مفدمه:
باللاخره ارائهء مقالهای جهت درس قرائت متون اسلامی، بهانهای شد تا به دنبال پاسخ این سوال بروم که تفاوت اجتهاد در شیعه و سنی چیست؟
تفاوت شیعیان و اهل تسنن را در 2 محور میتوان خلاصه کرد: اختلافات تاریخی و اختلافات فکری. به همین ترتیب بعضی شیعه و یا سنی هستند به دلیل شواهد تاریخی و بعضی از روی دلایل عقلی و کلامی. بدیهی است که شیعهء تاریخی بودن مشکلی از پیش پای فرد و اجتماع بر نمیدارد. لذا به این سو رفتم که بدانم مزیتهای احتمالی شیعه بودن را و به تبع آن فهم کم نقصتر از شریعت و استفاده از دین در جهت اصلاح زندگی.
در باب اختلافات فکری و عقیدتی شیعه و سنی، به اعتقاد نگارنده مهمترین مبحث، اجتهاد است. اجتهاد ابزاری برای عملی کردن دین در زندگی و فهم بهتر وحی در جهت تعالی است. پس بین حقانیت، کارآیی و اصیل بودن از طرفی و قدرت اجتهاد از طرفی دیگر رابطهء مستقیمی برقرار است.
متأسفانه فرصت محدود و منابع کمیاب در این زمینه باعث شد که مقاله پیش روی از قوام و جامعیت کافی برخوردار نباشد. از سویی، پیچیده بودن موضوع اجتهاد در تشیع و نوپا بودن مباحث مطروحه ایجاب میکند که بیش از این به این موضوع پرداخته شود. ان شاءالله این مقاله مقدمهای شود برای فهم بهتر دین، لزوم دین، کارکردهای دین. اینجانب تصمیم بر ادامه و تکمیل این مقاله به هدف دانستن علل شیعه بودن و پیدا کردن پاسخ به سوال : چرا شیعه؟ و پاسخ به حس حقیقت جویی و چرایی جویی دارم.
لازم میدانم قبل از شروع بحث از جناب دکتر نیستانی به خاطر جوابهای خوب به بعضی سوالات مطروحه و گاها عدم جواب مناسب نسبت به سوالات که هر دو حالت مرا تحریک به بیشتر فهمیدن کرد، تشکر کنم. در پارهای از قسمتها نظرات شخصی را نیز بیان کردهام. این نوشته برای پاسخدهی به شبهات ذهنی خودم میباشد و نه به جهت ارائه و تبلیغ به دیگران. به تبع بزرگانی که در این مقاله از نوشتههای ایشان استفاده کردهام ادعای درست بودن محض مباحث را ندارم.
چرا اجتهاد؟
اجتهاد، یکی از وظایف خطیر و پر مسئولیت فقهای اسلام است و نقش بسیار اساسی و حساسی را ایفا می کند. در حقیقت، پلی است که دنیای گذشته را با دنیای آینده مربوط می سازد و رمز بقای اسلام بشمار می رود و به حق می توان آن را تیروی محرک اسلام خواند.
ابن سینا، فیلسوف بزرگ اسلامی با آن روشن بینی خاصی که داشته دربارهء این مسئله چنین می گوید: کلیات اسلام ثابت و تغییر ناپذیر است. از آن سو حوادث و مسائل هم نامحدود هستند و هم تغییر ناپذیر، و هر زمانی مقتضیات خاص خود را دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر زمانی، گروهی متخصص و آشنا به کلیات اسلامی و مسائل و پیش آمدهای زمان، عهده دار اجتهاد و استنباط احکام جدید از کلیات اسلامی باشند.
متفکر عالم اسلام علامه طباطبایی تحت عنوان مقررات قابل تغییر در اسلام می نویسد:
همانطور که انسان یک رشته احکام و مقررات ثابت و پابرجا که به اقتضای نیازمندیهای ثابت و یکنواخت او وضع شود، لازم دارد. همچنین به یک رشته مقررات قابل تغییر نیازمند است، و هرگز اجتماع انسانی بدون این مقررات حالت ثبات و بقا به خود نخواهد گرفت، زیرا زندگی انسان نظر به ساختمان ویژه خود ثابت و یکنواخت است ولی نظر به مقتضیات زمان و مکان پیوسته با تحول و تکامل مواجه می باشد. بر این اساس مقررات باید بر طبق نیازمندیهای هر دورانی وضع گردد.
