تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری

تعداد صفحات: 18 فرمت فایل: word کد فایل: 24039
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: معارف اسلامی و الهیات
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری

    پرسش
    چرا خیلی ازآنهایی که دیندارند از نظر علمی، فرهنگی و اجتماعی و.. عقب‌مانده‌اند؟ آیا دور شدن از دین و خدا موجب پیشرفت می‌شود؟ آیا بشر کنونی بدون خدا زندگی می‌کند؟ و... و اساسا” چه نیازی به خداهست؟
    قبل از هر چیز این سئوال پیش می‌آید که آدم دیندار و خداشناس کیست؟ پاسخ روشن است می‌گویند کسی که بنا به دلایلی وجود خدایی را اثبات کرده و براین باور استواربماند. هرکس در باورهای خود پایدارترباشد و حاضربه تغییر و تحول در باورهایش نباشد مؤمن تر و دیندارتر است. از این رو ماهیت باورهای مذهبی با ماهیت تئوری‌های علمی کاملا” معکوسند. تئوری‌ علمی هر آن آماد تغییر و تحول است و پذیرای نوآوری است. دانشمند گرچه دانشی از پیش دارد اما همواره در جستجوی کشف حقیقتی دیگر است. ولی فرد مذهبی باورهایی دارد که به عنوان پیش‌فرض همواره می‌کوشد آنها را حفظ کرده و به آنها پایبند باشد. لذا باورهای مذهبی ثابت و استوارند. اما آیا به راستی چنین است؟
    شاید برهمین اساس است که آنها که به علم متمسک شدند راه پیشرفت و تحول را پیش گرفتند و آنها که راه دین را اتخاذ کردند سال‌هاست درجا می‌زنند. بنابراین چه نیازی است به دین و دینداری؟ آیا دینداری موجب عقب‌ماندگی نیست؟ آیا کارل مارکس درست نگفت که دین افیون توده‌هاست؟این پرسش‌ها و صدها مثل آن این روزها ذهن‌ها را به خود مشغول می‌کند. برخی هم پاسخ‌هایی به آنها می‌دهند. پاسخ‌هایی که موافق و مخالف بسیار دارد. طبعا” می‌توان در این باره بحث کرد و ساعت‌ها و بلکه سال‌ها مشغول آن شد. اما سرانجام چگونه می‌توان حکم کرد که به حقیقت دست‌یافته‌ایم و مخالفان ما سرا سر بر باطلند؟ اصولا” آیا حقیقت دست‌یافتنی است؟ یا اصلا” حقیقتی وجود دارد؟بخاطر پیچیدگی این مباحث و برای پرهیز از افتادن به دام بحث‌هایی که صرفا” جنبه ذهنی و تجریدی دارد باید از جایی شروع کرد که محکم و پابرجاباشد. بنا براین از همین سئوال اساسی و بنیادی آغاز می‌کنیم که آیا حقیقتی هست که قابل خدشه و تردید نباشد؟ آن چیست؟

    حقیقت
    تنها چیزی که حقانیت آن آشکاراست و برای همه ابنای بشر پذیرفتنی‌ است نفس هستی و وجود یا بودن است. در این مسئله نمی‌توان شک کرد.
    هستی وجود دارد و کسی هم نیست که به این مساله یقین نداشته باشد. اما اگر بپرسی ، به چه دلیل؟ از کجا معلوم که هستی وجود دارد؟
    می‌گویم دلیلش خودش است. اگر من بخواهم ثابت کنم هستی وجود دارد، با چه چیزی غیرهستی امکان دارد آن را اثبات کنم؟ برفرض هم که من شروع به استدلال کنم، حتما" پایه ای برای استدلال خود برمی‌گزینم. تو خواهی گفت با پذیرش این پایه خود به هستی اذعان کرده ای دیگر نیازی به اثبات آن نیست.
    اساسا" شک کردن و انکارکردن هستی دلیل می‌خواهد. چون درنیستی که شک و انکار معنی ندارد. شک کردن و انکارکردن خود در دامان هستی انجام می‌پذیرد. ما را گریزی نیست از اینکه اذعان کنیم هستی هست. ساختار وجودی انسان ناگزیرخود به هستی یقین دارد. تنها نقطه ابهام قضیه که ذهن سریعا" به آن می‌پردازد اینست که هستی چیست؟ این هستی که ما وجودش را قبول داریم چگونه وجودی است؟ ذهنی است؟ عینی است؟ مادی است؟ غیرمادی است؟ و....
