مقدمه
یکی از مسائل مهم در روانشناسی، بحث شخصیت و نظریههای مربوط به آن است. به جرأت میتوان گفت آنچه مطالعات پراکنده روانشناسی را انسجام میبخشد، تفسیر این یافتهها و مطالعات در قالب یک نظریه منسجمی است که بتواند رفتار انسان را در تمامی ابعاد شخصیتی توجیه و تبیین نماید.
شخصیت از واژه لاتین پرسونا (Persona) گرفته شده و به نقابی اشاره دارد که هنرپیشهها در نمایش به صورت خود میزدند. پی بردن به اینکه چگونه پرسونا به ظاهر بیرونی اشاره دارد، یعنی چهره علنی که به اطرافیانمان نشان میدهیم، آسان است. بنابراین، بر اساس ریشه این کلمه ممکن است نتیجه بگیریم که شخصیت به ویژگیهای بیرونی و قابل مشاهده فرد اشاره دارد، جنبههایی که دیگران میتوانند آنها را ببینند پس شخصیت فرد در قالب تأثیری که بر دیگران میگذارد یعنی آنچه که به نظر میرسد باشد، تعریف میشود. تعریفی از شخصیت در یکی از واژهنامههای استاندارد با این استدلال موافق است. این تعریف میگوید: شخصیت جنبه آشکار منش فرد است به گونهای که بر دیگران تأثیر میگذارد ولی مطمئناً هنگامی که واژه شخصیت به کار برده میشود منظور همین نیست. مقصود در نظر داشتن بسیاری از ویژگیهای فرد است، کلیت یا مجموعهای از ویژگیهای مختلف که از ویژگیهای جسمانی و سطحی فراتر میرود. این واژه تعداد زیادی از ویژگیهای ذهنی، اجتماعی و هیجانی را نیز در بر میگیرد، ویژگیهایی که ممکن است نتوانیم به طور مستقیم ببینیم، که هر شخص امکان دارد آنها را از دیگران مخفی نگه دارد.
بررسی تعاریف ارائه شده از مفهوم شخصیت نزد روانشناسان نشان میدهد که تعریف شخصیت مانند بسیاری از مفاهیم روانشناسی بر اساس بینش فلسفی و جهان شناختی دانشمندان مختلف صورت میپذیرد. به عبارت دیگر روانشناسان شخصیت، هنگامی که حاصل مطالعات و تفکرات و یافتههای خویش را در باب شخصیت گردآوری و خلاصه میکنند، آن را در تعریفی فلسفی ارائه میدهند. از اینرو، جای آن دارد که پیش از پرداختن به روانشناسی شخصیت محمد رضا پهلوی، دیدگاه اسلام را درباره شخصیت به اختصار معرفی کنیم.
«قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»، بگو هر کسی بر شاکله خویش عمل میکند و خدای شما به کسی که راهش از هدایت بیشتری برخوردار است، داناتر است. قرآن کریم در این آیه، عمل انسان را مبتنی بر چیزی میداند که آن را «شاکله» مینامد. به عبارت دیگر منشأ اعمال آدمی شاکله اوست، با توجه به مفهوم شخصیت در روانشناسی میتوان به طور اجمال شاکله را معادل مفهوم شخصیت در روانشناسی گرفت. به عبارت دیگر، هنگامی که ما تلاش میکنیم مفهوم شاکله را روشن نمائیم، در واقع میکوشیم مفهوم شخصیت از دیدگاه اسلام را تبیین کنیم.
شاکله دارای معانی زیر است: 1) نیت؛ 2) خلق و خوی؛ 3) حاجت و نیاز؛ 4) مذهب و طریق؛ 5) هیئت و ساخت.
از آنجا که تمامی موارد فوق، زیربنای رفتارهای انسان قرار میگیرند، میتوان گفت که شاکله بر تمامی معانی فوق تطبیق میکند. به عبارت دیگر شاکله عبارت است از مجموعه نیات خلق و خوی، حاجات، طرق و هیئت روانی انسان.
محیط دیکتاتوری و کودکی محمدرضا
محمدرضا پهلوی در سال 1298 خورشیدی به دنیا آمد. مادر او تاجالملوک همسر دوم رضاخان بود؛ خانوادهای از مهاجرین که پس از انقلاب بلشویکی روسیه از آذربایجان به ایران آمدند. رضاخان از این زن چهار فرزند داشت: شمس، محمدرضا و اشرف (دوقلو) و علیرضا.
