تولد پانزده جمهوری جدید در جامعه جهانی و پیوستن آنها به خیل سایر کشورها از پیامدهای مهم فروپاشی اتحاد جماهیر شوری به شمار میرود. به دیگر سخن، میتوان چنین اذعان داشت که نه تنها تشکیل جمهوریهای جدید الاستقلال از پیامدهای فروپاشی اتحاد شوروی به شمار میرود، بلکه یکی از دلایل فروپاشی آن امپراتوری عظیم نیز محسوب میشود.
اگر چه بسیاری از تحلیلگران مسائل شوروی سابق، روند مستمر پیکار و ستیز با فطرت خداپرستی، پایمال کردن حقوق مسلم انسانها در انتخاب عقاید باطنی، جایگزین کردن افکار خشک و خشن کمونیستی در ذهن و فکر مردم، از بین بردن آزادیهای اجتماعی، تحمیل سیستم حکومتی بسیار متمرکز، اجرای مقرارت غیرمنطقی اقتصادی، رواج دگماتیسم در زمینههای اجتماعی، شرکت در مسابقه تسلیحاتی فزاینده، ایجاد مناطق ناامن در سر تا سر جهان، تحمیل جنگهای نطقهای به ملتهای جهان سوم، همگامی با امپریالیسم غرب در غارت جهان و . . . را از مهمترین دلایل فروپاشی اتحاد شوروی سابق قلمداد مینمایند. اما یکی از مهمترین عوامل که در فروپاشی اتحاد شوروی نقش اساسی داشت و دلیل عدم شناخت تحلیلگران سیاسی غرب از آن همچنان اهمیت آن نادیده گرفته شدهاست مسئله قومیتها و تأثیر مجموعه ناهمگن قومی اتحاد شوروی سابق و مقاومت این اقوام در برابر برنامه استحاله قومی و فرهنگی کمونیزم میباشد.
برای اثبات این ادعا که عامل مذکور بعنوان یکی از پایههای مهم تحولات شوروی بوده است اشاره به این نکته کافی است که نخستین آثار فرو پاشی شوروی با جدایی خواهی قومیتهای مختلف آغاز گردید و در ادامه آن گورباچف آخرین رئیس جمهوری اتحاد شوروی با هیچ تمهید و تدبیری نتوانست تداوم حیات امپراتوری عظیم و وسیع اتحاد شوروی را میسر گرداند و سرانجام نیز با اعلام استقلال تمامی جمهوریهای اتحاد شوروی سابق، حیات سیاسی آن به پایان رسید. دلیل دیگر، تداوم تضادهای موجود در جماهیر استقلال یافته شوروی سابق ناشی از مسئله قومیتهای متفاوت است، به طوری که در زمان تدوین این کتاب هنوز هم در بسیاری از جمهوریهای مستقل جدیدالتأسیس و درگیری ناشی تضاد از قومیتهای مختلف وجود دارد که از جمله آن میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1- روسیه RUSIA
الف- استقلال طلبی جمهوری خود مختار تاتارستان Tatarstan در شرق فدراسیون روسیه در نزدیکی فزاقستان، این منطقه در قرن نوزدهم تحت سلطه روسیه تزاری قرار گرفته است.
ب- روسیه با تقاضاهای مختلفی از سوی «منطقه ساراتوف» Region Saratov که اهالی آن آلمانی تبار هستند و در سال 1941 بوسیله استالین استقلال خود را از دست دادهاند مواجه است.
پ- جمهوری چچن و اینگوش (Chechen- ingush) واقع در دامنههای شمالی کوههای قفقاز) نیز خواستار استقلال از فدراسیون روسیه است.
ت- شورای عالی جمهوری «باشقیر» BASKOR واقع در نزدکی شمال قزاقستان نیز استقلال خود را از فدراسیون روسیه اعلام کرده است.
2- اوکراین UKRAINK
الف- مهمترین اختلاف اوکراین با روسیه در مورد گروههای قومی و شبه جزیره کریمه است که در دهه 1940 استالین[1] تاتارهای مسلمان را مجبور به ترک آنجا کرد.
ب- مناطق ماوراء «کارپات» Carpth که در غرب اوکراین واقع شده است نیز از کانونهای بحران است زیرا «روتینها» Ruthenians در پی کسب خودمختاری و شناسایی بعنوان یک ملت مستقل هستند. این درگیریها قابلیت امتداد یافتن تا مرزهای مجارستان و چک و اسلواکی را دارد.
پ- مهمترین مسئلهای که اوکراین با آن روبرو است حضور ده میلیون روس بخصوص در مناطق «خارکف» Kharkiv و «سواستوپول» Sevastopol است. در این مناطق نیز جنبشهای استقلال طلب وجود دارند.
3- مولداوی MOLDOVA
خطرناکترین شرایط در مولداوی وجود دارد. کشوری که در سال 1940 استالین آنرا به مجموعه اتحاد منظم ساخت. در این جمهوری اقلیت حاکم خواستار حفظ استقلال مولداوی است ولی اکثریت به رهبری جبهه خلق خواستار وحدت با رومانی است.
