اصرار علما به امام جهت انصراف از سخنرانی در فیضیه به همین دلیل، علاقهمندان به اسلام و روحانیت از همه طرف به امام فشار آورده بودند تا ایشان از رفتن به مدرسه فیضیه منصرف شوند.
علما، روحانیون، مراجع و بزرگان از قم و تهران همه به صورت التماس و خواهش میگفتند که شما امروز به مدرسه فیضیه نروید.
شاید بسیاری وظیفه شرعی خود میدانستند که از جان امام و طلبهها و مسلمانها محافظت کنند و از نظر آنها حفظ اینها به این مسأله بستگی داشت که امام به فیضیه نرود.
از سوی دیگر رژیم ارتش، کماندوها و سربازهای زیادی را همراه با سرنیزه و سلاح گرم به قم گسیل داشته بود.
اینها از همان صبح عاشورا در خیابانهای اطراف حرم مانور میدادند تا مردم وحشتزده شوند.
همه این مسائل به واقعیت پیوستن تهدیدها و ارعابها را بیشتر میکرد و از طرف دیگر هم مدام افرادی تحریک میشدند و میآمدند خدمت امام، یا از مراجع و علما پیام میآوردند که شما امروز به مدرسه فیضیه نروید.
امام، مصداق نفس مطمئنه بعد از اینکه ما از وقایع کاشان گزارش دادیم، امام داشت برای رفتن به فیضیه آماده میشد.
در همین دقایقی که ما در خدمت امام بودیم، مرتب میآمدند و میگفتند جمعیت در فیضیه، صحن و خیابانهای اطراف موج میزند.
در همین لحظات آخر، آقای ورامینی یک پاکت محتوی پول را به دست امام داد و از امام رسید پول را مطالبه کرد که امام فرمود، باشد تا من از فیضیه برگردم.
من همان لحظه متوجه این نکته شدم که عجب انسان مطمئنی است.
واقعاً مصداق ( یا ایتها النفس المطمئنه ) را من در ایشان یافتم.
چون هر کسی، هر اندازه هم که مطمئن بود، بالاخره با آن تهدیدها و ارعابها چند درصدی هم احتمال میداد که در فیضیه حادثهای رخ دهد؛ ولی امام با قاطعیت گفت وقتی که از فیضیه برگشتم، رسید پول را میدهم.
من در چهره امام یک ذره ترس و تزلزل و حالتغیر عادی که نشانه وحشت و اضطراب باشد، ندیدم.
بلکه آثار بشاشت و شادمانی در چهرهاش نمایان بود و مانند کسی بود که به هدفش نزدیک شده و در آستانه رسیدن به یک امر مهم و یا دیدار عزیز و محبوبی است.
بعد از شنیدن صحبت های امام، بلند شدیم آمدیم بیرون تا آماده شویم که در خدمت امام به مدرسه فیضیه برویم.
در آن ایام والدهام در قم بود و از بازگشت ما از کاشان هم اطلاعی نداشت.
پیش خودم فکر کردم که من اگر الا´ن، قبل از رفتن به مدرسه فیضیه به منزل بروم شاید مادرم بگوید که من راضی نیستم تو به فیضیه بروی.
اگر او عدم رضایت خود را از رفتنم به مدرسه فیضیه ابراز میداشت، من در محذور شرعی میافتادم.
از یک طرف میخواستم بروم و از طرف دیگر با این حرف مادرم نمیتوانستم بروم.
این بود که گفتم اصلاً منزل نمیروم و مستقیم به مدرسه فیضیه میروم تا ببینم چه میشود.
حرکت امام به سوی مدرسه فیضیه دقایقی بعد، امام از منزل بیرون آمدند.
ایشان را سوار یک تاکسی کردند که از قبل آماده نموده بودند.
از همان کوچه تا حرم جمعیت ایستاده بود، هر چه به حرم نزدیک میشدیم، فشردهتر میشدند.
تاکسی حامل امام، آرام آرام به طرف چهارراه بیمارستان (شهدای فعلی) حرکت میکرد و ما هم پشت سر تاکسی حرکت میکردیم.
در چهارراه بیمارستان جمعیت از دو طرف خیابان به طرف تاکسی هجوم میآوردند و از اینجا به بعد حرکت امام با تاکسی غیر ممکن میشد؛ چرا که با هجوم جمعیت به طرف تاکسی و گرمای طاقت فرسای تابستان قم، احتمال داشت که امام صدمه ببینند.
در همان لحظات، ماشین فولکس سرباز آوردند.
امام از تاکسی پیاده شدند و سوار فولکس شدند.
آقای ورامینی هم بود و شهید مهدی عراقی ، به عنوان محافظ امام در کنار ایشان حضور داشت.
ماشین امام از وسط دستجات سینهزنی و عزاداران حسینی به طور آهسته به طرف فیضیه حرکت میکرد، مردم نیز در قالب دستجات سینهزنی، مشغول عزاداری بودند و مصائب کربلا و فجایع فیضیه را تواماً در اشعارشان مطرح میکردند.
ما هم پشت سر اتومبیل بودیم و به همین شکل امام را به مدرسه فیضیه بردند.
حضور امام در مدرسه فیضیه ماشین تا در اصلی مدرسه فیضیه در خیابان آستانه آمد و از همین راهرو فعلی، ایشان را وارد مدرسه کردند.
ما یک مقداری از جمعیت عقب افتاده بودیم.
