کلمات کلیدی : تاریخ، قیام، شورش های شیعیان، عباسیان، الرضا من آل محمد، نفس زکیه، ابن طباطبا، شهید فخ، حسن بن زید
"عباسیان" با ادعای انتساب به خاندان پیامبر و شعار جلب رضایت و احقاق حقوق از دست رفته آنان قدرت را به دست گرفتند. گروهی از شیعیان پس از دوران سختی که در زمان امویان پشت سرگذاشته بودند به عباسیان که با شعار "الرضا من آل محمد" بر سرکار آمده بودند، امید بستند.
بعدها رویگردانی عباسیان از این شعار و تحت فشار و شکنجه قرار گرفتن علویان موجب جدایی این دو جریان شد و قیامها و شورشهای مختلفی در نواحی مختلف در دوران خلفای عباسی به رهبری علویان سازماندهی شد.
انگیزۀ قیامها
انگیزۀ اصلی این قیامها در دست گرفتن حکومت و احقاق حقوق از دست رفته علویان و امر به معروف و نهی از منکر در مقابل حکومت ظلم و جور عباسی بوده است. هر چند انگیزههای غیرالهی نیز در مواردی دیده میشد، اما هدف بیشتر این قیامها و افرادی که آن را همراهی میکردند اهداف اصلاحی بود، به هر حال درگیری بین دو حزب علوی و عباسی در قالب بحثهای کلامی و ادبی آغاز شده و سرانجام به مرحلۀ عمل و میدان جنگ کشیده شد.[1]
نخستین قیام علویان
نخستین قیام علوی در روزگار عباسیان در زمان خلافت منصور، قیام "محمد بن عبدالله بن حسن" در سال 145 ه ق بود که شیعیانش او را "نفس زکیه" و "المهدی" مینامیدند. محمد خلافت را حق خود میدانست از این رو با گروهی از یارانش از بیعت با سفاح امتناع کرد. محمد موفق شد حمایت گروه زیادی از مردم مکه و مدینه از جمله فقیهانی چون مالک بن انس را به خود جلب کند.
محمد برادرش ابراهیم را نیز برای نشر دعوت خود به بصره فرستاد. منصور از در مدارا نامهای به محمد نوشت اما محمد که خلافت را حق خود میدانست در نامهای تند، منصور را به عنوان غاصب خلافت ملامت کرد. منصور عیسی بن موسی ولیعهد خویش را برای جنگ با محمد فرستاد و با فرستادن نامههایی به مردم مدینه و وعدههای دروغین، آنان را از اطراف محمد پراکنده کرد و موفق به قتل محمد و پیروزی در جنگ با او شد. پس از مدتی سپاه خلیفه به جنگ با ابراهیم رفتند و موفق شدند سپاه ابراهیم را در سال 145 ه. ق شکست دهند.[2]
در آغاز خلافت هادی، علویان منطقه حجاز به رهبری "حسین بن علی بن حسن بن حسین بن علی" (شهید فخ) قیام کردند. وی خلافت را حق خاندان علوی میدانست و قیام او اعتراضی به ظلم و تعدیهای هادی بر علویان و قطع مستمری آنان بود.[3] حسین در سال 169 ه. ق به مدت یازده روز مدینه را به تصرف درآورد، زندانیان را رها کرد و عاملان عباسی را به زندان افکند، سپس بسوی مکه رفت و در محلی بنام فخ با سپاه عظیم عباسی روبرو شد و علی رغم پایداری زیاد، سپاه وی درهم شکست و حسین و پیروانش به قتل رسیدند و او به "شهید فخ" معروف شد. علویان این فاجعه را پس از حادثه هولناک کربلا غمبارترین حادثه تاریخ به شمار میآورند و در سوگ شهیدان آن قیام، مرثیهها سرودند.