    این سئوال منشا تفاوت و اختلاف میان فلسفه ها و مذاهب و اندیشه های مختلف است. هریک تفسیر وتاویلی از آن دارند. اما نکته ای که همه آنها درآن مشترکند اینست که همه به اصل هستی یقین و اذعان دارند. کسی یا فلسفه ای نیست که منکرهستی باشد و بعد فلسفه بافی کند. حتی سوفسطائیان نیز منکرهستی نبودند. دررابطه وجود و ذهن ما تشکیک می‌کردند. این مساله آنقدر ساده است که ذهن پیچیده شده ما در پذیرش آن ازفرط سادگی مشکل دارد. چون ذهن ما خود محور است وبرای هرچیز می‌خواهد از خودش دلیل و برهان ارائه بدهد. نمی‌تواند تسلیم حقیقت برتر از خود شود. درحالی که یقین به هستی برذهن ما حاکم است. قبل از اینکه ما دست به شناخت جهان و تجربه وحس آن بزنیم به هستی یقین و ایمان داریم. تجربه ومشاهده برای درک چیستی و کم وکیف هستی است. چون در غیر این صورت دستی برای لمس کردن دراز نمی‌کنیم. چشمی‌برای دیدن بازنمی‌کنیم. و اساسا" دست و چشمی‌هم نباید وجود داشته باشد. وجود هستی چنان بدیهی و آشکاراست مثل آب برای ماهی که از فرط سادگی و بداهت برای ما اذعان و اعتراف به آن مشکل است. چون ما عادت کرده ایم ذهن خود را پیچیده کنیم. درحالی که در همان زمان که تلاش می‌کنیم دروجود هستی تشکیک کنیم در اصل به آن اذعان داریم. به همین دلیل ماکس پلانک می‌گوید با چنین فردی نباید بحث‌های فلسفی و معرفتی کرد. او پیشنهاد می‌کند آتشی به دست او نزدیک کنید وقتی اظهار سوختن کرد بگویید از کدام هستی سخن می‌گویی؟ یا او را به بالای ساختمانی ببرید تا خود را به پایین بیندازد. این مثال ها برای اینست که ذهن او از پیچیدگی درآید و به آنچه واقعا" پذیرفته و یقینا" اذعان دارد اعتراف کند.
    مثل کسی که گرسنه است و از گرسنگی امان ندارد. اما بجای اذعان به گرسنگی و نیاز به غذا که یک نیاز طبیعی و اولیه است به بحث های فلسفی و ماوراء الطبیعی بپردازد که چرا شکمش درد گرفته و برای غذا خوردن خود بخواهد به کمک مثل افلاطون فلسفه بافی کند.بنابراین باز باید تکرارکنیم چه ما اذعان کنیم چه انکار، هستی هست چون هست. هردلیل دیگری برای این بودن مارا به دام ایده الیسم سیستماتیک و فلسفه بافی های من درآوردی می‌اندازد. ناگفته نماند همه فلسفه هایی هم که سعی کرده اند برای هستی دلیل بیاورند.خود امری را به عنوان پایه و اصل موضوعه قرار داده اند که امری ساختگی و ذهنی است. در واقع تعریفی از هستی را به جای آن قرار داده و آن را حتمی‌، یقینی و بدیهی گرفته‌اند..
