«ویلیام جی. گود» بر این نکته اصرار دارد که افراد ممکن است در جامعه به گونهای از وظایف خود شانه خالی کرده یا نقش خود را به سایرین محول نمایند، اما وظایف خانوادگی را نمیتوان به دیگران سپرد، زیرا تعهدات دیگری در قبال تقاضای خانواده پیش میآید. خانواده که در حفظ آداب و سنن فرهنگی و انتقال آن به نسلهای آینده دارد، فرهنگ را زنده نگه میدارد. بنابراین خانواده را از پارهای جهات می توان نماینده جامعه دانست و ناتوانی خانواده در اجرای کامل کارکردهایش گویای این واقعیت است که جامعه نیز به هدفهای خود نخواهد رسید، زیرا هر جامعهای کوشش دارد تا نسلهایی بالنده و متفکر در خود پرورش دهد و هسته این بالندگی در دورن خانواده شکوفا میشود. (گود، 1352: ص 22).
عناصر اصلی خانواده هم مسؤول جامعه پذیی فرزندان هستند و هم باید در خارج از خانواده بر آنها نظارت داشته باشند. روابط ناشی از نقش نه تنها در موارد مشخص نظیر فوت یا گرفتاری و مسایل یکی از آنها تغییر می کند، بلکه در سراسر دوران زندگی خانوادگی ادامه مییابد. در همان جوامع گوناگون تشابهات بسیاری در مورد نقشها و وظیف به ویژه اموری که تمایزی بین رفتار زنانه و مردانه است وجود دارد. به طور کلی وضعیت خانوده، زن و شوهری و نقش همسر در خانوده با تکالیف و وظایف آنها در خانواده، جامعه بزرگتر مشخص شده است. با مشخص کردن کار برای مرد خارج از خانواده، جامعه اصلی تقسیم کار را در درون خانواده معین میکند. در بین رفتارهای کلی والدین نسبت به فرزندان، ترک فرزندان عامل مهمی در عدم سازگاری و وابستگی شدید آنها به بزرگتران و همچنین عدم اعتماد در روابط با دیگران به شمار میرود.
عدم کفایت پید یا فقدان او بر حسب اینکه الگوهای دیگری از مردن در خانواده باشند یا نباشند. نتایج و اثرات متفاوتی خواهد داشت. در نهایت، فرزندان در درون خانواده و از طریق تجربه مستقیم با عناصر اصلی نظام خانواده فرا میگیرند که پدر مظهر اقتدار است و مادر مظهر محبت و عطوفت و از این طریق میآموزند که در بزرگسالی نقش مناسب خویش را ایفا کنند.
خانواده و رویکردهای جامعه شناختی
در مورد ساختار و تکامل روابط خانوادگی. جامعه شناسان رویکردهای یک دست و هماهنگی ندارند. از این رو این نگرشها به پنج گروه عمده تقسیم شدهاند (کریستنس[1]، 1967: ص 86-19).
1- خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی: این رویکرد بیشتر در عرصه فعالیت مردم شناسی و جامعه شناسی است که تأکید و تمرکز آن بر جنبه تاریخی و تضاد فرهنگی است.
2- رویکرد کنش متقابل: این نگرش و رویکرد از حوزه جامعه شناسی و روانشناسی اجتماعی نشئت گرفته و از اواسط دهه 1920 که «ارنست برجس» از پیروان «جرج هربرت مید»، خانواده را به عنوان یک واحد شخصیتهای متعامل معرفی کرد، مورد استقبال و بحث پژوهندگان این رشته قرار گرفت. او به جریانات داخل خانواده توجه کرد: ایفای نقش، روابط پایگاههای، مسایل ارتباطی، تصمیمگیری، کنشها و واکنشها در مقابل فشار و نظایر آن.
در این رویکرد توجه اندکی به نهاد کلی خانواده و تضاد فرهنگی به عنوان یک واحد جامعه شده است.