"یحیی بن عبدالله " برادر "نفس زکیه" و از داعیان و مبلغان او بود و پس از شکست محمد در ری و طبرستان بکار دعوت مشغول شد و مردم را به امامت خویش خواند. هارون برای از بین بردن یحیی امارت خراسان را به فضل بن یحیی برمکی داد و او را در سال 175 ه. ق با سپاهی به جنگ یحیی فرستاد. فضل یحیی را به صلح متمایل کرد بدین شرط که هارون امان نامهای برای او بفرستد. هارون چنین کرد ولی هنگامی که یحیی نزد او آمد پیمان شکست و وی را به قتل رساند. البته قتل یحیی نه تنها از نفوذ علویان در دیلم گیلان و طبرستان نکاست بلکه زمینه مناسبی برای اولین دولت مستقل شیعی در قلمرو خلافت عباسی یعنی علویان طبرستان فراهم آورد.[4]
"ادریس بن عبدالله" برادر دیگر محمد نفس زکیه و یکی از داعیان او بود. او در قیام فخ نیز شرکت کرد و چون این قیام به شدت سرکوب شد به مصر و از آنجا به مراکش رفت و در آنجا اولین دولت مستقل شیعی را بنیان گذاشت. هارون از خطر دولت نوپای او هراسان بود ولی به جهت دوری راه و اشتغال به جنگهای داخلی از جنگ با او منصرف شد. وی به پیشنهاد "یحیی برمکی" فردی را بنام "شماخ" مأمور قتل وی کرد. شماخ نزد ادریس رفت و ادعا کرد که پزشک و از علویان است و به این خدعه، ادریس را به قتل رساند. یاران ادریس نام نوزاد متولد نشدۀ او را ادریس گذاشتند و او را به رهبری خود برگزیدند و ادریس دوم بنیان گذار واقعی دولت ادریسیان است.
گرچه حکومت ادریسیان بدون جنگ و قیام و شورشِ قابل توجهی قدرت گرفت، لیکن از حیث سرپیچی از حکومت مرکزی و تشکیل دولت مستقل پس از امویان اندلس دومین دولت مستقل و معارض است که از پیکره عظیم خلافت عباسی جدا شد.[5]
در زمان مامون گروهی از اعراب و علویان که از تمایلات ایرانی مأمون و کارگزاران ایرانیاش ناراضی بودند به محمد بن ابراهیم علوی معروف به "ابن طباطبا" پیوستند. وی با شعار «الرضا من آل محمد» در کوفه قیام کرد و رهبری نظامی را به سری بن منصور شیبانی مشهور به "ابوالسرایا" که سابقاً از طرفداران مأمون بود سپرد. ابوالسرایا با مسموم کردن ابن طباطبا منحصراً وارد میدان شد ولی از هرثمه بن اعین فرماندۀ سپاه خلیفه شکست خورد. حرکت ابوالسرایا با دیگر حرکتهای علویان تا آن زمان تفاوت داشت، زیرا مردی غیر از خاندان اهل بیت هدایت آن را در دست داشت و برای اولین بار کوفه شاهد حرکتی علوی بود.[6]
قیام محمد بن قاسم بن علی بن عمر بن حسین بارزترین انقلاب علویان پس از شهادت امام رضا(ع) است. وی قیام خود را از کوفه آغاز کرد وهمراه گروهی از زیدیان به شهرهای خراسان رفت.
عبدالله بن طاهر از طرف معتصم مأمور جنگ با محمد لیث شد و سرانجام او را دستگیر کرد و نزد خلیفه فرستاد. خلیفه او را به دام انداخت ولی محمد بن قاسم مخفیانه گریخت و تا پایان عمر همواره محرک شورشها و انقلابهایی بر علیه حکومت آل عباس بود.[7]
قیام محمد دیباج
در دوران مامون، محمد دیباج فرزند امام صادق(ع) در حجاز در سال 200 هجری قیام کرد و در مکه بعنوان امیرالمؤمنین با او بیعت شد. از آنجا که این قیام فقط به مکه منحصر بود جدی تلقی نشد و محمد بن دیباج در حضور مردم خودش را خلع کرد.[8] از عوامل عدم موفقیت او ناتوانی در سازماندهی دقیق قیام، اعتماد به یارانی سست کردار که برخی از ارازل واوباش مکه بودند و تردید برخی از مردم مکه برای بیعت با وی عنوان شده است.
