[ رام حزب پیکار و سیاست اصلاحات ارضی شاه]:
روزی که مصطفی کاشانی 21 به دفتر من در صندوق تعاون کارگران آمد و گفت :« من یک خواهشی از شما دارم که اگر قبول کنید برای شما هیچ زیانی نخواهد داشت؛ اما برای من بسیار مفید خواهد بود. که لابد علیزاده به شما خواهد گفت و یا گفته. گفتم فقط گفته است که: » شما کاری با من دارید و خواهش کرد که خواهش شما را قبول کنم. خلاصه این همه پیچ و خم برای این بود که من را آقا مصطفی به حضور شاه ببرد.
روز بعد، در حدود ساعت هشت که هوا تاریک شده بود، مرا با اتومبیل خودش [ برد. البته] بعد از عبور از چند پیچ و خم و خیابان در کنار اتومبیلی نگه داشت و پیاده شد و سوار آن شد، و ماشین خود را به جای آن گذاشت و با آن ماشین وارد منزل شاه شدیم که روبروی کاخ مرمر بود، یعنی همان قصر یا منزلی که در دوران ولیعهدی داشت.
با آقا مصطفی وارد اطاق انتظار شدیم که در کنار دفتر مخصوص بود. پس از چند دقیقه، من به دفتر شاه رفتم و آقا مصطفی در همان اطاق انتظار ماند.
شاه به من فرمود که روی یکی از مبلهایی که روبروی میز تحریر بود بنشینم. و شاه در مبل روبروی مخلص نشست. خلاصه سخنان شاه این بود که: « شما که درحزب پیکار مرامتان این بود که کشاورزان مالک زمین شوند،اکنون که من املاک خودم را بین کشاورزان تقسیم میکنم، چرا شاه خود را تنها گذاشتهاید.» با اینکه تحت تأثیر این سخنان آخر بودم و چشمانم نمناک شده بود، عرض کردم: در صفی که این آقایان باشند، طبعاً جای من نیست. و [بعد هم] نام دو روزنامه نویس و دو سه نفر از معاشران شاه را ذکر کردم. شاه فرمود: « اگر فقط دو سه نفر از امثال شما و به خصوص خود شما پیش من بیایید، دیگر جایی برای آنها نخواهد بود».
هفته دیگر در همان روز یکشنبه ،من به حضور شاه بار یافتم و پس از آن، هفتهای یک بار و گاهی دوبار به حضور شاه میرفتم. این کار سالها ادامه داشت تا هنگامی که وزیر شدم و از آن روز، هر وقت خدمت شاه میرسیدم، در حضورش مانند سایر وزیران و سفیران میایستادم و البته شاه هم میایستاد یا راه میرفت و صحبت میکرد.
[ائتلاف سه حزب پیکار ،استقلال و میهن پرستان ]:
همانطور که در دفتر اول نوشتهام، از کسانی که در سال بیست و دو در اراک، در بازداشت ارتش بریتانیا بودیم. عدهای از ما را از اراک به تهران آوردند و پس از چند روز توقف در تهران ، ما را در رشت تحویل ارتش سرخ دادند. سخن کوتاه ، یکی دو ماه پس از آنکه ما را به روسها تحویل دادند، خسرو اقبال از اراک آزاد شد. در مدت بازداشت ما، ایران ما هر روز مرتب انتشار مییافت.
پس از آزادی خسرو در دورانی که من در رشت اسیر ارتش سرخ میبودم، سه حزب « پیکار»، « استقلال» و « میهن پرستان» ائتلاف کردند و خسرو اقبال و من را جزء کمیته مرکزی گذارده بودند؛ اما نویسندگان ایران ما که دو ستون اصلی روزنامه محمود تفضلی و اسمعیل پوروالی بودند، تن به این ائتلاف ندادند.
حزب استقلال را « عبدالقدیر آزاد»22 تأسیس کرده بود و از اعضای آن حزب ، غیر از عبدالقدیر آزاد و آقا احمد طباطبایی و آل بویه، کسی را نمیشناختم.
در حزب میهن پرستان، جوانان ناسیونالیست هم شرکت داشتند، که از این جهت به حزب پیکار نزدیکتر بودند.
از سلسله جنبانهای حزب میهن پرستان، یکی جلالی بود که در سالهای بعد سردبیر روزنامه اطلاعات شد، و دیگری شجاع الدین شفا23 بود.
