نظریه های فرهنگی فیمینیستی
نظریه پردازان فیمینیسمی
برخی از سه نوع اصلی فمینیسم سخن گفتهاند: لیبرال، رادیکال، مارکسیستی یا سوسیالیستی. موج دوم فمینیسم به طور کلی در نقد چگونگی بازنمایی زنان در فرهنگ عمومی و رسانههای جمعی به شیوهای جنسی، ناعادلانه و استثماری پدید آمد. هر یک از انواع فمینیسم به شیوه خاصی به مسأله انقیاد زنان مینگرد و علتها و راه حلهای مختلفی برای آن در نظر میگیرد. فمینیسم لیبرال مشکل اصلی را در وضع استخدامی و نابرابری اقتصادی زنان و فرصتهای نابرابر از لحاظ جنسی میجوید و راه حل را در ایجاد برابری در حد امکان میداند. به نظر لیبرالها تسلط مردان بر زنان در قانون نهادینه شده و موجب اخراج زنان از حوزههای مهمی از حیات اجتماعی گشته است. بنابراینفمینیسم لیبرال از آرمان برابری میان زن و مرد دفاع میکند. به ویژه فمینیسم آمریکایی و انگلیسی گرایش لیبرالی دارد. اما به نظر فمینیستهای رادیکال انقیاد زنان، نتیجه نظام پدرسالاری است. رادیکالها بر عکس لیبرالها که بر برابری تأکید میگذارند، تفاوت اساسی در علائق زنان و مردان را مورد تأکید قرار میدهند و راه حل را در جداسازی علائق زنان از علائق مردان میدانند.
فمینیستهای مارکسیست، سرچشمه اصلی انقیاد و ستمدیدگی و نابرابری زنان را در نظام سرمایه داری جستجو میکنند. از این دیدگاه سلطه مردان بر زنان، یکی از مظاهر نظام سرمایهداری است. به سخن دیگر سلطه مردانه، جزیی نظام سرمایهداری است و از این رو تغییر روابط سلطه آمیز جنسی تنها با پیروزی سوسیالیسم ممکن خواهد شد. برخیدیگر از نویسندگان در همین چارچوب ستمدیدگی و نابرابری زنان در نتیجه ترکیب سرمایهداری و پدرسالاری با یکدیگر میدانند.
از چنین دیدگاههایی نابرابریهای جنسی ریشه در طبیعت جنسی ندارد، بلکه غیرذاتی و برساخته فرهنگ است. بدینسان به طور کلی، چنانکه مشاهده میکنیم، امروزه در کانون مشاجرات بر سر معنای فمینیسم دو مفهوم اساسی برابری و تفاوت قرار دارند. فمینیسم لیبرال از آرمان برابری میان زن و مرد دفاع میکند، در حالی که فمینیسم رادیکال بر حق متفاوت بودن تأکید میگذارد. با این حال برابری و تفاوت خود دو مفهوم پر ابهامند و ابعاد و وجوه گوناگونی دارند و در شرایط مختلف به معانی مختلفی به کار رفتهاند. چشم اندازهای گوناگونی درباره معنای این مفاهیم در ادبیات فمینیستی عرضه شده است. در این اختلاف نظر فمینیسم اروپایی عمدتاً بر روی تفاوتها تأکید میگذارد در حالی که فمینیسم آمریکایی -انگلیسی بر برابری تکیه میکند. فمینیستهای آمریکایی اغلب از تأکید بر تفاوت احتراز کرده و آن را مورد نقد قرار دادهاند زیرا به نظر آنها چنین تأکیدی حاکی از نوعی زیستشناسی گرایی یعنی پذیرش تفاوتهای ذاتی است و با نژادگرایی نسبتی دارد. بدین سان زمینههای تاریخی کشورهای مختلف، بر شکل خاص فمینیسم در آنها تأثیر داشته است. با این حال هواداران نظریههای برابری یا تفاوت بر اساس ملیت تقسیم بندی نمیشوند.