از شورشهای موفقی که منجر به تشکیل دولتی مستقل بود شورش "حسن بن زید" بود وی که عالمی بزرگ و فقیهی دیندار و ساکن ری بود به دعوت مردم طبرستان به آن دیار رفت و در 250 ه ق پس از پیروزیهای درخشان توانست بر عاملان عباسی پیروز شود و دولت علویان طبرستان را ایجاد کند و به "داعی کبیر" ملقب شود. حکومت علویان طبرستان حدود 60 سال مستقل از حکومت مرکزی به حیات خود ادامه داد.
سید جلال الدین در بغداد
در سال 201 ق. در حالی که 21 سال داشت برای دیدن برادرش امام رضا علیه السلام همانند بسیاری از سادات و علویان از مدینه به بغداد آمد و تا سال 204 در این شهر اقامت داشت. علت توقف آن حضرت در بغداد معلوم نیست ولی برخی از مورخان معتقدند که وی در بغداد به امر برادرش امام رضا علیه السلام مشغول به تبلیغ بود، تا این که در سال 203 ق. خبر شهادت امام رضا علیه السلام به او رسید و در این زمان سادات و بزرگان و شیعیان برای عرض تسلیت خدمت او رسیدند و برای اولین بار در آن مجلس مسأله نهضت و مقابله با حاکم ستمگر زمان مأمون عباسی مطرح شد و لذا سید اشرف در سال 204 ق. وقتی که مأمون از مرو عازم بغداد شد، آن شهر را ترک کرد و به ایران مهاجرت نمود و همانند اغلب سادات و علویان به نقاط امن ایران پناهنده شد و به صورت مخفیانه مشغول ترویج و تبلیغ شریعت محمدی و علوی گردید و مقدمات کار نهضت و قیام را فراهم میساخت.
مهاجران آل ابیطالبعلیه السلام
خلفای عباسی که با استفاده از شهرت و محبوبیت آل ابی طالب و با طرح شعارهای فریبنده به قدرت رسیده بودند. از همان ابتدا علویان بالاخص امامان معصوم شیعه را سدّی برای پیشبرد اهداف و مقاصد خود میدانستند. بنابراین با تمام وجود سعی میکردند که آنها را از میان بردارند. البته هر وقت که لازم بود و موقعیت ایجاب میکرد، ظاهراً علویان پسر عموی عزیزشان بودند و هرگاه فرصتی دست میداد آنها را زندانی و شهید میکردند. مأمون همانند سایر خلفای عباسی وقتی خطر شورش علویان را در اوایل خلافت خود احساس کرد. جهت فرو نشاندن شورشهای آنان، امام رضا علیه السلام را طبق نقشهای به مرو دعوت کرد و مقام ولایتعهدی را به ایشان تفویض نمود و برای آن حضرت از مردم بیعت گرفت و تا حدی با این سیاست به تحکیم و تثبیت حکومت خویش پرداخت. اما افشاگریها و مخالفت امام نسبت به اقدامات مأمون موجب شد که این خلیفه ستمگر عباسی چهره واقعی خویش را نشان داده و امام رضا علیه السلام را به شهادت برساند. از سوی دیگر وقتی خبر ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلامبه مدینه رسید. علویان به شوق ملازمت آن حضرت و به جهت همکاری و تبلیغ و تحکیم دین مبین اسلام متوجه ایران شدند. اما شهادت حضرت رضا علیه السلامهمه آنان را غافلگیر کرد و به دنبال سختگیری کارگزاران خلیفه عباسی در مناطق مختلف کشور، متواری و عدهای در نبردی نابرابر به شهادت رسیدند و گروهی از سادات همانند سید جلال الدین اشرف به کوهستانهای گیلان پناهنده شدند و حتی حیلههای مرموزانه مأمون همانند عزاداری، لباس سیاه پوشیدن، و ازدواج دخترش با حضرت جوادعلیه السلام که به منظور کاهش عکس العملهای علویان بود، مؤثر واقع نشد و شورش سادات در اقصی نقاط کشور بر علیه مأمون تداوم یافت.[5]
علت انتخاب گیلان
گیلان که بخش جلگهای و نواحی ساحلی دریا را شامل میشد. بخش کوچکی از سرزمین پرآوازه دیلمان[6] بود.