دکتر [احمد] متین دفتری و حسینقلی کاتبی و من، زودتر ازدیگران از اسارت روسها آزاد شدیم. دوران اسارت دوگانه من ،روی هم رفته نه ماه بود.
وقتی به تهران آمدم، نویسندگان ایران ما از من خواستند که وارد ائتلاف نشوم و ایران ما همچنان مستقل بماند. خسرو اقبال هم به طرف ایران ما آمد؛ اما حزب پیکار که دربارهاش پیش از این نوشته هم، چیزی نوشتهام ، نیروی اصلی آن روزنامه بود که با روزنامه بهار شروع شد. روزنامه بهار که صاحب امتیاز آن شیخ احمد بهار بود، نزدیک بیست سال در خراسان منتشر میشد، و با همان امتیاز در تهران هم منتشر میشد و خسرو اقبال قرا رگذاشت که آن را ارگان حزب پیکار کند و خود احمد بهار هم اگر مقالهای خواست، بنویسد؛ البته نه سر مقاله. این روزنامه از بیست و یکم اردیبهشت هزاروسیصدو بیست و یک ارگان حزب پیکار شد. بدین صورت که صاحب امتیاز احمد بهار و مدیر خسرو اقبال، سر مقالهها را من نوشتم، بعد از دوماه و چند روز خسرو موفق شد که امتیاز نبرد را بگیرد و نبرد از اول مرداد 1321 منتشر شد که سردبیر رسمی من بودم. سرمقالههای بهار را من مینوشتم با ایکه مهمترین مواد آن « تعدیل ثروت» و تحدید مالکیت» بود، ما در بهار و نبرد و ایران ما، بیشتر به سخن روز میپرداختیم .
[کسب اجازه از سفیر شوروی برای وکالت شهر مشهد]:
در تابستان هزارو سیصدو بیست و چهار استاد ملک الشعرای بهار 24به من فرمود: « شما که اینقدر با [علی] سهیلی دوست هستید، به او بگویید از سفیر شوروی بپرسد که اگر من برای انتخابات شهر فعالیت کنم، شورویها مخالفت نخواهند کرد؟»
شایسته یادآوری است که سهیلی، چه در وزارت خارجه، و چه نخست وزیری چون روسی خوب میدانست، با سفیر شوروی اگر همدل نبود به واسطه همزبانی، الفتی داشت.
بعد از دو سه روز، سهیلی گفت: « سفیر شوروی گفته است ما هیچ مخالفتی با وکیل شدن بهار نداریم. من درباره شما هم (یعنی مخلص) پرسیدم، سفیر شوروی گفت، با وکیل شدن بهار و تفضلی از مشهد موافقیم».
[ اشتیاق به وکالت مشهد علیرغم مغایرت با اصول مرامنامه حزب پیکار و ایران ما]:
من از سهیلی چیزی نخواسته بودم، زیرا میدانستم که از مشهد یا باید به زور سر نیزه روسها وکیل شوم، یا نفوذ مالکین، که اولی را نمیخواستم و دومی را هم نمیتوانستم، زیرا یکی از مهمترین اصول مرامنامه حزب پیکار و ایران ما ، « تحدید مالکیت» و « تعدیل ثروت» بود.
با وجود این به امید یاری « محمد قریشی» امیدوار بودم. او با نفوذترین مالک خراسان بود،و گذشته از روابط دوستانه خانوادگی، در اسارت ارتش سرخ، در رشت ،با یکدیگر بسیار مأنوس شده بودیم، و این انس تا روزی که وی زنده بود، باقی و روزافزون بود.
در مشهد، طبق معمول به خانه برادر بزرگم صادق تفضلی، « موفق السلطان رفتم؛ اما روزها مرتب با قریشی بودم.کسانی که به دیدن قریشی میآمدند، همه از ملک الشعرا، به صورت وحشت زدهای گله میکردند که چندین سخنرانی در مشهد کرده است، و در همه آنها به مالکین و تجار دشنام داده است.
ملک الشعرا در مشهد که زادگاه وی هم بود، طبعاً مانند سایر نقاط ایران محترم و عزیز بود، و آن سخنانی که به قریشی درباره بهار میگفتند ، هشداری هم به من بود.
[وقایع خراسان و تحریم انتخابات]:
در این روزها، بعداز ظهری که در باغسرای قریشی نشسته بودیم، سرتیپ مهیمن که از دوستان قریشی بود و در اسارت ارتش انگلیس با من هم همزندان بود، آمد و با نگرانی گفت: « سرهنگ نوایی و چند افسر، مقدار مهمی مهمات با چندین جیپ را برداشته و به طرف بجنورد و گنبد قابوس رفتهاند، و سایر اتومبیلهای لشکر خراسان را هم خراب کردهاند که نتوانیم آنها را تعقیب کنیم.