    مثلا" کارل مارکس می‌گوید ماده وجود دارد، در مقابل کسانی که می‌پرسند ماده از کجا آمده است یک جواب دارد: سئوال از اینکه ماده از کجاست سئوالی ایده‌آلیستی است. اوماده را بدیهی فرض کرده و فلسفه خود را براین اساس بنا می‌کند. تنها ایرادی که به کار او می‌توان گرفت اینست که ماده خود یک تعریف است در برابر غیرماده. نمود بخشی از هستی در ذهن ما نام ماده به خود گرفته است. در حالی که هنوز هم خصوصیات همان بخش هستی را که ماده می‌نامیم کامل درک نکرده ایم. اینکه مارکس یک امرواقعی را بدیهی گرفته و نیازی به دلیل آوردن برای آن نمی‌بیند( اذعان به هستی) بخش زیبا و شورانگیز و واقعی مکتب اوست اما آنجا که به ظهور این واقعیت در ذهن اصالت می‌دهد و این تصویر ذهنی را بر واقعیت وهستی تحمیل می‌کند بخش غیرواقعی و ذهنی مکتب اوست و از همین جاست که ماتریالیسم او دچار رکود و دگماتیسم می‌شود.به چه دلیل؟برخی در مقابل این حقیقت که هستی هست با تعجب می‌گویند معلوم است که هست اینکه مهم نیست. حالا چه نتیجه‌ای می‌خواهی بگیری؟اما وقتی ازآنها می‌پرسیم شما به چه دلیل می‌گویی هستی هست؟ بی‌درنگ پاسخ می‌دهند برای اینکه می‌بینیم. این پاسخ که بسیار رایج هم هست قابل تامل فراوان است. چون می‌بینیم هست. یا چون محسوس است. این همنوعان هستی را به این دلیل می‌پذیرند که لمس می‌شود یا دیده‌می‌شود. درحالی که در همین نقطه آغاز دچار خطایی آشکارشده‌اند بی‌‌آنکه خود متوجه باشند. آنها وجود هستی را اثبات می‌‌کنن
    اگر بخواهیم هستی را اثبات کنیم، طبعا باید بوسیله چیز دیگری که به وجودش یقین و اذعان داریم هستی را اثبات کنیم. می‌پرسم این چیزی که پایه استدلال شما برای اثبات هستی قرار می‌گیرد، آیا خارج از دایره هستی است؟ چیست که خارج از دایره هستی باشد؟ مستقل از هستی چه چیزی هست که مبنای استدلال قرارگیرد؟ اگرهم در دایره هستی است که اثبات هستی بوسیله آن امری عبث است. ماتریالیسم ماده را مبنا قرارمی‌دهد. وقتی سئوال می‌شود به چه دلیل؟ می‌گویند چون آن را حس‌می‌کنیم. یعنی مدعی خود قبول دارد که وجود ماده نیاز به دلیل و اثبات دارد. لذا حس را دلیل بر وجود ماده می‌داند. اما اگر بپرسیم به چه دلیل حس وجود دارد؟ برای این سئوال پاسخی نداریم. یا شاید این سئوال احمقانه به نظر آید. اما به هرحال پرسشی است که به ذهن می‌رسد. اینکه ما ناخودآگاه برای اثبات جهان مادی محسوس بودن را دلیل می‌آوریم خود احمقانه است. چون اگر حس نیز امری مادی است که مصادره به مطلوب شده‌است. یعنی برای اثبات ماده به ماده متوسل شده‌ایم. اگر امری غیرمادی است چگونه وجودش بدیهی فرض شد؟ کارت هم که به شک فلسفی می‌پردازد و در همه چیز حتی وجود خودش شک می‌کند، بعد شروع به اثبات می‌کند، سرانجام در طی مراحل شک، یک امر یقینی برای خود پیدا می‌کند که نفس فکر و شک کردن بود. اما چرا وجود فکر یا شک را بدیهی فرض می‌کند؟ در حالی که می‌توان درهمان هم تشکیک کرددر همه فلسفه‌ها یک مساله به عنوان اصل موضوعه، یا مبنا پذیرفته‌شده‌است، هر کدام سعی کرده‌اند اصل‌موضوعه دیگری را زیر سئوال ببرند چرا؟ واقعیت اینست که ما هستی را در ذات خود پذیرفته‌‌ایم و بدان یقین داریم. اما چون این مساله آشکار و بدیهی را در معرفت‌شناسی خود لحاظ نمی‌کنیم دچار این سردرگمی‌ها و حیرت‌ها می‌شویم. برای رسیدن به حقیقت از معرفت و ذهن شروع می‌کنیم در حالی که حقیقت امری فراتر از ذهن[است.یستی