پیشرفت اجتهاد میان اهل سنت
امروزه علمای الازهر معتقدند که تنها مراجعه به قرآن و سنت و استشهاد به آنها برای اثبات بعضی از مسائل جدید کشور مصر کافی نیست، بلکه باید کسانی که اهل اجتهاد هستند، کاملا آزاد و مستقل در زمینهء مسائل مورد نیاز اجتهاد نمایند. شیوهء برخورد علما با مسئله اجتهاد هر روز صراحت بیشتری به خود می گیرد و آنها بیش از پیش به ضرورت آن اعتقاد پیدا می کنند.
در حال حاضر، دفاع از مسئله اجتهاد بر اساس سه دلیل صورت می گیرد:
اولا: گفته می شود که هرچند پخته ترین شکل اجتهاد یعنی اجتهاد مطلق از پایان قرن نهم میلادی متروک شده، ولی سایر شکلهای آن بدون هیچ وقفه توسط علمای اهل سنت در حل و فصل مسائل گوناگون به کار گرفته شده است.شیخ محمد فرج سهروردی می گوید: هرکس سیر تکاملی فقه را از دیدگاه تاریخ بررسی کند، می پذیرد که اجتهاد پایان نیافته بلکه همواره در جامعه همراه با مفاهیمی از قبیل تفقه و امثال آن به خیات خود ادامه می دهد.
ثانیا: اجتهاد به سبب بروز عوامل پیچیده اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در زندگی مسلمانان ضرورت یافته است. باید یادآوری کنم که متروک شدن اجتهاد مطلق، تا چندین قرن برای مسلمانان اهل سنت مشکل جدی ایجاد نکرده بود، زیرا تا زمانهای اخیر اوضاع زندگی فردیو اجتماعی آنان کم و بیش ثابت مانده بود. برای فقها در سراسر این دوران مشکل نبود که در برخورد با مسائل جدید – خواه فردی و خواه اجتماعی – با رجوع به موارد مشابه و استناد به احکام پیشوایان دین، راه حلهای مناسبی پیدا کنند. لیکن طی دو قرن گذشته پاره ای دگرگونیهای سیاسی در جامعهء اسلامی رخ داد که از ارزش فقه قدیم بسیار کاست. از این رو نیاز به نگرشی جدید که بتواند مسائل تغییرپذیر را از مسائل تغییر ناپذیر تشخیص دهند کاملا حس شد.
ثالثا: اگر در معنی اصلی عبادت که عبارت از کوشش ذهنی و فکری بر اساس دستورات دینی در راه احراز خیر عمومی، دقت کنیم، اجتهاد عبارت از نصوصی است که می توان از طریق آنها قواعد تطبیق دین با زندگی هر عصری را استنتاج کرد.
کلماتی که علما در زمینه استخراج احکام اسلامی از کتاب و سنت بکار برده اند نشان می دهد که این دانشمندان از اول فهمیده بودند که یک نظر ساده و فهم عامیانه کافی نیست که روح و عمق تعلیمات اسلامی دراین زمینه – مانند هر زمینهء دیگر – ادراک شود، بلکه نیاز به تعمق و غور و فهم عمیق است. آنها کلمهء فقه را بعنوان نام این فقه انتخاب کردند که معنی غور کردن و به اعماق رسیدن را می دهد. راغب اصفهانی می گوید: فقه اینست که با وسیله قرار دادن یک دانش آشکار به یک دانش ناآشکار پی برده شود.
آنها عوامل تفقه را اجتهاد نامیدند که با جهاد به یک معنی است. کلمهء اجتهاد برای به کار بردن منتهای کوشش در فهم احکام از کتاب و سنت استعمال می گردد. انتخاب این کلمه نیز می رساند که بذل قسمتی از نیرو را کافی نمی شمردند، بذل تمام نیرو را لازم می دانستند.
حقیقت این است که این توجه که برای علمای اسلام پیدا شد از ناحیهء خودشان نبود، پیش از همه خود قرآن کریم و پس از قرآن، رسول اکرم مردم را به این حقیقت متوجه کردند. قرآن کریم که دعوت به تدبر در آیات قرآنی و تفکر در آنها می کند، در حقیقت همین معنی را یادآوری می کند.
مسأله قیاس
همه می دانیم که اهل بیت از همان اول کار با اعمال قیاس در استنباط احکام مخالف بودند و این کار را تخطئه می کردند. غالب افراد به فلسفهء این مخالفت توجه ندارند و لهذا بسیاری از نخالفین قیاس به جمود گرائیده اند. یعنی این مخالفت را نوعی گرایش به تعبد مطلق به ظواهر و طرد تعقل و تدبر در استنباط احکام تلقی کردند. بدون شک، این غلط زیانهای فراوانی بر فقه شیعه وارد کرد. ولی اگر فلسفهء این مخالفت را دریابیم می بینیم که این مخالفت بریک اساس منطقی بسیار عالی بوده است و نتیجه اش جمود نیست. بلکه تشویق و تحریض به اجتهاد صحیح و عالمانه است.
