دراین جستار، بررسی خواهد شد که « صنم » در غزلیات مولوی ، همان « ایرج » در شاهنامه فردوسی است . « ایرج که همان ارتا یا- اِ ر ِ ز- باشد » درشاهنامه ، بیان « پیکریابی ِ مهر» است که بدون آن ، « داد »، که در فریدون، پیکر به خود گرفته ، واقعیت نمی یابد . بدینسان ، « مهر» درفرهنگ سیاسی ایران ، افزوده بر « داد» که درمیان همه ملل باید باشد ، به ویژه ،گوهرحکومت درایران میگردد. « مهر» درفرهنگ ایران ،« طیف همبستگیهاست» ، چه مهربه زندگی درگیتی ، چه مهر میان افراد، چه مهر میان زن ومرد ، وچه مهر اجتماعی ، و چه بستگی میان حکومت ها ، چه بستگی میان ملت ها ، چه همبستگی میان طبقات و اقوام ، همه « مهر» هستند . ازاینرو ، خدای مهر، تنها اصل «عشق میان افراد ، یا فرد وخدا...» نیست ، بلکه به همان اندازه نیز« اصل پیوستگی میان طبقات و اقوام و نژادها و ملتها و امت هاست » . اینست که مهر، گوهر همبستگی های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی نیزهست . دراثر فراموش شدن این برآیند ،از معنای « مهر» ، فرهنگ سیاسی ایران ناشناخته مانده است . داستان ایرج ، استوار براین سراندیشه است که : گوهرهستی حکومت در ایران ، مهر است ، و تا این مهراجتماعی و سیاسی و اقتصادی وحقوقی درحکومت ایران نیست ، ملت ، آن حکومت را ، غاصب و « ناحق وبی اعتبارو اصل قهر» میشمارد. درپیکر « ایرج » ، نشان داده میشود که « مهر» بر « داد » درفرهنگ سیاسی ایران ، اولویت دارد . به عبارت دیگر، در سیاست و اقتصاد و اجتماع ، باید همبستگی و آمیزش ، بر قانون و برحقوق و بر عدالت ، ارجحیت داشته باشد. اینست که پدیده « مهر» درایران ، با مفاهیم « محبت» ، درمسیحیت و اسلام، و «عشق جنسی» یا «عشق الهی » و«عشق افلاطونی » ، اینهمانی ندارد . درشاهنامه ، درپیکر « ایرج » ، مهر میان ملت ها واقوام ، مطرحست . برقرارکردن داد( قانون وحق و عدالت ) میان ملتها ومیان حکومتها ، « بسا » نیست، ونیاز به همبستگی و آمیزش (= مهر) میان ملل هست . برادری ملتها واقوام و طبقات وامتها، برپایه « داد= قانون و حقوق و عدالت » ، پایدارنیست ، بلکه باید آنها را به هم بست وبه هم آمیخت . تنها آمیزش ملتها باهمدیگراست که میتواند « داد» را استوار سازد . ازسوئی ، گوهرو بافت ِ حکومت ، نباید قدرت و بیم آوری و ارهاب و انذار، و« جان آزاری » و« خرد آزاری » باشد . درفرهنگ ایران درآغاز ، خورشید ، زن و خانم بود، ودرست نماد چنان« زیبائی » بود که همه را به مهرورزی به خود، میانگیخت . خورشید با مهر، اینهمانی داده میشد .
خورشید و مهر ، هردو « روشنی و پرتو » را « میافشانند » . « افشاندن » ، معنای بسیار ژرفی درفرهنگ ایران دارد . سیمرغ در خودرا افشاندن ، گیتی را میآفریند . خدا ، وجود خود را میافشاند ، و وجود اوست که تبدیل به گیتی میشود . این « جانفشانی ، خویشتن افشانی » ، ازسوئی « مهر» خوانده میشد ، و از سوی دیگر ، « جوانمردی و رادی وایثار » خوانده میشد . جانفشانی خدا ، مهرورزی شمرده میشد . اینست که در ایرج دیده میشود که گوهر « مهر» ، جانفشانی و جوانمردی و رادی و ایثار هست . کسی ، مهر میورزد که درعمل خود ، در اندیشه خود ، در احساسات خود ، در گفتارخود ، زندگی وجان وخرد خود را «بیفشاند » . وارونه الاهان درادیان ابراهیمی که جهان را با امر، فراسوی گوهرخود ، و عاری ازگوهرخود ، خلق میکنند ، همه خدایان ایران ، برپایه جانفشانی ، ازگوهرخود ، گیتی را میافرینند ، واین کاررا ، هنر مهرورزی وجوانمردی و رادی و ایثار می نامند . ازاین رو بود که ماه و خورشید را ، افشاننده میدانستند. دراثر این افشاندن بود که نه تنها « مهرمیورزیدند » ، بلکه اصالت مهرورزی را به همه جانها ، میپراکندند ، و طبعا همه جانها و انسانها ، گوهر یا فطرت « مهرورزی » داشتند . آنها نیز به خورشید ، مهرمیورزیدند . هرکسی خود را میافشاند ، فطرت دیگران را به مهرورزی ، تحول میدهد . خورشید ، دراین راستا و بدین محتوا ، افشاننده ، و« سرچشمه مهرورزی » بود . این رد پا از سوئی در همنامی مهر و خورشید باقی مانده است . خورشید درادبیات ایران ، بنام همان مهر خوانده میشود .