محمدرضا دوران کودکی را در فضایی که دیکتاتوری بر آن حاکم بود، گذراند. این مسئله، عامل مهمی در شکلگیری شخصیت او بود. خانوادهای که تابع اصول دیکتاتوری است معمولاً رشد کودکان را محدود میسازد. در این خانواده، یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است. در چنین خانوادهای فقط دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد، وظیفه افراد را مشخص میسازد، امور زندگی را ترتیب میدهد. همه باید مطابق دلخواه میل او رفتار کنند. او فقط، حق اظهارنظر دارد و دستور او بدون چون و چرا باید از طرف دیگران به معرض اجرا درآید. برنامه کار افراد را دیکتاتور معین میکند و در کوچکترین عملی که دیگران انجام میدهند، دخالت مینماید. تنها دیکتاتور از استقلال برخوردار است. ارزش کار دیگران به وسیله دیکتاتور تعیین میشود. آنچه را که او خوب دانست خوب است و آنچه به نظر او بد جلوه کرد، بد تلقی میشود. دیکتاتور در کارهای خصوصی اعضا خانواده دخالت میکند، او میتواند از دیگران انتقاد کند، ولی آنچه خود او انجام میدهد بدون چون و چرا باید مورد تأیید دیگران واقع شود. مصالح خانواده و اعضاء آن را فقط او تشخیص میدهد و دیگران باید نظر او را در این مورد قبول کنند.
در محیط دیکتاتوری ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. شخصیت و تمایلات و احتیاجات کودک به هیچ وجه مورد توجه نیست. احتیاجات اساسی کودک درخانوادهای که وضع دیکتاتوری برقرار است، تأمین نمیشود. از محبت خبری نیست. فرزند، مانند دیگران در مقابل دیکتاتور شخصیتی ندارد و به عنوان یک عضو قابل احترام با او رفتار نمیشود. کودک در چنین خانوادهای احساس امنیت نمیکند و وضع او همیشه متزلزل است. هدف از انجام کارها را نمیداند و جرئت نمیکند دلیل آنها را بپرسد. نظم و انضباط به وضعی زننده و غیرقابل تحمل در خانه رسوخ دارد. اجرای تمایلات دیکتاتوری و پیروی از دستورات او حافظ نظم و انضباط در خانه است. کودک حق اظهار نظر ندارد و باید کورکورانه آنچه را که دیکتاتور تعیین میکند، انجام دهد. حق ندارد در امور مربوط به خود نیز تصمیم بگیرد.
کودکانی که در محیط دیکتاتوری پرورش مییابند، در ظاهر حالت تسلیم و اطاعت ازخود نشان میدهند، ولی در واقع دچار هیجان و اضطراب هستند. این کودکان اغلب در مقابل دیگران حالت خصومت و دشمنی به خود میگیرند. به کودکانی هم سن یا کوچکتر از خود آزار می رسانند. معمولاً چون افکار و عقاید خاصی را بدون چون و چرا پذیرفتهاند، افرادی متعصب بار میآیند. از به سر بردن با دیگران عاجز هستند. در زمینه عاطفی و اجتماعی رشد کافی ندارند. در کارهای گروهی نمیتوانند شرکت کنند و اغلب متزلزل و ضعیفالنفس هستند.
اگر روابط افراد خانواده موافق با اصول دموکراسی باشد و عقل و منطق حاکم بر روابط افراد باشد، کودکان کمتر دچار ترس میشوند. اما در وضعی که پدر به صورت دیکتاتور، امور خانه را اداره میکند و احتیاجات اساسی روانی کودکان مثل احتیاج به محبت، احتیاج به رشد شخصیت اجتماعی، احتیاج به ابراز عقاید و نظریات خود تأمین نمیگردد و در این وضع عوامل و موجبات ترس فراوان میشود و کودکان عمر خود را با ناراحتی و اضطراب به سر میبرند.
بزرگ شدن در محیط دیکتاتوری، تأثیرات مختلفی بر محمدرضا نهاد. میتوان گفت یکی از این تأثیرات، ایجاد عقده احساس کهتری در او بود. وی به منظور نفی احساس کهتری خود در برابر دیگران به جستجوی برتریطلبی بر میآید و این رفتار را به شکلهای مختلف از خود بروز میدهد. یکی از اشکال دفاعی او در برابر این احساس کهتری در کودکی، آزار و اذیت همسالان خود در مدرسه بود. چنانچه فردوست در خاطرات خود میگوید: «محمدرضا در طی دوره شش ساله دبستان نظام در کلاس، به خصوص به شاگردان خیلی ظلم میکرد. به خصوص بعضیها را خیلی آزار میداد و هر روز نوبت یک نفر بود که آزار ببیند.»
روحیات محمدرضا بعدها در این خصوص تشدید شد و الگوی تربیتی رضاخان باعث شد که او نسبت به زیردست، خشن و بیرحم باشد و به بالادست کاملاً تمکین نماید. چنانچه نسبت به انگلیس و آمریکا در تمام سلطنتش چنین بود.