ریشه مخالفت اهل بیت با قیاس 2 چیز است: یکی اینکه قیاس که همان تمثیل منطقی است، راه مطمئنی نیست.تاریخ فقه حکایت می کند که کسانی که قیاس را وارد اصول فقه کردند هرج و مرج عجیبی بوجود اورده اند. حقا اگر مخالفت اهل بیت از یک طرف و برخی اتپئمه جماعت از طرف دیگر نبود فقه اسلامی به کلی زیر و رو شده بود و به صورتی در آمده بود که به هرچیزی شباهت داشت جز فقه اسلام.
ولی علت دوم که اساسی تر است اینست که ریشه این فکر که ما در تشریع و تقنین اسلامی نیازمند به قیاس هستیم ریشه فاسدی است. ریشه این فکر این است که کتاب و سنت، وافی به بیان همهء احکام و مقررات نیست و نوعی نارسائی و ناتمامی در کار است و بر ماست که این نقصان و ناتمامی را با اصل قیاس گرفتن اکمال و اتمام کنیم. و حال آنکه خداوند صریحا در قرآن کریم می فرماید که این دین را اکمال و نعمت را تمام فرموده و اسلام بعنوان یک دین کامل و تام و تمام برای بشر پسندیده است.
در نهج البلاغه آمده است: آیا خدا دین ناتمامی فرود آورده و آنگاه از این افراد برای تکمیل و تعمیم آن استمداد جسته است؟ یا اینها در خلق و فرود آوردن این دین با خدا شریک بوده اند و طبق قانون حق مساوی شرکاء چون پاره ای از احکام را خداوند بیان کرده و آنها قبول کرده اند، باید پاره ای از احکام را اینان با رأی خود وضع کنند و خداوند قبول کند؟ یا شق سومی در کار است و آن اینکه خداوند دین کامل و تامی نازل فرموده لکن پیامبر درتبلیغ و رساندن آن به مردم کوتاهی کرده است و اینها قسمتهایی است که پیامبر به مردم نرسانده است با رأی و خیال خود آنرا وضع می کنند، و حال آنکه خداوند دربارهء قرآن که بوسیله پیامبر به مردم ابلاغ شده است می گوید: ما در این کتاب از بیان هیچ امری کوتاهی نکرده ایم. و هم می فرماید: در قرآن بیان هرچیزی که برای مردم لازم است وجود دارد. خداوند فرمود که آیات قرآن بعضی گواه بعض دگر و مفسر بعض دیگرند و در میان آنها هیچگونه اختلاف و تناقضی وجود ندارد و اگر از ناحیه خدا نمی بود در آن اختلافات فراوانی می یافتند.
بدیهی است که مقصود این نیست که در هر مورد جزئی و در هر فرعی از فروع در کتاب و سنت دستوری خاص رسیده است. چنین چیزی نه منظور است و نه ممکن، همچنانکه مقصود آیهء کریمهء فیه تبیان کل شیء این نیست که حکم هر واقعه جزئی و هر فرع از فروع، جداگانه در قرآن کریم بیان شده است، بلکه مقصود این است که خطوط اصلی حیات بشر در جمیع شعون اعم از عبادات و اخلاقیات و اجتماعیات در این کتاب کریم رسم شده است و سنت که بوسیله پیامبر اکرم و ائمه اطهار بیان می شود بیان و تشریح همانها است.
به هر حال مقصود از همهء اینگونه تعبیرات این است که کلیات اسلامی که در متاب و سنت آمده است، به نحوی است که قدرت انطباق با تمام فروع نامتناهی را دارد، < آن چیزی که مورد نیاز است قیاس و تشریع در کنار تشریع الهی نیست، آن چیزی که مورد نیاز است قوه اجتهاد و استنباط یعنی قوهء تطبیق اصول بر فروع و رد فروع بر اصول است. معجزهء اسلامی در این است که کلیات آن قابلیت انطباق بر همهء موارد را دارد بطوری که در همه موارد ضامن مصالح عالیه انسان است.
ائمه در کمال صراحت این مطلب را ادا کردند. فرموده اند: وظیفهء ما اینست که اصول و کلیات را بیان کنیم و وظیفهء شما است که فروع و شاخه ها را از این اصول استخراج و استنباط کنید. بعبارت دیگر وظیفهء شما اجتهاد و استنباط است. از اینجا معلوم می شود که این اصل درمیان شیعه از مسلمات بوده است.