3- تأثیر شرایط و موقعیت اجتماعی بر ساختار خانواده: این رویکرد به گونهای با واکشگرایان همراه است، اما در جایی که آنان تأکید بر کنش به طور کلی دارند، موقعیت گرایان بر این باورند که موقعیت اجتماعی بر رفتار تأثیر دارد. به عبارتی محرکهای خارجی بر رفتار اعضای خانواده تأثیر می گذارد.
4- رویکرد مراحل زندگی اجتماعی و تکامل خانواده: این رویکرد، شیوه برخورد متمقابل تأثیر شرایط اجتماعی بر ساختار خانواده را میپذیرد، اما نقطه انحرافش از این رویکرد، بر محور تکامل جامعه و تأثیر آن بر روابط زندگی استوار است. به عبارتی ساختار خانواده منطبق با روند تکامل نظام جامعه است.
5- رویکرد ساختگرایی کارکردی: این رویکرد به تحلیل ساختار خانواده: زن و شوهری می پردازد و ارتباط آن با نهادهایی که در انسجام جامعه نقش تعیین کنندهای دارند و در اجتماعی توجه دارد که د ارای اجزایی است، اما در این تحلیل، توجه بر رابطه یک طرفه متمرکز نمیشود، یک نکته اساسی در این رویکرد دو طرفه بودن ارتباط بین اجزا و کل نظام است و این ارتباط صرفاً در ارتباط بین اعضای خانواده و نظام اجتماعی خلاصه نمیشود، بلکه بر ارتباط بین نقشها و نظام نقشها نیز توج خاص می کند.
با همه کمبودهایی که در این رویکرد از نقطه نظر جامعیت و عام پذیری ممکن است وجود داشته باشد، اما از نظر انعطاف پذیری، رویکرد مزبور مورد نظر قرار گرفته است. در واقع آنچه را که از مجموع بررسیها و مطالعات گوناگون به ویژه از نقطه نظر پارسونز میتوان دریافت، این است که رویکرد، نظام اجتماعی ار نظام کنشهای متقابل در یک محیط مشخص بین عوامل انگیزهای که در درون یک فرهنگ با یکدیگر در ارتباط و مناسبات اجتماعی قرار دارند بیان میدارد و اصولاً جامعه شناسی را متناظر با نظام اجتماعی می داند، همانگونه که روانشناسی را متناظر با نظام شخصیت و انسان شناسی را متناظر با نظام فرهنگی میپندارد.
به عبارتی هر نظام کنشی چه اجتماعی و چه مربوط به یک گروه کوچک مانند خانواده، یک سلسله صور عام دارد، زیرا هر نظامی برای موفقیت در عملکرد خود به ابزار و لوازم معیارهای اجتماعی نادیده گرفته شود و سازمان آن دستخوش بی نظمی گردد، آنچه را که دورکیم بی هنجاری مینامد به وقوع می پیوندد.
