مقدمه
به نام خدای علی و عدالت و آزادی
می خواهم از دو بال شکسته سخن بگویم از عدالت و آزادی، از دو و بلکه سر نیاز آرمان، هدف، و وسیله اگر مارکس تضاد طبقاتی را موتور حرکت تاریخ می دانست و این اصل را بر سراسر تاریخ حاکم می دانست نمایت و هدف را رسیدن به جامعه ای بی طبسقه و عادلانه می پنداشت اما این سخن مارکس را به زبان کامل تر می توان بیان کرد و گفت«عرفان، عدالت ، آزادی،چکیده تاریخ اند.»
موتور محرک و هدف تکاپوهای جامعه انسانی در سراسر تاریخ بوده اند. اما مشکل این بوده و هست که همواره یکی به پای دیگری قربانی شده اند.
قشربندی اجتماعی مفهومی است که از زمین شناسی وام گرفته شده است. اگر چه مسائلی را که قشربندی اجتماعی به آن اشاره دارد، تحت مقوله «طبقه اجتماعی» برای مدت زمانی طولانی مورد بحث بوده است، اما این مفهوم از حدود سال 1940 به حوزه کار برد عمومی جامعه شناسی وارد شده است: نکته ای که باید به آن توجه داشت. این است که کار برد جامعه شناختی مفهوم قشربندی،در تقابل با کار برد زمین شناسی اش، بطور ضمنی یا آشکار متضمن ارزیابی لایه های مختلف بوده و فراتری و فروتری آنها براساس ملاکهای ارزشی می سنجد.
مسائلی همچون نسبیت ارزشهای اخلاقی، برابری و نابرابری نسبی، و درجات عدالت و بی عدالتی اغلب در مفهوم قشربندی مستقراند.
تعریف فاصله طبقات:
تاریخ و باستان شناسی به ما می آموزد که قشربندی اجتماعی در دسته های کوچک ایلی، که از صورت های اولیه زندگی اجتماعی بود، وجود داشت.احتمال دارد در این وضعیت ابتدایی عوامل زیستی از قبیل سن، جنس، و نیروی بدنی از معیارهای اصلی قشربندی بوده باشد.
در نخستین اسناد تاریخی معتبر به جامانده از انسان چند هزار سال پیش، در می یابیم که در میان بابلیان، ایرانیان، عبریان و یونانیان «نجیب زادگی» از عوامل تعیین کننده پایگاه اجتماعی بوده است.
جامعه ترکیبی بود از اغنیا و فقرا، زیردستان و زیردستان، آزادمردان و بردگان. همین طور، در تمدن های باستانی قاره امریکا [اینکاها در پرو و آزتک ها در مکزیک] جامعه به دو قشر نجبا و عوام تقسیم می شد. دسته اول با آنکه اقلیت کوچکی بود، سهم بزرگی از اموال و دارایهای جامعه را میان اعضای خودش تقسیم می کرد و سهم ناچیزی را برای اکثریت اعضای جامعه باقی می گذاشت. فقرا و عوام، مطیع و گوش به فرمان، به اقلیت قدرتمند و ثروتمند جامعه که خود را از تبار عالی می پنداشت، خدمت می کردند.
این سلسله مراتب نظام اجتماعی که به برخی از قشرهای جامعه اجازه می داد از قدرت، از مالکیت، و از حیثیت اجتماعی سهم بیشتری نصیب ببرد، در همه دوره های تاریخی زندگی اجتماعی انسان حضور داشته است.
تعریف از نظر افلاطون
افلاطون بنای جامعه جدید را نه تنها بر پایه عدالت بلکه بر ثبات اجتماعی و انضباط درونی استرار می دید. مشخصات مدینه فاضله یا جامعه آرمانی که شهر یاران فیلسوف در آن حکومت می کنند، چنین بوده است جامعه ای که ساختار طبقاتی آشکاری دارد و شهروندان درون یکی از طبقات سه گانه زیر جا دارند: طبقه زمامداران، طبقه نگهبانان، طبقه کارگران.
