سخن گفتن درباره حضرت مهدی (عج)، به نفس کشیدن می ماند که گرچه مکرّر است، امّا برای ادامه حیات ضروری است.
درباره زندگانی و غیبت و ظهور امام زمان علیه السلام، کتاب های بسیاری نوشته شده که مشتمل بر هزاران مجلّد است. با اینهمه ناگفته های فراوانی باقی مانده است که بیان و تبیین آنها، تحقیقاتی گسترده تر و تألیفاتی افزون تر می طلبد.
علاوه بر اینها، تبلیغاتی اساسی و پیگیر بایسته است تا مردم که به حق، در دوران انقلاب شکوهمند اسلامی، با اطاعت بی چون و چرا از رهبری معظّم آن، شیفتگی خود را به مقام برتر ولایتِ حضرت صاحب الزّمان علیه السلام نشان داده اند، بیش از پیش با آن بزرگوار آشنا شوند، و با دقت در ویژگی ها، و بهره گیری از فرمایشات حضرتش، سیره و سنّت او را بیشتر بشناسند.
به راستی از میان هزاران پرسشی که درباره ولادت شگفت انگیز، و امامت زودهنگام، و علت و کیفیت غیبت صغری و کبری، و چگونگی بهره وری مردم در دوران غیبت، و طول عمر، و نحوه زندگی، و کیفیت ارتباط با مردم و محل سکونت و داشتن خانواده و امکان دیدار و معنای انتظار و عوامل تأخیر و تعجیل فرج، و مقدّمات ظهور، و ویژگی و تعداد یاران، و چگونگی تسلط بر سراسر گیتی، و نحوه حکومت آن حضرت مطرح است، توده مردم و حتّی جوانان و تحصیل کردگان جامعه به چند پرسش، جوابی قانع کننده دارند؟
چند نفرند آنها که بر اساس حقوق شوقی خودجوش، و احساس نیازی درونی، در میان انبوه کتابهای موجود، به جستجوی گمشده خویش برآمده و به مقصد رسیده باشند؟
و آیا آنچه در دست است جوابگوی اینهمه احتیاج و اشتیاق هست؟!
فصل اول
مشخصات فردی حضرت
1-1- تولد شگفت انگیز امام زمان
حکیمه خاتون، دختر امام جواد علیه السلام، بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام می گوید: بعد از اینکه امام هادی علیه السلام به شهادت رسید و امام حسن عسکری علیه السلام در جای پدر بزرگوار خود قرار گرفت، من به زیارت او می رفتم، چنانچه به زیارت پدر آن حضرت می رفتم. روزی به نزد ایشان رفتم. پس نرجس خاتون به نزد من آمد که چکمه ام را از پایم دربیاورد.
گفتم: «ای خانم بزرگوارم! من باید چکمه ترا دربیاورم.»
گفت: «تو خانم بزرگوار من هستی! من باید چکمه ترا دربیاورم.»
گفتم: «خیر! به خدا قسم که نمی گذارم چکمه مرا دربیاوری، بلکه من ترا بر دیدگان خود می گذارم و ترا خدمت می کنم.»
امام حسن عسکری سخنان ما را شنید و فرمود: «ای عمّه! خداوند ترا جزای خیر بدهد.»
من تا غروب آفتاب در نزد آن حضرت نشستم. سپس کنیزی را صدا کردم و گفت: «لباس مرا بیاور تا مراجعت بکنم.»
امام حسن عسکری فرمود: «ای عمّه! امشب را نزد ما بیتوته کن. زیرا امشب، شب نیمه شعبان است و بزودی در این شب مولودی که کریم است و حجّت خداوند متعال بر خلق می باشد متولّد می شود، او کسی است که خداوند به وسیله او زمین را بعد از مردنش، زنده می کند.
پس به درستی که خداوند عزّوجلّ زود است که ترا به ولیّ خود و حجّت خود بر خلق که جانشین من است مسرور نماید.»
گفتم: «ای آقای من! از چه کسی این فرزند متولّد می شود؟»
حضرت فرمود: «از نرجس.»
پس من به خاطر این بشارت خوشحال شدم و نزد حضرت نرجس رفتم ولی در او اثر حملی را ندیدم، پس تعجّب کردم و به امام حسن عسکری عرض کردم: «من اثر حملی را در نرجس نمی بینم.»
حضرت تبسّمی کرد و فرمود: «ما اوصیاء از شکمها برداشته نمی شویم و مادرانمان، ما را در پهلوهای خود حمل می کنند، و ما از ارحام بیرون نمی آییم بلکه از طرف راست مادران خود بیرون می آییم زیرا ما نورهای خداوند هستیم که کثیفی به ما نمی رسد.»
عرض کردم: «ای سیّد من! در چه وقتی از این شب، آن مولود، متولّد می شود؟»
حضرت فرمود: «در وقت طلوع فجر.»
چون من از نماز عشاء فارغ شدم، افطار کردم و به رختخواب رفتم و پیوسته مراقب نرجس بودم. چون نیمه شب شد، بر نماز خواندن برخاستم و چون نمازم تمام شد، دیدم نرجس خاتون خوابیده و هیچ مورد خاصّی وجود ندارد.
سپس بیرون رفتم تا ببینم که فجر شده است یا نه، پس دیدم که فجر اوّل، طالع شده است و نرجس خاتون همچنان در خواب بود، پس شکهایی به خاطرم راه یافت. در همین هنگام امام حسن عسکری از آن جایی که نشسته بود، مرا صدا زد و فرمود: «ای عمّه! عجله نکن که اینک امر ولادت نزدیک شده است.»
پس من نشستم و سوره های «الم سجده» و «یس» را خواندم و در خواندن بودم که نرجس خاتون، ترسان بیدار شد. من سریع خود را به او رسانیدم و او را به سینه خود چسبانیدم و گفتم: «نام خدای بر تو باد! احساس چیزی می نمایی؟»
گفت: «بلی ای عمّه!»
در این حال، دیدم نرجس خاتون، اضطراب دارد، پس او را در بغل گرفتم و نام الهی را بر او خواندم. امام حسن عسکری صدا زد که: «سوره قدر را بر او بخوان.»
از او پرسیدم: «چه حالی داری؟»
نرجس خاتون گفت: «ظاهر شد اثر آنچه مولایم فرمود.»
پس مشغول خواندن سوره قدر شدم چنانچه امام حسن عسکری امر فرموده بود. پس آن طفل در شکم نرجس خاتون نیز با همراهی می کرد و آنچه که من می خواندم را می خواند و بر من سلام کرد و من ترسیدم. امام حسن عسکری صدا زد و فرمود که: «ای عمّه! از قدرت الهی تعجّب نکن که حقّ تعالی کوچکهای ما را به حکمت، گویا می گرداند و در بزرگی، ما را در روی زمین، حجّت خود می گرداند.»
سخن حضرت تمام نشده بود که ناگهان حضرت نرجس از نظرم ناپدید شد و او را ندیدم. گویا پرده ای میان من و او زده شده بود. پس فریادکنان بسوی حضرت امام حسن عسکری دویدم. آن حضرت فرمود: «برگرد ای عمّه! که او را در جای خود خواهی یافت.»
پس من مراجعت نمودم و بعد از زمان کمی، پرده برداشته شد و نرجس خاتون را دیدم که بر وی نوری است که چشمم را خیره نموده و حضرت صاحب الامر را مشاهده کردم که به سجده افتاده و انگشتان سبّابه خود را به طرف آسمان بلند کرده بود و می گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و انّ جدّی محمّد رسول الله و انّ ابی امیرالمؤمنین.» (یعنی: من شهادت می دهم که نیست معبودی جز خداوند و به درستی جدّ من محمّد، فرستاده خداوند، و پدرم امیرالمؤمنین است.)
آنگاه یک یک امامان را شمرد تا اینکه به خود رسید، پس فرمود: «اللّهم انجزلی ما وعدتنی و اتمم لی امری و ثبّت وطاعتی و املاء بی الارض قسطاً وعدلاً.» (یعنی: خدایا وفا کن به آنچه که به من وعده داده ای و امرم را تمام کن و قدمهایم را محکم گردان و به وسیله من زمین را پر از عدل و داد کن.)
در روایت دیگری آمده است: چون حضرت مهدی ، متولّد شد به زانو درآمده و دو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه کرد و فرمود: «الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله عبداً ذکر الله غیر مستنکف و لا مستکبر.» (یعنی: سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است و درود خدا بر محمّد و آل او باد، بنده ای که بدون هیچ ننگ و استکباری خدا را یاد کرد.)