همچنین در برخی تفسیرها چنانکه اشاره شد، ترکیبی از این دو مفهوم یعنی برابری در عین تفاوت، ناممکن تلقینمیشود. بسیاری از نویسندگان فمینیست معانی مرسوم و متداول برابری و تفاوت را بر حسب علائق خود شالوده شکنی میکنند و معانی فمینیستی تازهای از آنها عرضه میدارند و روابط تازهای میان آن دو ایجاد میکنند. با این حال امروزه همچنان مهمترین مشاجرات پیرامون دو مفهوم برابری و تفاوت در جریان است. ریشههای اختلاف نظر در تأکید بر برابری یا تفاوت را میتوان در چند حوزه یافت. یکی این که در گذشته هر دو مفهوم برابری و تفاوت عملاً به زیان زنان به کار رفتهاند، به این معنی که برابری، اغلب در حوزههای علائق مردانه تعریف شده است و اغلب تأکید بر تفاوت دو جنس هم در توجیه نابرابری آنها عنوان شده است. بنابراین ممکن است تأکید بر برابری یا بر تفاوت - اگر بی تمیز صورت بگیرد - به زیان علائق زنان تمام شود.
یعنی از یک سو برابری در حوزه علایق مردانه به حوزه علاقه زنانه نیز تسری داده شود و از سوی دیگر تفاوت، بهانه پذیرش نابرابری گردد.
همچنین میان دو مفهوم برابری و تفاوت، تنشهای گوناگون نهفته است. برابری موجب نفی هویت زنانه میشود و در این صورت دیگر نمیتوان از فمینیسم سخن گفت. از سوی دیگر تأکید بر هویت متفاوت زنانه به عنوان هویتیمستقل (و نه غیر هویت مردانه) نباید چندان نیازی به ایدئولوژی فمینیسم داشته باشد. این پرسش نیز همواره مطرح میشود که وقتی از برابری یا تفاوت سخن میگوییم ملاک مقایسه چیست، یعنی برابر با چه کسانی و یا متفاوت ازچه کسانی؟
یکی دیگر از ریشههای اختلاف این است که آیا هدف از دستیابی به برابری (در معانی و حوزههای مختلف آن) جذب علایق زنانه در درون علایق مردانه، امحای تفاوتهای جنسی و تأسیس جامعهایست که از لحاظ جنسیخنثی باشد؟ برخی از فمینیستهایی که بر روی برابری تأکید میگذارند منظورشان همین است. در مقابل برخیدیگر برآنند که برابری راستین بدین سان تأمین نمیشود. از سوی دیگر این مبحث پیش میآید که آیا فمینیسم معطوف به تفاوت که در آن سلطه ارزشها و نهادهای مردانه و ادعای آنها به اعتبار کلی و عمومی میباید فرو بریزد، مالا در توجیه نابرابری جنسی به کار برده نمیشود؟ برخی از طرفداران تفاوت، خواهان جهان دوگانهای هستند که متضمن ارزشها و نهادهای زنانه و مردانه هر دو باشد، در حالی که برخی دیگر برآنند که حفظ تفاوت جنسی و تأکید بر آن،ن باید به این گونه دوگانگی بینجامد و یا در واقع هم نخواهد انجامید.
برخی نیز چنانکه ذکر شد، برابری و تفاوت را کاملاً مغایر و غیرقابل جمع میشمارند، در حالی که به نظر برخی دیگر میان این دو روابط و نسبتهای دیگری برقرار است.
مثلاً برخی فمینیستها تفاوت را نقطه عزیمت و برابری را غایت و هدف نهایی میشمارند. برعکس برخی دیگر، برابری را نقطه عزیمت و مقدمه یا وسیله و یا تفاوت را هدف به حساب میآورند. مثلاً گفته میشود که زنان و مردان باید از فرصت های برابر برای کار برخوردار باشند ولیکن دراشتغال آنها تفاوتهای جنسی در نظر گرفته میشود.
در بحثهای فمینیستی، گفتمان تفاوت، اخیرتر و رادیکالتر از گفتمان برابری و یکسانی بوده است. در اینگفتمان، تفاوت جنسی شرط رهایی زنان تلقی میشود.