پس از روی کار آمدن خلفای اموی و عباسی دیلمیان همواره در حال مبارزه با خلفا و مورد ظلم و تعدّی آنها بودند. دیلمیان از راه پناه دادن به آل علیعلیه السلام میخواستند به هر کیفیت شده خلفا را براندازند و مظلوم را یاری دهند.
از نوشته ابوالفرج اصفهانی، چنین بر میاید علویان که جان آنان از ناحیه خلفا در معرض خطر بود با راهنمایی و توصیه برامکه به دیلمان پناه میبردند. وی مینویسد: «یحیی بن عبدالله بن الحسن پس از واقعه فخّ (محلی در نزدیکی مکه که در آنجا میان حسین بن علی بن الحسن با هادی عباسی در سال 169 ق. واقعه مرعوف رخ داد.) مدتی نهانی میزیست و گمنام در شهرها میگشت. فضل بن یحیی برمکی از مکان او مطلع شد، به وی پیغام داد که از آن مکان خارج گردد و آهنگ دیلمان بنماید و فرمانی نوشت که کسی در راهها متعرّض وی نگردد. یحیی به طور ناشناس به دیلم رفت و او نخستین علوی مشهور از نوادهگان امام حسن مجتبیعلیه السلام بود که به دیلم یا گیلان پناه برد. اما رواج اسلام در گیلان در زمان وی اتفاق نیافتاد.»[7]
آل علیعلیه السلام که از اوایل خلافت بنیعباس از ناحیه آنان و عمالشان سخت در رنج و شکنجه بودند مهم ترین پناهگاهشان در ایران، ناحیه طبرستان و دیلمان بود. به خصوص ناحیه دیلم که هم صعب العبور بود و هم کوههای بلند و جنگلهای انبوه و موقعیت اقلیمی ویژه منطقه باعث شده بود که جنگ و لشکر کشی و تصرّف آن از سوی دشمنان غیر ممکن باشد و مردم دیلم نیز از ایشان نگهداری و طرفداری میکردند. پناه بردن سادات علوی در زمان متوکل عباسی، یعنی در قرن سوم هجری شدت پیدا کرد و عدّه قابل توجهی از آنها خود را به نقاط امن دیلمان رسانیدند و مردم دیلم خصوصاً سرداران دیلمی که عباسیان را دشمن میداشتند، علویان را تحت حمایت گرفتند و وسایل زندگی و معیشت آنان را نیز فراهم ساختند. پناهندگان که به اصول عقاید علوی آشنایی داشتند در تماس و معاشرت با مردم دیلم، آنها را تحت تأثیر قرار داده و با تعالیم اسلام ناب محمدی آشنا ساختند.[8]
سید جلال الدین اشرف دومین چهره علوی مشهور است که بعد از یحیی بن عبدالله وارد سرزمین گیلان گردید. البته در مسیر راه به گیلان با موانع و جنگهایی رو به رو بود که شرح آن خواهد آمد. سال ورود سید اشرف به گیلان را 206 و یا 210 ق. دانستهاند.
وی در حدود 20 سال در آن سامان حکومت داشته است گرچه برخی ورود سید اشرف را در زمان حیات امام رضا علیه السلام دانستهاند و میگویند: وی در زمان حیات امام رضا علیه السلام به عنوان وکیل و نماینده تام الاختیار حضرت و یا برای تبلیغ به ناحیه دیلم مهاجرت نموده است که این قول را اکثر مورخان ضعیف میشمارند و اعتقاد دارند که وی بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به این ناحیه پناهنده شده است.
نهضت سید اشرف
سید جلال الدین اشرف هنگام ورود به دیلمان ظاهراً اولین مقابله و نبرد را در حوالی زنجان و قزوین که در آن عصر دارالمرز بین اعراب مسلمان و دیلمیان بود با خوارج و لشکریان خلفای عباسی داشته است. گویا برخی از مأموران حکومتی، آن حضرت را شناسایی نموده و در صدد دستگیری وی بر میایند که حضرت با تعدادی از یاران و همراهانش با آنان درگیر شده و این جنگ به مدت 4 ماه به طول میانجامد. سرکردگی سپاه عباسی را در ناحیه زنجان و قزوین و طارم مردی به نام «بابا ملحد» به عهده داشت. حضرت به کمک قبایل دیلمی و مردان ترک زبان استا جلو موفق گردید زنجان را در ذی الحرام سال 206 ق. فتح نماید. در این نبرد قیس فرزند باباملحد به دست سید جلال الدین کشته شد.