    سئوالی که در این مرحله ذهن را می‌کاود اینست که این هستی چیست؟ دائما” ما می‌خواهیم به ماهیت آن پی‌ببریم. با آن آشنا شویم. اما در مقابل این پرسش تنها جواب درستی که می شود به آن داد اینست که نمی‌دانم چیست اما هست. نمی دانم نه به معنی لاادریت و قابل شناسایی نبودن جهان است. بلکه به این معنی که من هرلحظه شناختی، تصویری، تاویلی و درکی از این هستی دارم اما یفینا” این شناخت من، پرتوی و تصویری از آن هستی است و او فراتر از این درک و تصویرمن است. من دائما" هرچند ناخودآگاه، می کوشم او را بیشتر و درست‌تر بشناسم. اما تاهر کجا پیش بروم بازاذعان می کنم او گر چه فراتر از ذهن من است، اما هست. شناخت نسبی من از او از اصل یقین من به او نمی کاهد. چرا که آن یقین از جنس شناخت و معرفت و استدلال های ذهنی نبود. امری ذاتی و وجودی است و من ناگزیر از پذیرش آن. این تنها جایی است که اختیاری در آن نداریم. برای اینکه مشخص شود یقین به هستی ازجنس یقین‌های معرفتی و دگماتیستی نیست. من مجازم هر لحظه در این یقین شک کنم. درآن تجدیدنظر و بازنگری کنم و اگر می توانم از آن دست بردارم و حتی منکرآن شوم. این یقین به هستی با یقین به تصویرمان از هستی تفاوت دارد. برخی شناختشان از هستی را ملاک و مبنا می‌گیرند و آن را قطعی و یقینی می‌شمرند. ما از اینکه در تصویرمان از هستی شک کنیم می هراسیم. سعی می کنیم آن را حفظ کنیم. چون آن را جزو شخصیت و هویت خود می‌پنداریم. گمان می‌کنیم با متزلزل شدن آن بی هویت و بی ثبات می شویم. اما اگر به هستی اذعان کردیم و این یقین را درخود یافتیم، از شک و تجدیدنظر در تاویل و تصویرهایمان نه تنها باکی و هراسی نخواهیم داشت بلکه آن را ضرورت و لازمه رشد و تکامل خود خواهیم شمرد. چرا که اذعان داریم هستی فراتر ازتصویرماست.وقتی تنها حقیقت فابل تکیه و غیر قابل تردید هستی و وجود است اگر بخواهیم این هستی را بیشتر بشناسیم طبیعی است که بهتر است به خود این حقیقت رجوع کنیم. ویژگی‌هایی که از این هستی آشکارمی‌شود ما را به او نزدیکتر می‌کند.1- هستی قائم به ذات خودش است.این ویژگی بدیهی است چون غیرهستی چیست که بتواند مورد اتکای هستی واقع شود. آیا هستی به چیزی غیر هستی قائم و پابرجاست؟ هستی به دلیل ماهیتش قائم به ذات خود است. لازم به گفتن نیست که طبعا” این هستی مستقل از ذهن مانیز هست. وجود او به ذهن ما و اراده ما مشروط و منوط نیست.2- هستی نامحدود است.
    به راستی چه چیزی هست که هستی را محدود کند؟ غیراو چیزی نیست که بخواهد موجب محدودیت او شود. هرچه هست متکی به هستی است بنا براین محدودیت هم با ذات او مغایراست. این نامحدودی بلحاظ زمان و مکان است . چون زمان و مکان دو امر وجودی هستند که خود متکی به هستی هستند.
    3- این وجود طبعا” واحد هم هست. یعنی چیزی جز او نیست که دومی او باشد. وحدت محض است.طبیعی است که این سئوال باز هم ذهن را می‌کاود که این هستی چیست؟ اگر هستی واحد است پس این موجودات چه هستند؟ اینها که متکثرند. این سئوالات و امثال آن طبیعی است . اما اشاره کنیم که ریشه این سئوالات از همان تفکری نشأت می‌گیرد که از راه محسوس بودن به هستی می‌رسد. ما چون خودمان و موجودات اطرافمان را بدیهی‌ترین و مرکز هستی می‌دانیم سخت است بپذیریم که هستی مستقل از ماست.

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, مقاله در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, تحقیق درباره تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, مقاله درباره تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله دین و فلسفه دین داری
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت