ولایت به معنی قرب است ولی وقتی بحث ولایت خدا به میان میآید به معنی ولایت تکوینی است، و یکی از اسماء الهی «وَلی» است. قرآن میفرماید: «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلی» یعنی نه تنها خدا ولایت دارد، بلکه تنها ولی، خدا است، و بقیه به اذن خدا، ولی میتوانند باشند. انبیاء الهی مظهر اسم ولی بودند و لذا از آنها کارهای فراوانی ساخته بود. و در درجه پائین آن، مؤمن است است که ولی چشم و گوش خویش است و بر خیالات خود ولایت دارد، و این حداقل ولایتی است که انسان باید تحصیل کند.
چون ولایت به معنی قرب است، اگر موجودی به حق نزدیک شد، آثار حق در او ظهور میکند و محصول آن محبت صادق و نصرت صادق است. اگر ولایت انسان نسبت به شئونات نفس خویش تقویت بشود، نسبت به شئونات خارج هم ولایت پیدا میکند. خدای سبحان خبر میدهد که عدهای اولیاء الهی هستند و خدای سبحان هم ولی آنهاست: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِم وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»[1] یعنی عدهای ولیالله هستند و لازمه ولایتشان آن است که خوف و حزن را به سوی آن ولایت راهی نیست، و هم اینها اولیاء الهی هستند، و هم خدای سبحان ولی آنهاست. چنانچه میفرماید: «اللَّهُ وَلِیّ الَّذینَ آمَنُوا».
اقسام ولایت:
1- ولایت عامِ خدا که با ربوبیت مطلقه او همراه است و کافر و مومن را دربرمیگیرد.
2- ولایت خاص که نسبت به همه مؤمنین دارد.
3- ولایت اَخص، که انبیاء و اولیاء الهی مشرف به این ولایتاند. لذا خداوند از زبان رسول خدا(ص) میفرماید: «اِنَّ وَلِیِّی اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلی الصَّالِحینَ»[2] یعنی ولیّ من خدایی است که کتاب را نازل کرد و او ولایت صالحین را به عهده دارد.
مقصود از ولایت مؤمنین نسبت به خدا، آن است که آنان عقاید، اخلاق و اعمالشان را در اختیار خدای سبحان قرار میدهند و مراد از ولایت خدا نسبت به مؤمنین آن است که آن حضرت، محبت و لطف و نصرتش را نثار مؤمنین میکند و در نتیجه آن محبت و نصرت «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلی النُّورِ» یعنی از ظلمات بهسوی نور خارج میشوند. و راه تشخیص ولیّالله بودن را هم خدای سبحان معین فرمود که «اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنُّوا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صادِقین»[3] یعنی اگر میپندارید که از اولیاء الهی هستید، باید مشتاق لقاء حق بوده، از مرگ نترسید.
هر عملی که موجب قرب به خدا شود، باعث ولایت است، و ولی خدا از ظلمات به سوی نور رهسپار شده. و انجام اعمال صالح لِوَجْهِالله نشانه آن است که انسان در تحت ولایت خدا است و برای قرب به حق چنانچه قرآن میفرماید؛ عقیده پاک و عمل صالح نیاز است. فرمود: «اِلَیْه یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه»[4] یعنی کلمه طیّب و عقیده صحیح، بهسوی خدا میرود و عمل صالح نیز عامل رشددادن این صعود است. و برعکس این، وقتی است که کسی میل به عالم خاک کند واز ولایت محروم شود.
اساس ولایت
اگر سهمی از ولایت نصیب انسان گردد، مظهر «هُوَ الْوَلی» خواهد شد. آنگاه اگر دعا کند، فوراً باران میآید و یا روزی ویژه ای بدون اسبباب و شرایط عادی، برایش فراهم خواهد شد. مانند حضرت مریمi که قرآن درباره او میفرماید: «کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَریَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً»[5] یعنی هر وقت زکریا بر مریم وارد شد، در کنار او عذای بهشتی حاضر میدید. این توانایی غیر آن خصوصیاتی است که عابد و زاهد از آن برخوردارند. آنکه میتواند در ماده کائنات تأثیر داشته باشد، مظهر «هُوَ الولی» است و تا انسان راه عبادت و زهد، همراه با معرفت و اخلاص را پشت سر نگذارد، مظهر «هو الولی» نخواهد شد. اساس ولایت بر معرفت و محبت نهاده شده، هرچه معرفت و محبت کامل تر باشد، انسان مقام والاتری را در مظهریت ولایت خدای سبحان احراز خواهد کرد. تامل و تدبّر در آیاتی که راه تحصیل معرفت و اخلاص را تبیین میکنند، برای نیل به این هدف راهگشاست. میفرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدینَ. وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتی یَأتِیَکَ الْیَقین»[6] پس با حمد پروردگارت او را منزه بدار و از ساجدین و نمازگزاران باش و پروردگارت را بندگی کن تا یقین برایت حاصل شود. یعنی آیه شریفه عبادت را وسیله دست یافتن به معرفت و یقین میداند. این یقین به ربوبیت مطلق خداوند است که جایی برای تصور تدبیر و ربوبیت دیگری باقی نمیگذارد، این انسان سراسر عالم را کارگزاران حق میداند میبیند که «لِلَّهِ جُنُودُ السَّموات وَ الْاَرض»[7] یعنی لشگریان آسمانها و زمین همه از خدایند. اگر کسی بر اساس آیه شریفه «فَاللَّهُ هُوَ الْوَلی» یا «هُوِ الْوَلی الْحَمید»[8] پذیرفت که ولی مطلق خدا است، هرگز نمیتواند برای خود یا برای دیگری، در گوشهای از گوشههای جهان، ولایت قائل شود. کسی که میگوید من بر قوای ادراکی و تحریکی خود ولایت دارم. یا میگوید بسی رنج بردم و خود تحصیل علم نمودم، چنین شخصی هنوز در خَم کوچههای اولیه معرفت مانده و راهی به توحید حقیقی نبرده، آنکسی مراحل توحید افعالی را بهخوبی پیموده که متوجه است انسان در تمام شئون، مرآت حق و مظهر کمال مطلق و آیت «هُوَ الْوَلی» است. میفهمد کار را دیگری میکند و ما مظهریم. اگر کسی به اینجا رسید، همان سخنی را میگوید که خدای سبحان به رسولش دستور داد که بگوید: «قُلْ اِنِّ صَلاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبُّ الْعالَمین»[9] نماز و عبادتم و حیات و مرگم از خدای پروردگار جهان است. یعنی حتی عبادات انسان ملک خداست، و انسان بهعنوان مظهریت نعمت او خواهد بود، و لذا خود را نیز تحت تدبیر ولایت آن حضرت مشاهده خواهد نمود.
معرفتی که اساس ولایت را تشکیل میدهد، معرفتی است که به توحید افعالی و توحید ذاتی بیانجامد، به گونه ای که انسان هر فعل و صفت و ذاتی را فانی و مندک در فعل و صفت و ذات خدای سبحان مشاهده کند. این چنین معرفتی موجب میشود کهه انسان «وَلی الله» بشود. اما معرفتی که محصول «برهان نظم» یا «امکان و وجوب» یا دیگر براهین عقلی است، این توان را ندارد که توحید افعالی و صفاتی و ذاتی او را به همراه داشته باشد.
قرآن به ما میآموزد که «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَه ٍ فَمِنَ اللَّهِ»[10] یعنی هر نعمتی که به شما رسید مبداء پیدایش آن فقط خداست.پس این نعمتها همه به رسم امانت در اختیار انسان است و او امین آنها است و نه مالک آنها. از این رو این امانتها را هرچه زودتر باید به صاحب آنها که خداست برگرداند «اِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُمْ اَنْ تُؤَدُّوا لْاَماناتِ اِلی اَهْلِها»[11] یعنی؛ خداوند به شما امر میکند که امانات ما را به اهلش که خداست برگردانید.
حال که هستی انسان، امانتی الهی است، پس شرط وصول به مقام والای ولایت، آن است که این امانت، پیش از مرگ به صاحبش مسترد گردد. و لذا وقتی سالک کوی دوست از آنچه در اختیارش است دست شست و به پیروی از سرور اولیاء الهی خاتم انبیاء(ص) این حقیقت را بازگو کرد که «لا اَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَ لا ضَرّاً»[12] نه مالک عین، نه مالک نفع آن، و نه مالک ضرر خودم هستم، پس حرم دل از لوث وجود غیر خدا باید خالی شود تا مانعی برای تجلی انوار الهی و تدبیر ربوبیت حق وجود نداشته باشد. و لذا در قلب چنین انسانی غیر از خواسته خدا، خواست دیگری راه ندارد. یعنی «اَلا لِلَّهِ الدّینُ الْخالِص» یعنی بدانید برای خدا دین خالص هست و خداوند دین خالص را میپذیرد. و این مقامی است که فرد، به مقام «اَلرِّضا بِقَضاءِ اللَّهِ وَ التَّفْویضُ اِلَی اللَّهِ وَ التَّسْلیمُ لِاَمْرِ اللَّه» میرسد. یعنی به قضاء الهی راضی است، و همه امور را به خدا وا میگذارد و تسلیم امر او میشود.
مراحل سه گانه عبودیت
توکل: یعنی او وکیل من است تا هر تصرفی در امور من بکند.
تفویض: یعنی، اراده و میل خود را به خدا وامی گذارم من بر کنارم.
تسلیم: یعنی، من رام و تسلیم محضر اویم و در برابر هر ارادهای که برایم بکند، بدون نسبت داده هیچ امری به خود، اطاعت میکنم.
معرفت به خدا در مورد عقل نظری، و اخلاص در مورد عقل عملی است، چرا که کمال عقل نظری به شناخت خدا است، و کمال عقلی عملی به اخلاص عمل برای خدا است. و لذا این دو امر از فرائض ولایت است. باید درون انسان آکنده از معرفت و اخلاص باشد تا مظهر نام مبارک «صَمَد» گشته و نام والیا «وَلی» در او تجلی کند. کسی که مظهر صمد است «اُولُوالْاَلْباب» یعنی از انسانهای مغزدار است. برعکسِ آنهایی که میفرماید: «اَفْئِدَتْهُممْ هَواء»[13] قلبهایشان تهی است، نه در علم مظهر صمداند، و نه در عمل. یعنی « ما قَدَرُوااللهَ حَقَّ قَدْرِه اِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزیزٌ» آنقدر که باید قلبشان از خدا علم و آگاهی و معرفت داشته باشد، ندارند.
در بُعد عمل هم باید قلب از لحاظ محبت حق، صمد باشد. «وَ اجْعَلْ... قَلْبی بَحُبِّکَ مُتَیَّماً» یعنی قلبم را نسبت به محبت خود لبریز قرار ده. حال اگر قلب کسی به حب خدا متیّم بود، از آنجا که محبوب چنین کسی نه در گذشته از دست رفته است، و نه در آینده از بین میرود، پس هراس در او راه ندارد، لذا میفرماید: «اَلا اِنَّ اَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون»[14] یعنی اولیاء الهی که به مقام شامخ ولایت دست یافته اند نه هراسان میشوند و نه اندوهگین. حزن و اندوه در جایی است که انسان محبوبی را از دست داده باشد، از این رو در فراق او غمگین میشود، و خوف و هراس هم در هنگامی است که بداند در آینده محبوبش را یقیناً «یا احتمالاً» از دست خواهد داد.
پس تا انسان از نظر علمی و از نظر عملی مظهر صمد نشود به ولایت راه نمی یابد. و باید متوجه بود پایه اصلی ولایت، «معرفت» است و «عمل» در پی آن است. لذا امیرالمؤمنن(ع) میفرمایند: «اَفْضَلُ الْقُلُوبِ قَلْبٌ حُشِی بِالْفَهْمِ»[15] یعنی بهترین دلها، دلی است که از اندیشه لبریز باشد، همانطور که بدترین شکمها، شکم پر است، چرا که پرخوری از بزرگترین موانع درک و معرفت بهشمار میآید. پس دلی که از علم به حقایق خالی است، اجوف و تو خالی است و نه صمد.
حدیث قرب نوافل
راه رسیدن به مقام شامخ ولی الهی عبادت است. چرا که از طریق عبودیت، محبوب خدا میشود، و محبوب خدا به مقام ولایت الهی باز خواهد یافت. چنانچه در حدیث مشهور قرب نوافل از امام باقر(ع) داریم که حضرترسول«صلیاللهعلیهوآله» در شب معراج از خداوند سؤال کرد: پروردگارا منزلتت مومن در نزد تو چگونه است؟ خدای سبحان درجواب فرمود: ای محمد، آن کس که ولیّی از اولیاء مرا اهانت نماید، آشکارا با من به ستیز برخاسته است و من برای نصرت اولیاء خود از هر چیزی سریعتر و شتابان ترم. و در ادامه روایت میفرمایند: که خداوند فرمود: «وَ ما یَتَقَرَّبُ اِلَی عَبْدٌ مِنْ عِبادِی بِشَیءٍ اَحَبَّ اِلَی مَمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ» یعنی؛ نزدیک نمیشود بهسوی من بندهای از بندگانم به اندازه آنچه که از واجبات بر او فرض کردهام. سپس افزود: «وَ اَنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَی بِالنَّافِلَه ِ» همان طور که انجام فریضه موجب قرب است، انجام نوافل باعث باعث تقرب است. لذا فرمود که آن بنده به من نزدیک میشود بوسیله نافله، یعنی اعمال اضافه تر از واجبات. «حَتَّی اُحِبَّهُ» تا آنجا که محبوب من گردد. یعنی آنقدر این سیر در وادی محبت را از طریق فرائض و نوافل ادامه میدهد تا از مُحِبِّ خدابودن به مَحْبُوب خداشدن نایل آید. به همین جهت خدای سبحان میفرماید: «اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»[16] یعنی اگر شما دوست خدائید به دنبال حبیب خدا حرکت کنید تا به جایی برسید که محبوب خدا بشوید.
بعد در دنباله حدیث میفرماید:
«فَاِذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یُبْصِرُبِه وَ لِسانَهُ الَّذی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتی یَبْطِشُ بِها، اِنْ دَعانی اَجِبْتُهُ، وَ اِنْ سَأَلَنی اَعْطَیْتُهُ».
یعنی چون محبوب من شد، گوش او میشوم تا با آن بشنود، و چشم او میشوم تا با آن ببیند، و زبان او میشوم تا با آن بگوید، و دست او میشوم تا با آن بگیرد، این بنده اگر مرا بخواند جوابش را بدهم، و اگر از من چیزی بخواهد به او عطا کنم.
یعنی همه مجاری ادراکی و تحریکی او را بهعهده میگیرم. بنابراین اگر او میفهمد با نور علمی من میفهمد. لذا در مسائل علمی نه درمانده میشود و نه اشتباه میفهمد، و اگر کاری انجام میدهد با قدرت من انجام میدهد، لذا عجز و معصیت در کارهای او راه ندارد. اینجاست که به خطاب «وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ رَمی»[17] مشرف میشود. (البته رَمْی و انداختن تیر یکی از مصادیق است، وگرنه حرف این است که «وَ ما فَعَلْتَ اِذْ فَعَلْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ فَعَلَ» یا «وَ ما عَلِمْتَ اِذْ عَلِمْتَ وَ لکِنَّ اللَّهُ عَلِمَ» که اینها محدوده صفت فعل خداست و نه ذات او).
در مورد بینش هم اولیاء الهی حق را از باطل باز میشناسند. لذا امیرالمؤمنین(ع) در مورد آنها میفرماید: اولیاء الهی در پرتو نور یقین و فروغ هدایت خویش، حق نماز را تشخیص داده و به سلامت از این پرتگاه گذر میکنند. و نیز در حکمت 424 میفرماید:
«اِنَّ اَوْلِیاءَاللَّهِ هُمُ الَّذینَ نَظَرُوا اِلی باطِن الدُّنْیا اَذا نَظَرَ النَّاسُ اِلی ظاهِرِها».
یعنی اولیاء الهی کسانی هستند که هنگامی که مردم چشمشان به ظاهر دنیاست، آنان درون دنیا را مینگرند. ظاهر دنیا آکنده از شهوتها و میلهای نفسانی است، اما باطن آن آتشی است سوزان، چنانچه پیامبرخدا(ص) فرمودند: «اِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ» آتش در درون شهوات نهفته است، و «اِنَّ الْجَنَّه َ حُفَّتْ بِالْمَکارِهِ» بهشت در سختیها نهفته است. سپس حضرت میفرمایند: اولیاء وقتی دیگران به ظاهر نقد و زود گذر دنیا پرداختند، اینها به آینده و درون دیررس آن میپردازند «وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِها اِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعاجِلِها».
پس تنها راه نیل به ولایت، امتثال دستورات الهی است تا در نتیجه انسان به خدا نزدیک شود. اگر این مراحل قرب را گذراند و محبوب خدا شد، خدای سبحان مجاری ادراکی و تحریکی او را به عهده میگیرد. و قرآن محبوبهای الهی را مشخص میکند، میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ»[18] یعنی خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست دارد، یا میفرماید: «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»[19] خداوند اهل قسط و انصاف را دوست دارد، یا «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ»[20] یعنی خداوند آنهایی که در راهش مقاتله و جهاد کنند دوست دارد.
پس فرمود: اگر کسی را دوست دارم مجاری ادراکی و تحریکیاش را بهعهده میگیرم، لذا هم شعور و عملش الهی میشود و هم هرچه بخواهد برآورده میشود. ثانیاً: خودش فرمود چه کسانی را دوست دارم.
ولایت تشریعی و ولایت تکوینی خداوند
خدای سبحان هم دارای ولایت تکوینی است، آنجا که با اِعمال ولایت، عالم «کَوْن» را اداره میکند. و هم دارای ولایت تشریعی است، آنجا که موضوع اِعمال ولایت به تکلیف انسان ها برمی گردد و ولایت تکوینی و یا تشریعی هر پیامبر و ولیّیای، در حقیقت مظهر ولایت حق است. مثل آینه است که مظهر است برای صاحب صورت و تنها نشان میدهد و لاغیر. صورت در آینه، واقعیتی جز ارائه ندارد. مظهر ولایت تشریعی خداوند فقط انبیاء هستند، ولی مظاهر ولایت تکوینی خداوند، شامل تمام کسانی میشود که قدرت تأثیر در نظام خارج را دارا میباشند.
البته هر انسانی با ولایت تکوینی زندگی میکند. اینکه انسان هر وقت میخواهد بدن خود را حرکت میدهد، یا به عالم رویا سفر میکند، و یا سایر تصرفات روزانه که هر کسی در بدن خود انجام میدهد، همه بر اثر ولایت تکوینی روح است. چون فکر و اراده منشاء این کارها هستند به طوریکه نفس انسان اراده میکند و لذا دست بلند میشود بدون آنکه عاملی جز اراده نقش داشته باشد. یا اراده میکنیم پلک خود را میبندیم، ولی اینقدر برایمان عادی است که از آن غفلت کردهایم.
اما فراتر از این حدّ از ولایت تکوینی که ما نسبت به بدن خود داریم، تصرفاتی است که روح در خارج از بدن انجام میدهد. مثل وجود غذا در کنار حضرتمریم بر اساس میل حضرتمریم، با آنکه حضرتمریم پیامبر هم نیست. یا در مورد آصفبنبرخیا داریم که: به حضرتسلیمان(ص) گفت: من قبل از اینکه چشم برهم بزنی قصر ملکه سبا را از یمن به بیتالمقدس میآورم. «اَنَا اتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُک» و این توانایی ها، به این معنی است که کار خداوند در مظاهر ادراکی و تحریکی او ظهور مینماید و او مستجاب الدعوه میشود، و تا فرد به تسلم لِلّه و رضا به آنچه از طرف خدا میآید، نرسیده باشد، مستجاب الدعوه نمی شود.
در بیان شئون اولیاء الهی گفتهاند: «شُغْلُهُ بِاللَّهِ وَ فِرارُهُ اِلی اللَّهِ وَ هَمُّهُ للَّهِ»، یعنی ولی الله کسی است که در مبدأ کار و در پایان کار و در فاصله بین آغاز و انجام کارهای خود متوجه خداوند است. پس تمام شئون الهی را توجه الهی تأمین میکند. یعنی مقامشان مقامی است که به حق میتوانند بگویند: «اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین» و دراین حالت است که مظهر اسمی از اسماء الهی میشوند، مثل حضرت عیسی(ص) که مظهر اسم مُحْیی است. و یا حضرت ابراهیم(ص) در جریان خواندن چهار مرغ که مظهر اسم «مُعید» است، که همه اینها ولایت خداوند را نشان میدهند و لاغیر.
تفاوت ولایت و امامت و نبوت
ولایت = زُدودن جنبه های بشری و بدنی برای دریافت ذات پاک خود.
حال برای روشن شدن فرق « وَلی» و « نبی» و « امام»در نظر بفرمائید که باید ابتدا انسان از رودخانه پر وزشِ هوس و جهل عبور کند تا به مقام قرب الهی یا مقام ولایت برسد. سپس چنانچه خداوند مصلحت دانست بر اساس نیاز انسانها آن وَلی را به عنوان پیامبر تجهیز کرده و به سوی انسانها مأمور مینماید.
علاوه بر نبی ، چنانچه خداوند مصلحت بداند امامی را نیز به سوی انسانها مأمور می کند، آ ن امام همان وَلیای است که در مقام قرب است و همان را خداوند برای امامت تجهیز مینماید. حال با توجه به این مقدمه موارد ذیل قابل دقت است.