تعریف از نظر مارکس
«تعریف مارکسیستی طبقه، نشات گرفته از فرض تقدم تولید بر دیگر ابعاد است: طبقه، مجموعه بهم پیوسته ای از افرادی است که نقش یکسانی در ساز و کار تولید ایفا می کنند. مارکس در «سرمایه»،سه طبقه اصلی را مطرح می کند که توسط روابط شان با ابزار تولید، از یکدیگر تمایز یافته اند: 1- «سرمایه داران» یا مالکان ابزار تولید،2- «کارگران» یا همه آنهایی که توسط دیگران به کار گرفته می شوند؛ 3- «زمین داران» یعنی کسانی که به نظر می رسد در نظریه مارکسیستی متفاوت از سرمایه داران اند و بعنوان بازماندگاه دوره فئودالیسم در نظر گرفته شده اند. از آثار تاریخی گوناگون متعلق به مارکس چنین بر می آید که او دیدگاهی پیچیده تر از آنچه در بالا آمد نسبت به سلسله مراتب واقعی داشته است و نیز آشکار می گردد که او برای مثال از وجود تمایزاتی در درون هر یک از این طبقات بنیادین با خبر بوده است. لذا تاجران جزء یا خرده بورژوازی بعنوان یک طبقه موقت پنداشته شده اند. آنها گروهی هستند که بوسیله تمایلات خواهند شد. بخشی به درون طبقه کارگر سقوط می کنند و بخشی دیگر شرایط خود را آنچنان بهبود می بخشد که سرمایه داران مهمی می شوند.
اگر چه مارکس طبقات را بصورت عینی از یکدیگر تمایز بخشید، علاقه اصلی او، فهم و تسهیل پیدایش آگاهی طبقاتی در میان قشرهای محروم و تحت سلطه بود. او آرزو داشت تا احساسی مشترک در مورد علائق طبقاتی مشترک در میان این اقشار ایجاد شود و از این طریق، مبنایی برای چالش آنها با طبقه حاکم پدید آید.»
مارکس چندان به تحلیل رفتار طبقه بالای سرمایه داری علاقه مند نبود. او اساساً می پنداشت که بخش های قدرتمند چنین طبقه ای باید خود آگاه باشند و نیز اینکه دولت بعنوان یک ابزار قدرتمند چنین طبقه ای باید خودآگاه باشند و نیز اینکه دولت بعنوان یک ابزار قدرت، در بلند مدت ضرورتاً در خدمت منافع طبقه مسلط انجام وظیفه می کند. اما برای مارکس، مهمتر از جامعه شناسی طبقه ثروتمند و ممتاز، جامعه شناسی طبقه کارگر بود. پرسش مهم برای تحقیق و عمل در نزد مارکس، در ارتباط با عواملی بود که موجب آگاهی طبقه کارگر می شدند.
تعریف فاصله طبقاتی از نظر تیشلر
برخی از جامعه شناسان امریکا از معیار شغل برای تشخیص طبقات نظام قشربندی اجتماعی در ایالات متحد امریکا استفاده می کنند. تیشلر جامعه متحدایالات آمریکا را به پنج طبقه پایین. در جدول شماره 7-1 در صد نیروی انسانی هر طبقه و مشاغل عمده ای
را که هر طبقه با آن سر و کار دارد ملاحظه می کنیم.
طبقه |
%نیروی انسانی |
مشاغل عمده |
بالا |
1%تا 3% |
مالک شرکت های بزرگ، رهبران سیاسی سطح بالا، مشاغل افتخاری در حکومت و در عرصه هنرها. |
متوسط بالا |
24% تا 26% |
مشاغل تخصصی و فنی، مدیران و مالکان. |
متوسط پایین |
25% |
کارمندان دفتری و فروشندگان مالکان بنگاه های کوچک، مشاغل نیمه تخصصی، مزرعه داران. |
کارگر |
32% |
کارگران متخصص و نیمه متخصص استادکاران، پیشه وران. |
پایین |
16% |
کارگران غیر متخصص، کارگران خدمات نگهداری، کارگران خانگی و کارگران کشاورزی |
طبقه بالا. اعضای طبقه بالا صاحب ثروت کلان بوده که معمولاً از نسل های قبلی به ارث برده است. این افراد به آسانی یکدیگر را باز می شناسند و با هم ارتباط برقرار می کنند و برای سایر افراد جامعه نیز به دلیل شهرت و سبک زندگیشان شناخته شده اند. و همین سبک زندگی است که مانع حشر و نشر آنها با اعضای طبقات دیگر می شود. اعضای این طبقه اجتماعی غالباً بر ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه اعمال نفوذ می کنند. اعضای طبقه بالا با داشتن محله های مسکونی جداگانه، باشگاه های اختصاصی، و مدارس اختصاصی برای فرزندانشان، ارتباطشان را با باقی جامعه به حدقل می رسانند. به نظر محققان نامبرده، 1% تا 3% جمعیت ایالات متحد امریکا را طبقه بالا تشکیل می دهد.
طبقه متوسط بالا. اعضای طبقه متوسط بالا از دارندگان مشاغل آزاد، پزشکان، مهندسان، وکلای دادگستری و کارمندان عالی رتبه تشکیل شده اند. این اشخاص مستقیماً پست های کلیدی را اشغال نکرده اند اما به اندازه کافی به صاحبان قدرت نزدیک هستند و از قبل آن درآمد بالایی دارند. در ایالات متحد امریکا این اشخاص دارای تحصیلات دانشگاهی، مالک مستغلات و صاحب پس انداز بانکی یا سهامدار شرکت های بزرگ هستند. بین 24% تا 26% جمعیت ایالات متحد امریکا را این طبقه تشکیل می دهد.