من، هنگامی وارد فیضیه شدم که امام تقریباً در جایگاه خودشان قرار گرفته بودند.
در قسمت جنوبی فیضیه، دری وجود دارد که با چند پله، مدرسه فیضیه را به حرم متصل میکند.
دو سکّو هم در طرفین این در قرار دارد.
پائین سکّو، منبری گذاشته بودند که وقتی وارد شدیم، آقای آشیخ علی اصغر مروارید (از فضلا و مبارزین فعال تهران) روی منبر سرپا ایستاده بود و صحبت میکرد.
امام از پلهها بالا رفتند و روی سکّو نشستند.
جمعیت زیادی نیز در بالکنها و ایوانهای فیضیه و همینطور صحن و خیابانهای اطراف گرد آمده بودند .
بعد از اینکه آقای مروارید صحبتهایش تمام شد، یکی از مداحان اهل بیت (:) ، اشعاری را خواند.
بعد سخنرانی امام شروع شد.
همانجایی که امام نشسته بود، برای ایشان بلندگو گذاشتند و در حالی که تحتالحنک عمامه ایشان افتاده بود، شروع به صحبت کرد.
در سابق رسم بود هنگامی که علما در مراسم عزاداری و دستجاتی که بعضی اوقات شرکت میکردند، تحتالحنک خود را به نشانه عزا میانداختند.
امام هم از منزل که بیرون آمد، تحتالحنکش افتاده بود.
خروش توفنده حضرت امام در عصر عاشورا امام اولین جملهای که بعد از حمد و ستایش پروردگار فرمودند، این بود که گفتند: «الا´ن عصر عاشورا است».
تا امام این جمله را بیان کرد، صدای گریه مردم بلند شد.
امام دوبار در روز عاشورا در مدرسه فیضیه، بغض مردم را شکسته است.
یکی همین عاشورای 42 که الا´ن مشغول توصیف آن هستم و در زمان پهلوی دوم اتفاق افتاد و یک بار هم در زمان رضاخان و در روزگاری که به دستور او هر گونه روضه و عزاداری برای اهل بیت عصمت و طهارت (:) ممنوع اعلام شده بود.
آن روز، درس اخلاق هفتگی امام مصادف شده بود با روز عاشورا.
آن روز هم امام به مدرسه فیضیه آمده و جمعیت زیادی را که تحت عنوان درس اخلاق پای سخنان ایشان آمده بودند، به گریه انداخته بود.
آقای انصاری قمی که از ائمه جماعت تهران است، نقل میکرد که در آن روز هم تا امام بسمالله الرحمن الرحیم را بر زبان جاری کرد، بغض در گلوی خفته مردم ترکید و صدای گریه و شیون آنها بلند شد.
چون هیچ کس جرأت روضه و مصیبت خواندن نداشت.
این جریان را در صفحات قبل به طور مفصل از زبان آقای انصاری قمی توضیح دادهام.
در واقع، این دومین جلسهای بود که روز عاشورا، امام مردم را در فیضیه به گریه میانداخت.
در هر صورت، امام شروع کرد به صحبت.
صحبتهای آن روز امام ضبط شده و در تاریخ ثبت است.
من به طور خلاصه محورهای سخنرانی آن روز امام را تشریح میکنم.
صحبتهای امام از چند قسمت تشکیل شده بود.
در بخش اول، امام حادثه فیضیه را به حادثه عظیم کربلا تشبیه کردند و فرمودند که ما وقتی به داستان کربلا فکر میکنیم، در داستان کربلا این سؤال برایمان مطرح میشود که آنها با بچهها چه کار داشتند؟ بچه دهساله چه کرده بود؟ بچه شیرخوار امام حسین (7) ، چه گناهی کرده بود!؟ چرا به زنها این همه جسارت کردند؟ بعد به این نتیجه میرسیم که بنیامیه با اساس اهل بیت (:) و با اصل و ریشه اسلام کار داشتند و میخواستند که اسلام را به طور کلی از بین ببرند.
از همینجا، امام وارد جریان فیضیه شدند و گفتند که در حادثه فیضیه هم همینطور؛ چون اینها با اساس اسلام و قرآن و با روحانیت، و با اصل حوزهها مخالفند؛ لذا حادثه فیضیه را به وجود آوردند.
در واقع امام این دو حادثه را با هم مقایسه و تشبیه نمود و اینگونه نتیجهگیری کرد که حکومت شاه هم، مانند حکومت بنیامیه است.
بعد امام فرمودند که در ایام رفراندم، شما مردم قم دیدید که یک مشت رجاله را در کامیونها نشاندند و توی خیابانها راه انداختند که مفت خوری تمام شد، پلوخوری تمام شد.
امام از اینجا شروع کردند به حمله به رژیم که آیا روحانیت مفت خور است؟ اینها که زندگیشان را در این حجرات میگذرانند، روحانیتی که وقتی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از دنیا میرود، همان شب زن و بچهاش، شام نداشتند، روحانیتی که آقای بروجردی ، رئیس و مرجعشان بود، هنگامی که از دنیا میرود، ششصد هزار تومان بدهکار بود که برای پرداخت شهریه طلاب، قرض کرده بود، اینها مفت خورند یا آنهایی که پول مملکت را چنین و چنان میکنند؟ آن وقت مثالهایی هم از دزدیها و غارتگریهای دستگاه و حکومت زدند و اینها را با هم مقایسه کردند.