من گفتم صدرالاشراف که در آن وقت نخست وزیر بود و هدف انتقادهای شدید ایران ما پای مرا به میان خواهد کشید.
من هیچ یک از افسرانی را که سرتیپ مهیمن آن روز گفت، نه دیده بودم و نه نام آنان را شنیده بودم . در اخبار اول شب آن روز، رادیو تهران از روزنامه هور که ارگان آقای سیدضیا بود مطلبی را گفتند که خلاصهاش این بود که: منصور الملک استاندار خراسان و ]مهدی[ محمود فرخ معاونش و من، باعث تحریم این افسران شدهایم.
من فردای آن روز با هواپیما هواپیماهای مشهد،تهران و تبریز، تهران از [آن] ارتش سرخ بود که مسافران را، هرکس بود، بین تهران مشهد و تهران تبریز میآوردند و میبردند و کرایه میگرفتند [به تهران رفتم.]
در تهران به محض اینکه از هواپیما پیاده شدم، دو نفر مأمور شهربانی مرا مستقیم به زندان بردند. زندانی که در محل خود شهربانی بود من از همان زندان، مطلبی برای ایران ما نوشتم که خواندنیها هم آن را از ایران ما نقل کرد و اینک آن مقاله:
توضیح درباره وقایع اخیر خراسان25
بعد از وقایع خراسان روزنامههای آقای سیدضیاالدین بارها به من حمله کردند و مرا محرک فرار افسران خراسان شمردند.
پس از اینکه روزنامه رعد امروز که از روزنامههای کثیرالانتشار است از نشر افکار آقای سیدضیا صرف نظر کردسایر روزنامههای ناشر افکار آقا آنقدر بیاهمیت و بی خواننده بودند و هستند که دوستان من و خودم نیز از دادن جواب به آن روزنامههای بیخواننده اغلب صرف نظر کردهایم و میکنیم. لیکن چون اخیراً مجله خواندنیها هم قسمتی از نوشتههای مغرضانه روزنامههای سید را نقل کرده است و از طرفی بعضی از آشنایان محترم و سیاستمدار من خواستهاند که دراین باره توضیحی داده شود به نوشتن توضیح مختصری با اینکه چندی است کسالت دارم مبادرت میکنم.
روزنامه هور در زیر عنوان « انقلابات خراسان» نوشته است:
سیاست مرموز و ریاکارانه و مزدورانه رجبعلی منصور26 استاندار خراسان سبب پیش آمدهای اخیر گردید.
در نتیجه سیاست خائنانه منصور در ایالت خراسان فقط حزب توده و مأمورین شوروی آزادی عمل داشتند.
کوشش منصور و معاون خائن وی فرخ و جاسوسیهای تورج رئیس نظمیه … خیانتکار مشهد… را اگر بنظر آوریم سبب آن را امروز در مییابیم.
نویسنده هور وزیر تبلیغات و زبان آقای سیدضیا پس از این درفشانیها شرحی تهمت و افترای مضحک نقل کردهاند و چنین نتیجه گرفتهاند: « جهانگیر تفضلی هم در این انقلابات و مرعوبیت اهالی و تحریک اشرار توده از هر فعالیت جنایت کارانه خودداری نکرده است».
آقای سیدضیا که چنین مهملاتی که نظایر آن را در تیمارستان فقط میتوان شنید نویسانیدهاند بدانند.
من با شخص آقای منصور هیچ آشنایی نزدیک ندارم و حتی ایشان را تاکنون ندیدهام، اگر یکی از دوبار در روزنامه ما نوشته شده است که آقای منصور در مأموریت خود تدبیر و شخصیت کافی نشان دادند، برای این بوده است که خراسان در دوران استانداری آقای منصور نسبتاً قرین آرامش بوده است و گمان میکنم کفایت و تدبیر آقای منصور را دوستان نزدیک مجلس آقای سیدضیا نیز انکار نمیکنند چنانچه خود من از بعضی نمایندگان اکثریت و آشنایان نزدیک آقای سیدضیا تمجید و تحسین از طرز کار آقای منصور را در خراسان بارها شنیدهام.
عین این اظهار نظرهای خوشبینی آمیز شاید صریح تر نسبت به طرز کار تیمسار فیروز در فارس نیز در روزنامه ما شده است.