خیالپردازی بیاد آثار گوته و شکسپیر می اندازند. وگرچه شناخت او موجب چهارچوبی برای اشتغال قرن بیست به موضوعات و مقولاتی مانند :تفکر، طبیعت انسان، و آرزوی سعادت، گردید، ولی اوراامروزه فیلسوف بحساب نمی آورند. رشته هایی مانند : دین، علم زیباشناسی ، و فرهنگ مردم، تحت تاثیر نظرات فروید، مسیر و جریان جدیدی یافتند. روانکاوی فروید روی شاخه های دیگر علوم همچون : جامعه شناسی و فلسفه نیز تاثیر گذاشته است . فیلیپ ریف، متفکر آمریکایی، اورا نخستین اخلاقگرای غیرمذهبی نامید . در جامعه شناسی و تئوری اجتماعی-انتقادی، افرادی چون: آدرنو، اریش فروم، مارکوزه و هورکهایمر، زیر تاثیر او قرار گرفتند. فروید از نظر ادبی، مهمترین مقاله نویس زمان خود بود و همچون مونتاین یک مقاله نویس اخلاقگرا است . بعضی از منتقدین ادبی آمریکا، آثار اورا در ردیف آثار: پروست، جویس، و کافکا قرار میدهند. او چون خالق اسطورههایی جدید شد، باید بین کارهای علمی و فرهنگی اش اختلاف قائل شد. و یتگنشتاین، روانکاوی جنجالی و غیرعلمی اورا “اسطوره شناسی نیرومندی“ نام نهاد . گروهی دیگر اورا یک اکسپرسیونیست و غیبگوی زوال فرهنگ درغرب بحساب می آورند.
فروید را نیز ازجمله متفکرینی می شمارند که مانند مارکس و داروین موجب تحولاتی درقرن بیست شد. یعقوب لاکان با انقلابی شمردن فروید ، میخواست رابطه نظرات او با علم زبانشناسی را محکم کند. تاثیر مهم فروید روی جنبشهای ادبی مانند دادائیسم و سوررئالیسم درآنجاست که او گفته بود که انسان از طریق “ضمیرناخودآگاه“ و خلاقیت و حافظه غیرمنتظره و بدون طرح و برنامه، میتواند آثاری نبوغ آمیز بیافریند. او غیراز علاقه به ادبیات، اطلاعات زیادی نیز در آن زمینه داشت و میگفت که باید به محتوا اهمیت داد و نه به فرم، و گرچه از شنیدن موسیقی لذت نمی برد، ولی آثار زیادی پیرامون هنر و هنرمندان منتشر کرد. احترام او برای داستایوسکی در آن حد بود که رمان “برادران کارامازف“ اورا مهمترین داستان ادبیات جهان نامید. بعضی از منقدین ادبی مدعی هستند که اگر در آثار فروید بجای واژههای (روانکاوی و علم)، کلمات (شعر و داستان) را قرار دهند، خواننده ممکن است تصور کند که آثار توماس مان و یا گوته را مطالعه میکند. گرچه او شکسپیر را “آن یاروی انگلیسی“ نامید ولی درآثارش خویشاوندی نزدیکی به شکسپیر ملاحظه میشود. فروید مدعی بود که هیچکدام ازآثر نیچه و شوپنهاور را شخصا نخوانده، ولی امروزه ثابت شده است که اودر محافلی شرکت میکرد که نظرات این دورا مورد بحث قرار میدادند.
فروید خلاف مریدان و هوادارانش هیچگاه ادعا ننمود که نظریه روانکاوی او یک جهانبینی است . با این وجود درآغاز هزاره سوم میلادی اورا یکی از منتقدین واقعی فرهنگ غرب بشمار می آورند . گروهی بحث روانکاوی اوراآغاز یک تئوری نجات و رهایی از دین، و سکولار شدن روانشناسی بحساب می آورندو بعضی از نظریه های او موجب شدند که انسان پیرامون خود و جهان اطرافش قدری شناخت پیدا کند، و در زندگی روزانه توجه به جریان احساسات کودکان و ارضانمودن پاره ای از خواسته های آنان نقش مثبت تری بیابد . روان پزشکی او نه تنها بین اهل فن بلکه میان مردم عادی نیز علاقمندانی یافت. فروید پایه گذار روانکاوی ؛یعنی یکی از شاخه های مهم روانشناسی است که نه تنها به تئوری بلکه به عمل درمانی نیز کمک نمود. او میگفت که برای هر پدیده و رفتاری میتوان دلایلی یافت یا آنان را شرح داد؛ حتا برای فراموشی، رؤیا، و کابوس. او به دمکراتیک نمودن مقوله نبوغ نیز پرداخت چون طبق نظر او هرکس با تکیه بر ضمیر ناخودآگاه خود میتواند موجب کشفیات خارق العاده ای شود . او چون انسان را موجودی خردگریز و ناراضی میداند، افکارش را در تضاد با عصر روشنگری قرار میدهند؛ چون براساس نظر او انسان گاهی اسیر ضمیر ناخودآگاه است و نمیداند که چه توانایی هایی دارد و به چه موضوعاتی واقف است .