اسدی گوید : بدوگفت جم ، کای بت مهرچهر
( رخسارچون آفتاب،زیبا )
زچهرتو ، برهردلی ، مهر ِ مهر
حافظ ، رخ مهرفروغ را، به معنی معشوقه ای که رخش چون خورشید است بکار میبرد
حافظ ازشوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامکارا ، نظری کن ، سوی ناکامی چند
یا مسعود سعد میگوید :
برملک تو، زمهر سپهر آن کند همی
کزمهر، باپسر ، پدرمهربانکن
یا آنکه
گرم شو ازمهر ، وزکین ، سرد باش
چون مه وخورشید ، جوانمرد باش
این بود که خورشید درنورافشانی( که همزمان به معنای آبفشان = باده گسار=ساقی ) ، نه تنها مهرمیورزید ، بلکه همه را به مهرورزی ، آبستن میکرد ، همه دراثر نورخورشید ، سرچشمه مهرورزی میشدند . در ذخیره خوارزمشاهی رد پائی از این اندیشه ، باقی مانده است . میآید که « تولد سودا ، بیشتر اندرفصل خریف باشد که به پارسی ، مهر ماه گویند » . درپائیزکه ایرانیها ، مهرماه مینامند ، ایجاد « سودا » میشود . هرچند که مقصود از ذخیرخوارزمشاهی ، سودا ، خلطی از اخلاط چهارگانه است ، به فارسی سودا ، به معنای « دیوانگی » است ( غیاث اللغات ) . البته « سودا » ، به معنای « محبت شدید » است ، و مهرورزی شدید را گونه ای « دیوانگی » میدانسته اند. چون « دیوانه » هم دراصل ، به معنای « خانه زنخدا ی مهر » هست . واژه « دین » نیز درکردی دارای معانی 1- بینش 2- آبستنی و3- دیوانگی است . این دیوانگی ، به معنای « عشق شدید» بوده است . دین ، بینشی است که چون ازانسان زاده شد ، انسان را لبریز ازمهرو شیدائی میکند . به هرحال ، مردم می انگاشتند که خورشید، درمهرورزیش ، تولید سودا یا عشق شدید درهمه میکند .
شگفت ازآنکه همه مغزمن ، محبت تست
چگونه داند غالب شدن براو سودا – حافظ
روزگاریست که سودای بتان ، دین منست
غم این کار، نشاط دل غمگین منست حافظ
اینهمانی خورشید با مهر، دراثر همین افشاندن وجود خود ، همه را به مهرورزی ، وبه رقص وشادی میانگیزد و چون با هرچیزی میآمیزد ، همه را مست و آبستن میکند . منوچهری گوید :
بدهقان کدیور ، گفت : انگور مرا خورشید کرد آبستن از دور
درست مولوی ، همان اندیشه عبید زاکان را ( که باز در این جستار، میاید ) درباره آفتاب ، بارها تکرار میکند .
تاخت رخ آفتاب ، گشت جهان مست وار
برمثل ذره ها ، رقص کنان پیش یار
شاه نشسته به تخت ( خورشید ) ، عشق، گرو کرده رخت
رقص کنان هردرخت ، دست زنان هر چنار
از « قدح جام وی » ، مست شده کو – و – کی
گرم شده جان دی ، سرد شده جان نار
( خورشید هم باده گساروساقی است ، و هم چنگزن. موسیقی، سرچشمه رقص و خود فشانی و جوانمردی است)
خورشید که سرچشمه مهراست ،« امیرعشق» است .اهل فارس بنا برابوریحان در آثار الباقیه ، به خورشید یا خویر ، « میر » میگفته اند، که درواقع همان « مهر» است .« مهر» یا « میر»، چون نقش صنمی را بازی میکند ، که همه را سودائی خود میکند ، امیر یاشاه حقیقی است . هنوز درکردی « میر» به معنای « مهر » است . مولوی گوید :
بیا که « ساقی عشق» شراب باره رسید
خبر ببر بر بیچارگان ، که چاره رسید
« امیر عشق » رسیده ، شرابخانه گشاد
شراب همچو عقیقش ، به سنگ خاره رسید
هزار مسجد پرشد ، چو « عشق گشت امام »
صلوه « خیر من النوم » ، ازآن مناره رسید
چو « آفتاب جمالش » ، بخاکیان درتافت
زحل ز پرده هفتم ، پی نظاره رسید
شدیم جمله فریدون ؛ چو تاج او دیدیم
شدیم جمله منجم ، چوآن ستاره رسید
شدیم جمله برهنه ، چو عشق او زد راه
شدیم جمله پیاده ، چو او سواره رسید
تا زمانی که خورشید یا آفتاب، زن یا خانم بود ، « افشاننده » ، وطبعا سرچشمه چنین مهری بود ، که همه را به مهرورزی و جانفشانی و ایثار، آبستن میکرد . صنمی بود که صنم میآفرید.
میترائیان و موبدان زرتشتی ، با این « تصویر خورشید » که اینهمانی با « مهر» داشت ، و گوهرش آبکی ( آفتاب ، درسغدی، آفتاب ، آف = آپ یعنی آب هم نامیده میشود ، چشمه خورشید ) است ، پیکار میکردند، و « خورشید » را نرینه ساختند، و اورا اینهمانی با « شیردرنده » و « تیغ برّنده » دادند. درواقع ، میترا، دیگر به معنای فرهنگ زنخدائی ، سرچشمه مهر، به معنای« خود افشانی و ایثاربخش و جوانمرد و راد » نبود ، بلکه « مهر» ، معنای « قرارداد و میثاق و عهد و پیمان و بیعت » پیداکرد، که پیشفرضش آنست که افراد، ازهم « بریده » باشند . نور خورشید ، ازاین پس باید همه را ازهم « ببرد » ، تا امکان « پیمان بستن ، میثاق وعهد کردن باهم » ، پیدایش یابد . انسان ، باید از خدا ، بریده شده باشد ، تا با خدا ، پیمان ببند د . « مهر» ، به معنای « خود افشانی خدا وپیدایش گیتی ازآن »، بکلی به کنارنهاده میشود.