4- جماهیر قفقاز
الف- آذربایجان و ارمنستان در مورد منطقه خود مختار ناگورنو قرهباغ Nagorno- Karabakh که اکثریت جمعیت آن ارمنی هستند و در داخل خاک آذربایجان قرار گرفته است درگیر جنگ خونینی هستند.
ب- جمهوری گرجستان (GEORIA) با جدایی طلبی اوستیهای جنوبی South Ossetians که خواستار پیوند با اوستی شمالی در فدراسیون روسیه هستند مواجه است. همچنین اختلاف بر سر ناحیه «آبخاز» Abkhazia گرجستان با فدراسیون روسیه تاکنون بارها منجر به درگیری نظامی شده است.
5- جماهیر آسیای مرکزی
الف- قزاقستان Kazakhstan بزرگترین و مهمترین جمهوری آسیای مرکزی، دشوارترین شرایط را دارد. در این جمهوری حاکمیت قزاق در برابر یک اقلیت قابل توجه از روسها قرار گرفته است که نسبت آن حدود سی و شش درصد میباشد. این اقلیت روس در مناطق ولگا Volga و ارال ural که قبلاً جزء روسیه و مناطق غربی قزاقستان بودهاند در اوایل دسامبر 1991 برای خود اتحادیههایی بوجود آوردند. نزدیکی آنها سبب بروز گرایشات ضد روس در قزاقستان شده است و هراس از شکلگیری یک جنبش استقلال طلب روس، رهبری قزاقستان را تحت فشار قرار داده است. گروههای ناسیونالیست روس در داخل فدراسیون روسیه نیز این گرایشات را تشویق میکنند.
ب- مهمترین اختلافات ارضی در میان جمهوریهای آسیای مرکزی در میان ازبکستان و تاجیکستان بوده است که شهرهای عمده فارسی زبان نشین سمرقند و بخارا در ازبکستان قرار دارن که مورد ادعای تاجیکستان است. بخشی از «خجند» نیز که در تاجیکستان قرار دارد مورد ادعای ازبکستان است.
پ- ازبکستان در مورد دره «فرغانه» Farghona که در ایالت «اش» Osh قرقیزستان قرار دارد دعاوی خود را مطرح کرده است.
ت- ازبکستان در مورد بخشهایی از جنوب قزاقستان و شرق ترکمنستان نیز ادعاهای ارضی داشته است.
ث- قرقیزستان و تاجیکستان نه تنها در مورد اینکه مرزهایشان کجا باشد اختلاف دارند بلکه اساساً در مورد اینکه کجا هستند نیز توافق ندارند. در تابستان سال 1989 این اختلاف نزدیک بود به درگیری مسلحانه بیانجامد.
به دور از ذکر تیتروار مشکلات ناشی از وجود قومیتهای مختلف در جماهیر شوروی سابق، اشاره به وجود بخشی از دشواریهای فوق در روسیه، صحت این ادعا را که یکی از دلایل اصلی اضمحلال شوروی وجود ناهمگن قومیتهای مختلف در این امپراتوری بزرگ بود را بیشتر نمایان میسازد. زیرا مسأله جدی قومی روسیه در قفقاز شمالی در همان حدی است که شوروی سابق با اقوام غیر روس مواجه بود. همان طور که در سطور بالا نیز ذکر شد، امروزه جمهوری مسلمان نشین چچن و اینگوش ادعای استقلال داشته و مناطق مسلمان نشین «کاباردین» Kabardin و «بالکار» Balkaria و «چرکس» Cherkassi و «داغستان» DAGESTAN جمهوری مسلمان نشین تاتارستان و جاهای ملسمان نشین دیگر میل به استقلال روز افزون است. ارتباطات تاریخی و قومی این اقوام با سایر مسلمانان نیز بخصوص در قفقاز، همواره تشدید کننده این مشکلات بوده است. به این ترتیب ملاحظه میشود که بحران قومی نه تنها منجر به شکست سیاستهای حکام کمونیزم از لنین تا گورباچف شده، بلکه بانیان شعار استقلال جماهیر شوروی سابق مانند یلتسین نیز هنوز از این موضوع در هراس هستند و تلاش وسیعی را به منظور کاهش اثرات بحرانهای قومی آغاز کردهاند.
به هر روی، با توجه به اینکه کمونیستها در طول هفتاد سال حکومت خود بر شوروی در محو ملیتهای ریشهدار و با فرهنگ و جانشین ساختن پدیدهای جدید بر مبنای ایدئولوژی مارکسیسم به نام ملت شوروی شکست خوردند، تلاش روسیه برای فائق آمده به این مشکل در پردهای از ابهام قرار دارد و آینده نامشخصی را برای این جمهوری ترسیم مینماید.