در درون این گفتمان نیز خطوط فکری مختلفی قابل تشخیص است. برخی از این خطوط (به ویژه در فرانسه) مبتنی بر نظریات روانکاوی هستند. برخی دیگر (فمینیسم ایتالیایی) بیشتر به نظریههای فلسفی و سیاسی تکیه میکنند و تعابیر رادیکالتری از گفتمان تفاوت به دست میدهند. این نوع فمینیسم رادیکالتر، در بستر گرایشهای سوسیالیستی تکوین یافته است که همواره نسبت به مسایل زنان حساس بودهاند. در عین حال، فمینیسم رادیکال مجبور بوده است هم در برابر سنتگرایان و محافظهکاران از هر نوعی و هم درمقابل کمونیسم سنتی و سازمان یافته - که مردسالارانهتر بوده است - موضعگیری کند. در همین تقابل بود که محدودیت اندیشه برابری برای فمینیستهای رادیکال روشنتر شد و اهمیت تأکید بر اندیشه تفاوت به منظور مبارزه با اندیشه برابری که به نظر آنها حاصلی جز تذکیر زنان ندارد، آشکارتر گشت.
از دیدگاه فمینیستهای رادیکال (گفتمان تفاوت) همه گفتمان های پیشین درباره زنان و به ویژه گفتمان برابری، گفتمانهایی مردانه اند و باید مادام که تسلط مردانه و انقیاد زنانه در جامعه پا برجاست، مورد نقد و حمله قرار گیرند. به نظر آنها زنان فاقد حوزه خاص خود یعنی حوزه زنانه بودهاند (چیزی معادل حوزه عمومی در نظریههای هانا آرنت، یورگن هابرماس و دیگران). پس سلطه مردانه هم در حوزه زندگی عمومی و هم در عرصه زندگی خصوصی، گسترش داشته است. به عبارت دیگر تفاوت زنانه در همه حوزه زندگی در چشم انداز مسلط مردانه جذب و حل شده است. ازدیدگاه فمینیست های رادیکال، تأکید بر تفاوت به معنای سنتی آن که گفتمان مردانه برای انقیاد زنان به کار بردهاست، طبعاً کافی نیست بلکه باید به دنبال مفهوم تازهای از تفاوت جنسی بود که مبنایی برای رهایی باشد. فمینیست های رادیکال با مسأله تفاوت جنسی برخوردی بسیار پیچیده و فلسفی میکنند. چنانکه میدانیم، تعریف تفاوت جنسی به عنوان تفاوتی زیست شناسانه، ذاتی و یا تاریخی و فرهنگی تبعات پیچیدهای به همراه میآورد و احتمالاً در درون مواضع آنها تعارض تولید میکند و آنها را به دام ذاتگرایی میاندازد. به طور خلاصه به نظر آنها ذات زنانه به عنوان چیزی مستقل از تاریخ و فرهنگ جامعه قابل تصور نیست. ماهیت و ذات زن بودن تا زمانی که به وسیله گفتمان مردانه در جامعه ساخته شده است، ماهیت و ذات زنانه نیست و بیش از این هم نمیتوان سخنی گفت. ذات و ماهیت زنانه تنها وقتی زنان آزادی لازم برای ایجاد آنرا داشته باشند، پدیدار خواهد شد. اما آنچه امروز هست، محصول انقیاد و گفتمان غیرزنانه است. تنها با امکان از میان بردن انقیاد است که امکان تشکیل فرهنگ، زبان و ذهنیت زنانه فراهم خواهد آمد و تنها در این صورت است که تفاوت جنسی آشکار خواهد گشت.
ماهیت رابطه میان برابری و تفاوت نیز مورد توجه برخی فمینیست ها قرار گرفته است. برخی ایجاد تقابل میان برابری و تفاوت را بسیار محدود کننده یافتهاند.
تمایز و تقابل میان برابری و تفاوت موجب گشته که برخی از نویسندگان فمینیست از دو حوزه جداگانه سخن بگویند: یکی حوزه عمومی - سیاسی یا حوزه برابری (شهروندان برابر و یکسان) و دیگری حوزه خصوصی - غیرسیاسی یا حوزه بیان تفاوت های گوناگون و از جمله تفاوتهای جنسی. در حوزه شهروندی میباید برابری و یکسانی زن و مرد حفظ گردد زیرا به رغم تأکید بر تفاوت، ارزش برابری به طورکلی نفی نمیشود.
پس تمایز و تقابل نهایتاً به تقسیم کار میان دو حوزه میانجامد. از این رو برابری و تفاوت دو عنصر مقوم آزادی زنان به عنوان سنتز هستند. برخی دیگر از فمینیست ها تأکید کردهاند که گرچه مردان و زنان در حوزهعمومی - سیاسی یا حوزه شهروندی دارای حقوق برابر تلقی میشوند، اما تفاوت زنان متأسفانه، هنوز همچنان صرفا ًدر حوزه خصوصی - غیرسیاسی شناسایی میشود. برخی دیگر استدلال میکنند که آنچه به نظر حوزه خصوصی میرسد در واقع سیاسی است. زنان در جامعه مردسالار وظیفه سیاسی دارند که به عنوان مادر، فرزند بیاورند. مادری عنصری از دولت پدرسالار است که وظایف شهروندی مشخصی برای زنان به وجود میآورد.