مؤلف جنگ نامه سید جلال الدین اشرف مینویسد:
«وقتی دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کردند، در این هنگام قیس پسر بابا ملحد به پیشنهاد پدر به میدان آمد که از هیبت و شکوهش ترسی عظیم در دل مسلمانان راه یافت. حسن بیک فرمانده حضرت به اذن ایشان به میدان رفت ولی حضرت از او چنین خواست: ای حسن بیک! تو برو در جای خود باش که کشنده او منم.» اما چون حضرت وارد میدان شد، قیس از دیدن جمال نورانی و سیمای روحانیاش وحشت کرد. چنان که آهسته جلو آمد و حضرت را به ترک جنگ و توبه! دعوت کرد. حضرت نیز او را به بیعت با امام محمدتقیعلیه السلام دعوت کرد که او نپذیرفت. حضرت نیز تیری در کمان نهاد و سر او را نشانه رفت و با همان تیر او را به خاک افکند.» لشکریان با دیدن این صحنه پراکنده، عدهای کشته و تعدادی از آنان به طرف رودخانه «قزل اوزن»[9] در نزدیکی طارم و رودبار متواری شدند.»[10]
کمک و حمایت دیلمیان در همراهی سید اشرف و تار و مار کردن لشکر کفر و خوارج در پیروزی نهضت حضرت در فتح زنجان و قزوین، طارم، کوهدم (رودبار) نقش اساسی و کلیدی داشته است. خصوصاً آنکه در فتح زنجان گروهی از دیلمیان به سرکردگی مردی رشید به نام «هاشم» شکست لشکر بابا ملحد به حمایت از سید اشرف آمدند و موفق شدند شهر زنجان را از لوث وجود ناپاکان پاکسازی نمایند.
جنگهای سید اشرف عبارتند از:
1. زنجان در سال 206 ق.
2. فتح طارم و حوالی آن؛ در این مناطق عدّای از مسیحیان به دست آن بزرگوار مسلمان گردیدند که تعداد آنان را تا 1200 نفر نوشتهاند. پیوستن آنان به لشکر سید، در پاکسازی بقایای خوارج که در آن مناطق جا خوش کرده بودند تأثیر شگفتی داشته است.
3. فتح رودبار (کوهدم) (سال 206 ق.)
4. فتح رشت در سال 20علیه السلام ق. وی در یکی از روزهای سال 20علیه السلام ق. باشکوه و عظمت وارد شهر رشت شد. مردم کوچه و بازار به استقبال او شتافتند و مقدم او را گرامی داشتند. حضرت در جمع مردم رشت خطاب به بزرگان لشکر خود چنین فرمود:
«دوستان دانسته باشید که من خروج کردهام به قول جدّ خود امیرالمؤمنین علی بن ابیطالبعلیه السلام عمل کردهام. در اثنای سخنان وی، یکی از بزرگان رشت که مردی ثروتمند به نام پاسکا[11] بود؛ آن حضرت را متهم به دروغگویی نمود. حضرت هم فرمود: بعضی از مزدوران شک دارند و من دعا میکنم؛ اگر خروج من حق است آتش بدین پیر گمراه (پاسکا) بیفتد و او را بسوزاند و آنگاه حضرت دو رکعت نماز گزارد و سر به سجده گذاشت و شروع به مناجات کرد. پاسکا در حالی که دستهایش بسته بود با حیرت نگاه میکرد و از ترس عرق میریخت. ناگهان بادی وزید و ابری سیاه پدیدار شد و آتش از آن جهید و بر پاسکا افتاد و سوزانید. وقتی مردم این معجزه را از حضرت مشاهده کردند به آن حضرت تعظیم کرده و دعوت آن بزرگوار را که همانا بیعت با امام جوادعلیه السلام بود پذیرفتند. سید به مدت 9 ماه در رشت حکومت کرد و تمام دارایی پاسکا را بین مردم تقسیم کرد.[12]
5. فتح لاهیجان و سیاهکل (برفجان) در سال 208 ق.