طبقه متوسط پایین. اعضای این طبقه خصوصیات مشترک زیادی با طبقه متوسط بالا دارد، منتها، یا به دلیل مشکلات اقتصادی یا به دلیل نقصانی در تحصیلات نتوانسته اند به همان سطح زندگی طبقه متوسط بالا دست یابند. اعضای این طبقه تحصیلات دبیرستانی داشته و در آمد محقری دارند. به مشاغل نیمه تخصصی در ادارات، شرکت ها، و فروشگاه ها اشتغال دارند یا این که به کارهای دستی تخصصی می پردازند. اعضای این طبقه برای محترم شمرده شدن در نظر دیگران و برای امنیت اهمیت زیادی قایل هستند. مختصر پس اندازی دارند و از لحاظ ایستار سیاسی و اقتصادی محافظه کارند.
حدود 25% جمعیت ایالات متحد امریکا را اعضای این طبقه با خانواده هایشان تشکیل می دهند.
طبقه کارگر: این طبقه از کارگران کارخانه ها تشکیل شده است. کارگران خط زنجیری مونتاژکار، مکانیسین های اتومبیل، و تعمیرکاران. زندگی مادی این طبقه فراهم اما بدون تجمل است. حتی اگر وقت کافی برای مشارکت در امور مختلف مربوط به اجتماعات محلی را داشته باشند، ترجیح می دهند به امور خانوادگی بپردازند. بیشتر اعضای این طبقه موفق نشده اند تحصیلات دبیرستانی را به پایان برسانند. حدود 32% جمعیت ایالات متحد امریکا را طبقه کارگر تشکیل می دهد.
طبقه پایین. این طبقه از اشخاص تشکیل شده است که از لحاظ اقتصادی فقیر به حساب می آیند. تحصیلاتی جزئی دارند، یا مهارت شغلی اندکی دارند یا اصولاً فاقد مهارت شغلی اند. غالباً یا به کارهای فصلی اشتغال دارند یا بیکارند. بیشتر خانواده های طبقه پایین با مشکلات زیادی ناشی از گسیختگی خانوادگی، الکلیسم، بزهکاری یا فعالیت های غیر مجاز دست به گریبان هستند. اعضای طبقه پایین آشنایی اندکی با رویدادهای جهانی دارند، در امور مربوط به جامعه مشارکتی ندارند و از هم هویتی با مردم فقیر امتناع می ورزند. به دلیل پیچیدگی مشکلات شخصی و اقتصادیشان قادر نیستند وضع زندگیشان را بهبود بخشند. 16% جمعیت ایالات متحد امریکا را اعضای طبقه پایین تشکیل می دهد.
پیامدهای فاصله طبقاتی
طبقه و تعلیم و تربیت فرزندان
تعلیم و تربیت فرزندان خانواده وجه دیگری از زندگی خانوادگی است که به نظر می رسد با سبک زندگی طبقاتی ارتباط داشته باشد و موضوعی است که جامعه شناسان و روانشناسان به مطالعه آن علاقه نشان داده اند.
در دو دهه 1950 و 1960 یک سری به نتایجی کلی رسیدند که نشان می داد تعلیم و تربیت فرزندان خانواده در طبقات پایین از روی غریزه و بی اختیار است و در طبقات متوسط از روی خردمندی و خویشتن داری.
یوری برونفنبرنر برای آنکه نشان دهد این تفاوت های رفتاری تا چه حد در گذر زمان پایدار بوده است شاخص های مربوط سبه مدل های تعلیم و تربیت کودکان را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده است که در روزگار ما شیوه های تعلیم و تربیت رایج در طبقات متوسط و پایین بیش از گذشته گرایش به نزدیک شدن به یکدیگر را دارند. با وصف این، او تأکید می کند که تفاوتی از لحاظ عاطفی بودن رفتار والدین متعلق به طبقه کارگر، از یک طرف و ارزش هایی که آنها سعی دارند به فرزندانشان انتقال دهند، از طرف دیگر در الگوی تعلیم و تربیت طبقه مزبور قابل تشخیص است.
«در طی 25 سال گذشته والدین در طبقه کارگر پیوسته فضیلت هایی را به فرزندانشان سفارش می کردند که به طور سنتی از آن طبقه متوسط بوده است، چون پاکیزگی، احترام به هنجارها و خویشتن داری. و روش های تربیتی طبقه متوسط را ، هر چند با کار اسن کمتر اما با جدیت بیشتر، در مورد فرزندانشان به کار می بستند.همه افراد از عزم و اراده ای نسبتاً برابر دست و پنجه نرم کردن با آن برخوردارند