تعریف مجدد مادری بر حسب زبان و ذهنیت زنانه از دیدگاه برخی فمینیست ها، شرط احزار تفاوت زنانه است و خود بر ساختار دولت پدرسالار آسیب میرساند.
فرض اصلی فمینیسم رادیکال این است که زنان میتوانند با مردان برابر و یا از آنها متفاوت باشند ولی نمیتوانند در عین حال هم برابر و هم متفاوت باشند.
پس به نظر آنها فمینیست ها باید دست به انتخاب بزنند. با این حال برخی دیگر برآنند که تنها یک انتخاب در کار نیست. به نظر آنها دست کم در برخی موارد از لحاظ نظری مفاهیم برابری و تفاوت به هم وابسته اند به این معنی که مثلاً در ایدئولوژی لیبرالیسم، برابری سیاسی وابسته و مبتنی بر شناسایی و تصدیق اشکال گوناگون تفاوت است. برخی دیگر نشان دادهاند که انواعی از برابری و تفاوت در شرایط خاص تاریخی در هم تنیدهاند و همپوشی دارند.
به طور خلاصه فمینیسم رادیکال بر ضرورت تشکیل سوژگی زنانه و یافتن راه هایی برای بیان فرهنگ و تجربیات خاص زنانه تأکید میگذارد. از این رو دیدگاه توانایی زمان در خودفهمی به واسطه فرهنگ و زبانی مردانه صورت میگیرد و این گونه خودفهمی باید مورد تحلیل و نقد قرار گیرد. در جوامع مردسالار و پدرسالار زنان فاقد خودفهمیجمعی از آن خویش هستند در حالی که خودفهمی های جمعی مردان در قالب افسانهها و داستانها و در کل فرهنگ نمود مییابد. پس یکی از وظایف اصلی فمینیسم، یافتن زبانی است که در آن تفاوت جنسی قابل بیان باشد و از عرصه نهان آگاهی فردی وارد حوزه نمادین زبان و فرهنگ گردد. برخی هم بر ارزیابی مجدد و ریشه های جسمانی ذهن و زبان زنانه تأکید میگذارند. ذهن و زبان زنانه باید بیانگر جسمانیت و تمایز جنسی زنانه باشد.
در جمعبندی باید گفت که نظریهپردازی فمینیستی از آغاز تا به امروز بر محور دو مفهوم اساسی برابری و تفاوت صورت گرفته است. رهایی زنان گاه در قالب حق برابر بودن و گاه در قالب حق متفاوت بودن تصور شده است. در همین برداشت اخیر است که سخن گفتن از فرهنگ زنانه معنی مییابد. ابهاماتی که در رابطه میان دو مفهوم برابری وتفاوت نهفته است، کل جنبش فمینیسم را نیز دچار ابهام ساخته است.
نظریات فرهنگی ساموئل هانتینگتون (... 1927 م.)
ساموئل هانتینگتون، دومین عضو گروه نظریهپردازان عصر پایان است که پس از فروپاشی شوروی و پایان یافتن جنگ سرد، نظریه «جنگ تمدنها» را ارائه کرد. هانتینگتون، مهاجری انگلیسی بود که در «دانشگاه هاروارد» تدریس میکرد. در سال 1989 به ریاست «مرکز مطالعات استراتژیک هاروارد» انتخاب شد و طی سالهای 1978 1977 به عنوان تحلیلگر امور دفاعی و استراتژیک در وزارت دفاع و وزارت امور خارجه رهنمودهای استراتژیک و اجرایی خود را به دولتمردان آمریکا ارائه میکرد. در سال 1993م؛ نظریه برخورد تمدنها را در «مجله فارین افرز»، سال 72، شماره 3، مطرح نمود.1 و در همان سال نیز در «فصلنامه نیوپرسپکتیوز کوارترلی» مقاله «ارتباط تمدنهای اسلامی کنفوسیوس» را ارائه کرد.2