6. فتح شهرها و آبادیهای غرب گیلان در سال 210 ق.
مناطق غربی گیلان که تحت تأثیر و نفوذ حکومت نعمان بن نوفل از نوادگان شمر بن ذی الجوشن بود در یک نبرد تمام عیار در دو مرحله توسط سید اشرف فتح گردید نعمان متواری شد و بنا به گفته مورخان به شهر (شهران) مازندران گریخت و در آنجا اقامت گزید.
شیوه حکومتی سید این بود که هر شهری را که فتح مینمود یکی از سرداران امین و با لیاقت خود را برای رسیدگی به امور مردم آن شهر منصوب میکردند و خود به امور مهمتر میپرداختند.
7. فتح شهران (شهری در حوالی بابل مازندران) در سال 211 ق.
سید بعد از فتح نواحی مرکزی و غربی گیلان به مقر حکومتی خود یعنی لاهیجان بازگشت و در این هنگام به او گزارش دادند که نعمان بن نوفل بعد از فرار به مازندران به کمک برخی از امرای آن سامان همانند منصور بن عبدود به تجدید قوا پراخته و برای سرکوبی نهضت سید، به سوی گیلان در حرکت هستند. آنان وقتی به کجور (شهری حوالی نور و نوشهر) رسیدند، سپاه سید جلال الدین اشرف ر در مقابل خود دیده و بعد از رد و بدل کردن پیامهایی مبنی بر تسلیم یکدیگر، سرانجام جنگ سختی درگرفت. در این جنگ 185 نفر از لشکریان حضرت جلال الدین شهید و هزاران نفر از لشکر دشمن به هلاکت رسیده یا به اسارت در آمدند و سرانجام حضرت موفق به فتح این شهر (شهران) گردید. نعمان فرار کرده و در حدود سال 212 ق. در مازندران به دست ما زیار دستگیر و به بغداد فرستاده شد و در آنجا به دستور مأمون به قتل رسید.[13]
اوّلین کاروان زیارتی از شمال
سید اشرف پس از فتح شهران در سال 211 ق. تصمیم گرفت به زیارت مرقد مطهر برادرش امام رضا علیه السلام برود و لذا طی سخنانی برای سپاهیان خود فرمود:
«ای دوستان خاندان علی! هرچه وظیفه شما بود انجام دادید. اکنون به شما رخصت می دهم که بر سر اهل و عیال خود بر گردید که من برای زیارت برادرم ثامن الائمهعلیه السلام به خراسان خواهم رفت...» ولی سرداران سپاه گفتند: « ای فرزند رسول الله! از آن زمانی که خانههای خود را به خونخواهی امام حسینعلیه السلام و امام رضا علیه السلام ترک کردیم، دست از جان شستهایم و اکنون دست از دامن تو باز نخواهیم داشت. سپس آن حضرت مصایبی را که بر پدر و جد بزرگوارش گذشته بود یادآوری کرد و مؤمنان زار زار گریستند.» حضرت با عدهای از سرداران رشید اسلام به صورت کاروانی از مازندران به سوی مرقد امام رضا علیه السلام حرکت کرد و میتوان گفت که بعد از هشت سال از شهادت حضرت اوّلین کاروان زیارتی منطقه شمال ایران، گیلان و مازندران به مشهد مقدس رفته است. حضرت با سرداران خود به هر جا که میرسیدند مردم به استقبال آنها میشتافتند و احترام لازم را به جا میآوردند.