رضاخان در سال 1305 رسماً تاجگذاری کرد. محمدرضا در این زمان هفت ساله بود که رسماً به ولیعهدی برگزیده شد. این انتخاب تحولی سرنوشتساز در زندگی او پدید آورد. رضاشاه دستور داد بلافاصله محمدرضا را از مادر و خواهرانش جدا کنند و در کاخی جداگانه به تعلیم و تربیت او بپردازند. رضاشاه با این استدلال که ولیعهد باید در فضایی مردانه تربیت شود، فضای خانه مادری را جای مناسبی برای تربیت او نمیدید.
یکی از تجربههای فراموش نشدنی عقدهزا برای محمدرضا، همین فلج روانی یعنی ضربه عاطفی ناشی از دور ماندن از محیط خانوادگی در سن خردسالی است. او در آن دوران نمیتوانست دلایل عینی طرد خود را بفهمد. از یکی از احتیاجات اساسی روانی محروم مانده بود و همین امر باعث شد که اغلب سرد و خشک، و نسبت به دیگران بیمهر و کمتر مقید به اصول و قوانین اخلاقی باشد.
خودش گفته است، من تا زمان ولیعهدی با مادر و برادران و خواهران خود زندگی میکردم ولی بعد از تاجگذاری به دستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستور داد که تحت تربیت خاصی که آن را تربیت مردانه مینامید قرارگیرم. رضاشاه اجازه نداد محمدرضا در دوران کودکی واقعاً کودک باشد. تصور میکرد که با زور میتوان یک کودک را بالغ کرد.
بعد از فارغالتحصیلی محمدرضا از مدرسه ابتدایی، رضاشاه تصمیم گرفت او را برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بفرستد و سرانجام محمدرضا را هنگامی که هنوز دوازده ساله نشده بود، به سوئیس فرستاد. او که یکبار دیگر در هفت سالگی از محیط خانوادگی و محبت مادری به اجبار دور شده بود، این بار میبایست محرومیتی دیگر را تحمل نماید.
این عقده محرومیت، یک حساسیت فوقالعاده نسبت به کمبود محبت یا تجلیات عاطفی در او به وجود آورده بود و شاید برای تلافی همین عقده طردشدگی بود که به طور عنان گسیخته به تغذیه کردن مادی اطرافیان خود در مدرسه سوئیسی میپردازد. آنها را در ساعات تفریح و شبها به اتاقش دعوت میکند و از آنها پذیرایی مفصلی به عمل میآورد. محمدرضا بعداً که قدرت و امکانات وسیعی پیدا کرد از ثروت این ملت برای تسکین حالت بیمارگونه خود خرجهای فراوانی کرد.
به نظر میرسد برنامه اعزام محمدرضا به سوئیس برای تحصیل از سوی انگلیسیها برای آشنا ساختن محمدرضا با فرهنگ غرب طراحی شد. آنها، با قرار دادن ارنست پرون در کنار شاه، فرهنگ غرب را از طریق داستان و شعر در ذهن او تزریق کردند. محمدرضا از شرایط سخت و محدودی که رضاخان در رأس آن بوده است به سوئیس، محیطی باز با فرهنگ غربی وارد میشود. هر چند دکتر نفیسی نقش رضاخان را در سوئیس و در مدرسه لهروزه برای محمدرضا بازی میکند، اما محمدرضا موفق میشود طعم زندگی غربی را به دور از خشونت پدر بچشد. نکته قابل تأمل این که محمدرضا زمینه ذهنی کاملاً منفعلی در مقابل فرهنگ غرب پیدا میکند و نمیتواند در آینده، تحلیل دقیقی از فرهنگ غرب داشته باشد. شاه تا آخر عمر از موهبت درک و شناخت امری ورأی کمیت و مادیات محروم ماند و گویی یکی از دردناکترین و مصیبتبارترین مسائل برای او، درک معنویات بود. شاه تا به آخر نگرشی «کمی و حجمی» نسبت به محیط خود داشت. تکیه بیش از حد به غرب و جلب نظر آمریکا به هر قیمت برای حمایت از خود، خرید سلاحهای بیش از حد غرب، برپایی مراسم و جشنها، بذل و بخششهای فراوان همگی ناشی از چنین نگرشی در شاه بود.
افرادی که محمدرضا را در سوئیس همراهی میکردند، عبارت بودند از: علیرضا برادر او، حسین فردوست، مهرپور تیمورتاش و دکتر مؤدبالدوله نفیسی (که به عنوان پیشکار ولیعهد انتخاب شده بود) و مستشارالملک به عنوان معلم فارسی ولیعهد.
در سوئیس این افراد همگی ابتدا، موقتاً به یک مدرسه معمولی به نام «اکل نوول دوشی» در شهر لوزان رفتند. ولیعهد و علیرضا در منزل یک پروفسور سوئیسی به نام «مرسیه» پانسیون شدند. ولی حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش به طور شبانهروزی در همان مدرسه ساکن بودند. در سال تحصیلی بعد، محمدرضا، علیرضا، حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش به مدرسه شبانهروزی لهروزه منتقل شدند