البته نقشی که قومیتهای مختلف در فروپاشاندن اتحاد شوروی بر عهده گرفتند چندان هم دور از انتظار نبود زیرا اتحاد شوروی به عنوان پهناورترین سرزمین جهان، پیش از اضمحلال یکی از چند ملیتی ترین کشورهای جها به شمار میرفت. بر اساس سرشماریی که در سال 1979 در این کشور به عمل آمد، صد و یک گروه قومی مشاهده و به ثبت آمارگران رسید. ترکسب چند قومی جمعیت شوروی که در قرون گذشته و حاکمیت تزارهای روس ریشه داشت، در دهه های پس از انقلاب اکتبر 1917 یا دوران «نظم آهنین» در پرتو حکومت کاملاً متمرکز و تسلط همه سویه حزبی مشکل خاصی ایجاد نمینمود اما با آغاز حرکت موازی دو پدیده بحث برانگیز پروستریکا و گلا سنوست اقوام موجود در شوروی مسئله آفرین شدند.
میخائیل گورباچف مدافع تاریخی حرکتهای آغاز شده در شوروی در ژوئن 1988 در کنفرانس حزب کمونیست، چنین عنوان داشته بود که «یکی از بزرگترین دستاورد های سوسیالیسم، تأسیس اتحادی از ملل و خلقها با حقوق مساوی در کشور ما بود. این مسئله اجازه میدهد که امروز با اطمینان زیادی بگوییم که از این به بعد نیز تنها اجرای یکپارچه سیاست لنین در قبال ملیتها میتواند اساس سالمی برای توسعه ما فراهم کند. » از تاریخ بیانات مذکور زمان کوتاهی نگذشت که اعلام استقلال جمهوریهای مختلف این کشور، بیپایه و بیاساس بودن سخنان وی روشن شد. زیرا تحولات بسیار سریع و دامنه دار سیاسی در شوروی، موجب شد که شمار گروههای قومی از صد و یک گروه در سال 1979 به صد و بیست و هشت گروه در سال 1988 افزایش یابد.[2] این افزایش و یا در حقیقت ظهور بیش از بیست قوم جدید به این مفهوم بود که حکومتهای سالهای گذشته نه تنها وحدت ملی سراسری مورد نظر را تامین نکرده و نتوانسته بودند انسان آرمانی مورد نظر کمونیزم را پرورش دهند، بلکه در عمل، انشعاب گرایی و گرایشات خودمختاری و استقلال طلبانه را دامن زده بودند. بر این اساس در دو سال آخر حکومت گورباچف و حیات سیاسی اتحاد شوروی سابق دو پدیده در گیریهای قومی و استقلال طلبی جمهوریها یه دیگر مشکلات گورباچف افزوده شد. درگیریهای ارمنستان شوروی و برخوردهای ارامنه با اقوام رقیب نخستین نشانه این روند بود که در ادامه آن بحران آذربایجان بسیار پراهمیت تلقی گردید. ارمنیهای جمهوری ارمنستان که خواهان الحاق شهر «ناگورونو قره باغ» آذربایجان به خاک خود بود ند به این دلیل استناد میورزیدند که اکثریت اهالی این شهر را ارامنه تشکیل میدهند. به دنبال چنین ادعای که از سوی ارمنستان صورت گرفت و با اوج مخالفتها و خشونتهای قابل انتظار مسلمانان آذربایجان روبرو شد، بحران بین دو جمهوری شدیدتر و عمیق تر شد، به حدی که کرملین ناگزیر از دخالت شد. گورباچف با این اطمینان که به علت وابستگیهای اقتصادی و اقدامات هفتاد ساله فرهنگی ، مسئله جدی به نام خواستههای ملی بخصوص در بین اقوم آسیایی شوروی وجود ندارد، و علی رغم شعارهای فریبنده گلاسنوست، به شیوه اسلاف خود به سیاست مشت آهنین روی آورد و به سرکوب خونین این حرکتهای مردمی پرداخت. اما به دنبال این رخدادها، استقلال خواهی جماهیر بالتیک نیز به یکی از حساسترین و اصلیترین مسایل و مشغولیتهای سیاسی دولت مرکزی شوروی مبدل شد. این وضعیت جدا از اضطرابها و نگرانیها، ضایعات اقتصادی عظیمی را نیز به همراه داشت، به طوری که بر اساس آمار منتشر شده از سوی دولت این تنشها و ناآرامیهای سیاسی، باعث از کف رفتن نه میلیون روزکار شد.
[1] ژوزف جوگاشویلی استالین دیکتاتور شوروی (متولد 1879- درگشت 1953) در گرجستان به دنیا آمد پس از لنین به نخست وزیری رسید و در کنفرانسهای 1943 تهران 1943 تهران و 1945 یالتا نقش مهمی به عهده داشت.
[2] منظور گورباچف از سیاست یکپارچه لنین در قبال ملیتها اشاره به آن بخش از افکار لنین بود که میپنداشت انسان ایدهآل شوروی ، انسانی است که در جامعهای در چهارچوب امپراتوری شوروی تحت حاکمیت پرولتریا و بریده از گذشته و ارزشها و هویت ملی و فرهنگی با کسب ارزشها و هویت و فرهنگ پرولتری زندگی میکند و براساس این افکار بود که لنین به گسترش جغرافیایی روسیه با هدف نهایی مستحیل کردن هویت ملی جمهوریهای مستقل در هویت روسی اقدام کرد.