زیارت مرقد مطهّر
چون به نواحی طوس رسیدند در کنار چراگاهی شترانی را در حال چرا دیدند و گنبدی را مشاهده کردند. حضرت پیاده شد و آهسته جلو رفت و دست مبارک خود را زیر گنبد بر زمین نهاد و شروع به درد دل کرد و به شدت گریست. همه با دیدن این منظره غمانگیز فهمیدند که آنجا مرقد مطهر امام رضا علیه السلام است. کاروان هم به گریه افتادند. حضرت مدتی در آنجا اقامت گزید و بساط عزاداری و اطعام به راه انداخت و در آن مدت کرامات بسیاری از ایشان مشاهده شد. که همه را متحیر کرد. سید جلال الدین اشرف بعد از زیارت مرقد مطهر برادرش به سوی گیلان حرکت کرد.[14]
تشکیل حکومت شیعی
سید جلال الدین با جماعتی از سادات حسنی و حسینی وقتی به گیلان رسید در لاهیجان و بر مسند رهبری تکیه زد و اموری را به برادرش امیرشمس الدین واگذار کرده و خود غالباً با سرداران و یارانش به سر میبرد. نواحی فتح شده توسط حضرت میان سردارانش تقسیم شد و هریک را برای حکمرانی منطقهای فرستاد. این سرداران که به عنوان والی و نماینده حضرت به قسمتهای مختلف گیلان فرستاده شدند، عبارتند از:
سید هاشم در دیلمان، حسن بیک در طارم و نواحی زنجان، امیر سلطان در رشت، سید محمد در سیاهکل (برفجان)، سید حمزه در کوهدم (رودبار) عبدالرحمن اژدر در هوسم (رودسر) امیرسید شمس الدین به عنوان جانشین حضرت در لاهیجان (که هم اکنون قبر این بزرگوار زیارتگاه مشهوری است.)
سید جلال الدین در لاهیجان نماز جمعه را اقامه کرد و ترویج شریعت نموده و در خطابهها از احادیث پدر و اجدادش، روایاتی نقل میکرد و حکومت مستقلی تشکیل داد و به عنوان رهبری روحانی و معنوی از نزدیک ناظر امور حکومتی بود. در حقیقت نخستین حکومت شیعی در سال 211 ق. در گیلان تشکیل شد و تا سال 223 و یا به قول دیگر 230 ق. تداوم یافت. هرچند حضرت جنگهایی در این مناطق با برخی از مخالفان محلی داشته است. تا این که حضرت توسط سرداران خود با خبر شد که مخالفان و دشمنان وی به سرکردگی مردی به نام چهل گوش عموی نعمان بن نوفل در مرزهای بین دیلمیان و اعراب در حوالی قزوین دست به شورش بر علیه او زدهاند و قصد نفوذ به قلمرو حکومت سید را دارند. حضرت ابتدا او را دعوت به اسلام علوی کرد ولی در جواب طی نامهای به حضرت نوشت:
«بین من و فرزندان موسی بن جعفر جز شمشیر چارهای نیست.»[15]
وقتی نامه به حضرت رسید با لشکری انبوه به آن مناطق رهسپار شد و در حوالی رودبار به نام «دارستان»[16] طی نبردی خونین و جنگی سهمگین، متأسّفانه لشکر حضرت شکست خورد و حضرت بدنش نیز مجروح گردید. وی در منزل شیخ مفید الدین که پیرمردی نود و چند ساله بود فرود آمد. حضرت وضو گرفت. اما خون به شدت از بدن مبارکش جاری بود. شیخ مفید الدین نقل میکند که حضرت صد و چهارده زخم بر پیکر مبارکش دیده میشد. اما به آن زخمی که «چهل گوش» بر پهلوی حضرت زده بود شهید شد.[1علیه السلام ]
شهادت و مدفن
بنا به نقل مشهور حضرت سید جلال الدین اشرف در 14 رمضان سال 223 یا 230 ق. به شهادت رسید. شیخ مفیدالدین که مردی پارسا بود طبق وصیت پیکر مبارک حضرت را غسل داده و آن را در تابوت گذارده و به کمک اهالی تا کنار رودخانه خروشان سفید رود تشیع و آنگاه تابوت را در آب سفید رود رها کرد.
پیکر پاک آن رهبر مجاهد بعد از گذشت حدود 100 کیلومتر در حوالی لاهیجان و در قریه «اکیم» به ساحل رسید و توسط عدهای از مردم از آب گرفته و در همان کنار ساحل بدون هیچ گونه تشریفاتی به خاک سپرده شد. بعدها رودخانه تغییر مسیر داده و هم اکنون فاصله حرم آن حضرت تا رودخانه سفید رود حدود 4 کیلومتر است.