فروید کوشید تا با کمک هیپنوتیزم به درمان هیستری بیماران روانی بپردازد، چون او مشاهده کرد که بیماران در شرایط هیپنوتیزم از طریق ضمیرناخودآگاه، مسائل فراموش شده را دوباره بیاد می آورند. او نقش مؤثر ضمیرناخودآگاه را در جریان درمان بیمار نشان داد، و میگفت هر آرزویی را که انسان ارضا نکند موجب بیماری میشود چون آن واقعیتی غیرطبیعی است و از نظر روانی، فعال و مزاحم در خاطره و مغز انسان در جایی مخفی می ماند. مارکسیست ها تئوری روانکاوی اورا ایده آلیستی،یکجانبه و تحت تاثیر غرایز حیوانی مخصوصا غریزه جنسی دانسته که به سایر رفتارهای انسان عمومیت داده شده است.
گرچه فروید آنزمان خودرا درکنار داروین و کپرنیک قرار میداد، امروزه اورا در ردیف گوته و مونتاین قرار میدهند . نیچه پیش از فروید به مبحث ضمیرناخودآگاه در روان و حافظه انسان پرداخته بود. فروید بدین دلیل زیر تاثیر نیچه و شوپنهاور است چون کوشید تا ایدههای متافیزیک شوپنهاور را به روانکاوی عمومیت دهد، و دوئالیسم نیچه درباره دو الهه فلسفی یعنی :دینوزیوس و آپولو، را به علم روانشناسی منتقل کند. او ادامه دهنده تئوری داروین؛ که انسان را از نسل میمون میداند، نیز است. تاکید فروید روی غرایز انسانی یادآوری ریشه حیوانی بودن انسان ابتدایی است . در حالیکه گروهی تاثیر دین و فرهنگ یهود را روی افکار، طنز و سبک تحقیق فروید بی تاثیر نمیدانند. یونگ شاعر و رقیب فروید با طعنه گفته بود که نباید روانکاوی را “علمی یهودی“ بحساب آورد.
گروه کوچکی هم فروید را یک شارلاتان می دانند که در لباس علم، غیبگویی میکرد. چون فروید میگفت که هنر، دین، فلسفه و ادبیات ، همه محصول عقدهها و خواسته های سرکوب شده انسان هستند، منقدین وی اشاره میکنند که انسان بیشتر از آنست که محصول احساسات، خردگریزی، و فرار از واقعیات باشد . گرچه فروید خودانسان بافرهنگی بود ولی او هنر را محصول سرکوب غرایز و آرزوهای ارضا نشده میدانست .درنظر فروید، هنر و ادبیات، سوپاپ و هواکش آرزوها و عقدههای سرکوب شده انسان هستند. او دین را نیز یک بیماری روانی و اجباری انسان میدانست که به بهانه خدا در جستجوی استقلال از پدری است که خواسته های اورا ارضا ننموده. و چون غالب انسانها هرگونه هنری را تحمل و مدارا نمی کنند، هنرمند باید در خلاقیت آثارش خودرا نیز سانسور نماید که ممکن است موجب ناهنجاریهای روانی برای وی گردد .فروید برای انسان نخستین ارزش خاصی قایل بود ، چون بنظر او انسان هنوز زیر فشار دیوار آهنین خودسانسوری رنج نمی برد.
سیگموند فروید در سال 1856 در شرق اتریش آنزمان بدنیا آمد و در سال 1939 ، در تبعید در لندن درگذشت. پدرش یکی از بازرگانان یهودی ثروتمند اتریش بود. اودردانشگاه پزشکی و روانشناسی خوانده بود و مدتی استاد روانشناسی دردانشگاه بود. وی مانند مونتاین، نویسنده مشهور فرانسوی، درآثاراتوبیوگرافیک خود، با یک “من خیالی“ آغاز میکند. وی میگفت که از نظر اخلاقی ضروری است که انسان بداند در یک واقعیتی زندگی میکند که آخرین شکل آن، مرگ است .
فروید در زمینه های : علم، ادب، فرهنگ و روانشناسی ، خالق آثاری است؛ از آنجمله : معنی خواب و رؤیا ، تشریح روانشناسانه زندگی روزمره، طنز و لطیفه و رابطه آنها با ضمیرناخودآگاه، سه مقاله پیرامون تئوری روابط جنسی، آنسوی اصل لذت، من و آن ، ماتم و افسرده گی، پیرامون خود پرستی، مونتاین و دین موحد، درسهایی پیرامون روان پژوهی، آینده، رؤیا، و آرزو، شرارت و ناخوشایندی درفرهنگ، و غیره . مجموعه آثار 10 جلدی او در سال 1970 منتشر شدند