چهره های سرشناس فراوانی هستند که که چند ده و حتی چند صد سالی زودتر از عصر خود متولد می شوند.در تاریخ ایران بی شک یکی از آنها میرزا فتحعلی آخوندزاده(1813-1878) است.
آخوند زاده در یک خانواده مذهبی تولد یافت و حتی مدتی به تحصیل علوم دینی پرداخت.اما در بیست سالگی در شهر گنجه به علت آشنایی با میرزا شفیع گنجوی و سپس آشنایی با مدرنیته و علوم جدید و فراگیری زبان روسی و آشنایی با زبان فرانسه،به کلی دچار دگرگونی در افکار شد.
* آخوند زاده را بی شک باید اولین بنیانگذار اندیشه لائیسیته در ایران خواند.سکولاریسم مد نظر آخوند زاده تفاوتی عمده با دیگر رفورمیست ها و روشنفکران هم عصرش نظیر ملکم خان و طالبوف ،داشت.بر خلاف این دو که معتقد به روشنفکری دینی بودند، وی نه تنها خواهان جدایی کامل دین از سیاست بود ،بلکه به طور کلی دین را عامل اصلی مشکلات جامعه دانسته و قشر روحانیت را به طور کلی غیرقابل دفاع می شمارد.از جمله در جوابیه ای که به رساله "یک کلمه"نوشته مستشار الدوله می دهد ،چنین می گوید:"... به خیال شما چنان می رسد که گویا به امداد احکام شریعت، کونستیتوسیون (قانون)فرانسه را در مشرق زمین مجری می توان داشت. حاشا و کلا، بلکه محال و ممتنع است."
*در دوران ناصر الدین شاه که به گفته خودش خواهان صدراعظمی است که "فرق بین کلم پیچ و بروکسل را نداند"،آخوندزاده در مجموعه مقالاتش خواهان تعلیم و تربیت اجباری و عمومی،ایجاد برابری کامل میان زن و مرد،آزادی زن و مخالفت کامل با تعدد زوجات می باشد.از جمله می نویسد:"حیف بر تو ای ایران...خاک تو خراب است...اهل تو نادار و شاه تو مستبد است و تاثیر ستم مستبد و خرافات متشرعان،باعث ضعف و ناتوانی تو شده است."
*آخوند زاده همچنین پدر نمایشنامه نویسی جدید و بنیانگذار نقادی ادبی و اجتماعی در ایران است.برای اولین بار واژه قریتیقا(کریتیکا)یا همان نقد را در مورد آثارمیرزا آقا تبریزی به کار برد.مجموعه نمایشنامه های وی که در مجموعه موسوم به "تمثیلات" گرد آمده اند شامل 6 نمایشنامه به نامهای :ملاابراهیم خلیل کیمیاگر،حکایت موسیوژوردان حکیم نبات و درویش مستعلی شاه جادوگر معروف،حکایت خرس قولدرباسان(دزد افکن)،سرگذشت وزیر خان سراب ،سرگذشت مرد خسیس و حکایت وکلای مرافعه در شهر تبریز می باشند.
*موضوع این نمایشنامه ها نظیر آثار مولیر(1622-1673 )،نمایشنامه نویس فرانسوی ، به شکلی کمیک انتقاد از شرایط زمانه و جامعه بود. آنها در اصل به زبان ترکی نوشته، و بعدها توسط میرزا جعفر قرچه داغی به فارسی ترجمه شدند. بیشتر حول نابسامانی های اجتماعی ایران دور می زند.وی نیز همچون مستشارالدوله خواهان تغییر رسم الخط بود و حتی رساله ای نیز در این باره نوشت و در آن در مورد الفبای پیشنهادیش توضیحاتی داد که الفبایی بی نقطه و باحروف متصل به هم بود. ،به ادبیات قدیم و سنتی ایران- به جز شاهنامه فردوسی -بی توجه بود و معتقد بود" امروز این گونه تصنیفات به کار ملت نمی آید."
*این هم قسمتی از نمایشنامه حکایت موسیو ژوردان و درویش مستعلی شاه:
شرف نساء دختر نوبالغ حاتم خان آقابزرگ در حوالی قراباغ است.شهباز بیگ برادرزاده حاتم خان و نامزد شرف نساء است ولی ناگهان هوس رفتن پاریس به سرش می زند.موسیو ژوردان او را تشویق می کند که به قصد تحصیل به پاریس برود،ولی زنان خانواده می خواهند به هر شکل ممکن جلو رفتن شهباز بیگ را بگیرند.سرانجام دست به دامن درویش مستعلی شاه جادوگر می شوند،اما درویش مستعلی شاه برای دیوهای خود انعام می خواهد ...
-درویش مستعلی شاه: مگر دیوهای من سربازان ایرانی هستند که مفت خدمت بکنند؟مگر من وزیر حاج میرزا آغاسی هستم که هیچ به آنها ندهم جز فحش و تهدید؟...خانم! والله من در تهران یک دفعه به چشم خود دیدم که حاج میرزا آقاسی در میدان توپخانه به توپ مرواری داشت نگاه می کرد که ناگهان 700 سرباز دور او را گرفتند و مطالبه مواجب کردند.در حال،حاج میرزا آغاسی خم شد،لنگ کفشش را در آورد و به دستش گرفت،با هزاران فحش مثل عقاب به روی آنها هجوم آورد.سربازها مثل دسته کبک از مقابل او فرار کردند.او نتوانست هیچکدام از آنها را بگیرد و دومرتبه آمد نزدیک توپ،رو کرد به خان هایی که در حضورش بودند و به آنها گفت:"حضرات ،دیدید ؟با این قشون ترسو نمی دانم هرات را چطور خواهم گرفت؟حالا خوب شد من با شمشیر به آنها حمله نکردم،وگرنه نمی دانم تا کجا فرار می کردند.اما همه اش را به ترسویی آنها نمی توان حمل کرد.از واهمه شجاعت رستمانه من ،که ناگهان به آنها حمله کردم،اینطور دچار ترس شدند. ..
سرانجام دستمزد درویش مستعلی شاه پرداخت شده و شروع می کند به ورد خواندن و جادوکردن.
-درویش مستعلی شاه:بلی،عمل تمام است.شهر پاریس زیر برج عقرب اتفاق افتاده.از تاثیر این برج بوده است که هرگز بلا از این شهر کم نمی شود.(بعد برخاسته و چوب درشتی در دست گرفته و رو به شهربانو و دخترش می کند)نترسید خانمها ،دلتان را قایم بدارید.(سپس پلک چشمش را گردانده ،صورت خود را مهیب ساخته و این متن را می خواند)"دغدغه ها فتندی،تب الکری کرندی ،تب الکمو کموها،بنیدی نیدی نیدی."(به چپ و راست خود دمیده و دیوهها و عفریت ها را به اسم خوانده و فرمان می دهد)"یا ملیخا،یا سلیخا،یا بلیخا!برکنید پاریس را از جای خود و بزنید الان بر زمین چنان که این هیکل را زده و زیرو رو می کنم.(سپس یک قدم عقب می رود.چوبی که در دست داشته بلند می کند رو به دایره نهاده و اشکال اتاق ها و خانه های کوچکی ،که از تخته پاره ساخته بود می زند و از هم می پاشد.بعد لحظه ای ایستاده و رو به شهربانو خانم می کند.)"خانم چشم شما روشن!پاریس خراب شد.از من راضی شدید یا نه؟...