آنگاه فرمود: «ظالمان گمان کردند که حجّت خداوند باطل خواهد شد، اگر در سخن گفتن به من اجازه می دادند هر آینه شکّ زایل می شد.»
2-1- رفتن به عرش الهی و گفتگو با خدا
از امام حسن عسکری مرویست که فرمود: «چون پروردگارم، مهدی این امّت را به من عطا فرمود، ملائکه او را فرستاد که او را برداشتند و به سراپرده عرش بردند تا آنکه او در حضور قرب الهی ایستاد.
سپس خداوند به او فرمود: «مرحبا به تو ای بنده من که دین مرا یاری می دهی و آنها را ظاهر می سازی!
سوگند خوردم که به وسیله تو بگیرم و عطا کنم و به وسیله تو بیامرزم و عذاب نمایم. ای ملائکه! او را با مدارا و ملاطفت بسوی پدرش برگردانید و به او بگویید که او در پناه و حفظ و حمایت و نظر عنایت من است تا آن زمان که به وسیله او حقّ را برپا و ظاهر می نمایم و به وسیله او باطل را نابود می کنم.»
3-1- رشد و نموّ اعجاز انگیز امام زمان در کودکی
حکیمه خاتون می گوید: بعد از گذشت چهل روز از تولّد حضرت صاحب الامر ، ملائکه آن حضرت را بازگرداندند.
پس امام حسن عسکری من را طلبید. چون به خدمتش رسیدم، ناگاه آن کودک را دیدم که در پیش روی او راه می رفت.
پس گفتم: «ای سیّد من! این پسر، دوساله است.»
حضرت تبسّمی کرد و فرمود: «بدرستی که فرزندان انبیاء و اوصیاء هرگاه امام باشند، رشدشان غیر از رشد دیگران است و در هر ماه به اندازه یک سال دیگران رشد می کنند و در شکم مادرش سخن می گوید و قرآن می خواند و پروردگار خود را در زمان شیرخوارگی عبادت می کند و ملائکه، او را اطاعت می کنند و در بامداد و پسین بر او نازل می شوند.»
پس پیوسته در هر چهل روز، ملائکه آن کودک را برمی گرداندند تا آنکه، چند روز قبل از وفات امام حسن عسکری ، حضرت صاحب الامر ، مردی شده بود. من او را نشناختم و به امام حسن عسکری عرض کردم: «این چه کسی است که دستور می فرمایی که روبروی او بنشینم؟»
حضرت فرمود: این پسر نرجس است! این جانشین من است و بزودی من از میان شما می روم، پس سخن او را بشنو و امر او را اطاعت کن.»
پس بعد از چند روز امام حسن عسکری از دنیا رفت.
4-1- القاب و کنیه امام زمان
نام: محمد
کنیه: ابوالقاسم
امام زمان هم نام و هم کنیه حضرت پیامبر اکرم (ص) است. در روایات آمده است که شایسته نیست آن حضرت را با نام و کنیه، اسم ببرند تا آن گاه که خداوند به ظهورش زمین را مزیّن و دولتش را ظاهر گرداند.
القاب: مهدی، خاتم، منتظر، حجّت، صاحب الامر، صاحب الزمان، قائم و خلف صالح.
شیعیان در دوران غیبت صغری ایشان را «ناحیه مقدسه» لقب داده بودند. در برخی منابع بیش از 180 لقب برای امام زمان بیان شده است.
منصب: معصوم چهاردهم، امام دوازدهم شیعیان و برپاکننده اولین حکومت واحده جهانی در دوره آخر الزمان.
تاریخ ولادت: نیمه شعبان سال 255 هجری.
برخی روز تولد آن حضرت را هشتم شعبان و برخی دیگر 23 رمضان دانسته اند.
سال تولد آن حضرت را نیز برخی 256 و برخی 258 دانسته اند.
محل تولد: سامرا (در سرزمین عراق کنونی).
نسب پدری: ابومحمد، حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب .
نام مادر: نرجس. نام اصلیِ وی ملیکه، دختر یشوعای، فرزند قیصر روم است. برخی گفته اند که نام وی صیقل می باشد.