نظام اجتماعی خانواده، معمولاً از درجهای از یگانگی برخوردار است. دارای نقشهای مکمل و همچنین گروهی از نقشها برای اهداف جمعی یا فردی است. در درون این نظام اجتماعی، ممکن است تضادی نیز رخ دهد که اغلب نیز اتفاق میافتد، اما در بیشتر موارد، کل نظام آسیب نمیبیند و در واقع برای اینکه نظام دچار آسیب جدی نشود، حد و مرزی نیز وجود دارد که ورای آن حد، بی هنجاری حاکم میگردد. در چنین شرایطی که تضاد از مرز خود تجاوز کند، انتظارات متقابل که در ارتباط با نقشهای متقابل قرار دارند. از بین میرود و در نتیجه هنگامی که تضاد شدید میشود، به حدی که باعث خنثی شدن انتظارات متقابل گردد. نظام اجتماعی خانواده ممکن است موجودیت خود را از دست بدهد. بنابراین برای اینکه تضاد و درگیری در بین اعضای خانواده، در حد و مرز خود قرار گیرد و به عبارتی کنترل شود باید نقشها و نظام نقشها به شکل مناسبی در ارتباط تکمیلی با یکدیگر قرار گیرند. در اینجا دو سئوال اساسی و مهم کارکردی برای نظام خانواده مطرح میگردد:
الف- چه نقشهایی در نظام خانواده نهادی شده است؟
ب- چه کسی این نقشها را انجام میدهد؟
نظام اجتماعی و شبکه روابط متقابل
یک نظام اجتماعی قبل از هر چیز در نخستین برخورد، مجموعه و شبکهای از روابط متقابل میان افراد و گروههاست، علاوه بر آن عوامل بسیاری از نیز به یکدیگر پیوند میدهد. به عبارت دیگر هر عامل در یک نظام اجتماعی به ویژه از دید کلی کنش متقابل آن با دیگر عاملها در نظر گرفته می شود. کنش اجتماعی سه عنصر را در بر میگیرد:
انتظارات متقابل میان عامل معینی مانند «خود» از عامل جداگانهای به نام «دیگری» انتظار دارد، در موقعیتی مشخص که در ارتباط با یکدیگرند به صورتی تعیین شده رفتار کند. در همان حال، «خود» میداند که درباره موقعیت مشترک، «دیگری» نیز انتظاراتی دارد. به بینی دگیر هنگامی که پارسونز خصایص نظام اجتماعی و عناصر تشکیل دهنده آن را مشخص میسازد مفاهیم اصلی مورد نظر او «خود» و «دیگری».
یعنی دو یا عدهای بیشتر که در ضمن ایفای نقش با یکدیگر در حال کنش متقابلاند که یا با انتظارات دیگر خود را سازگار میکنند یا از این انتظارت فاصله میگیرد، در حالی که نوعی احترام متقابل در این میان وجود دارد، یعنی آنچه که «خود» از جمله حقوقش محسوب میدارد، از نظر دیگری وظیفه تلقی میشود (توسلی، 1369: ص 191).
ارزشها و هنجارهایی وجود دارند که بر رفتار عاملهای حاکم اند. در واقع انتظارات متقابل در گروه متکی بر وجود هنجارها و ارزشهاست. وجود ارزشها و هنجارهای مشترک مسألهای نیست. مهم این است که «خود» میداند که هنجارهایی «دیگری» میداند و می تواند پیشبینی کند که «دیگری» در یک وضعیت مفروض، به گونهای معین عمل خواهد کرد.
بالاخره ضمانت اجرایی یا پاداش و تنبیهی که «خود» و «دیگری» در صورت عدم برآوردن انتظارات متقابل دریافت میدارند.
از نظر پارسونز این سه عامل یعنی انتظارات، ارزش، و هنجارها و تضمین ها، عناصر تشکیل دهنده نقشها در کنش متقابل هستند و ساخت یک نظام اجتماعی از طریق نهادی شدن الگوها و ارزشها تثبیت و تحکیم میشود.
مهمترین مزیت برخورد پارسونز با جامعه به عنوان یک نظام این است که تصویری از یگانگی گروه انسانی ارایه میدهد و بیش از هر نظریهپرداز دیگری به شکلی متقاعد کننده معنی واقعیت نظام را در رقابت، یگانگی و پیوستگی کلی الگوهای کنشهای متقابل اجتماعی مطرح میسازد.
او تأکید میکند که نظامهای اجتماعی همان نظام نقشهای رفتاری کنشهای متقابل میان ایفا کنندگان این نقشهاست. در اینجا تأکید بر چگونگی یگانگی شخصیت انسان با نظام اجتماعی و همکاری پایداری با دیگران از طریق ارضای مداوم نیازهاست. نقشها به عنوان مکانیسمهایی در نظر گرفته میشوند که از طریق آنها افراد وارد نظام و جزیی از آن میگردند. معمولاً نقشها طوری شکل میگیرند و در جهتی حرکت میکنند که نظام آن گونه که هست حفظ شود و میزانی از استقلال کارکردی هم برای اعضای آن باقی بماند. در یک نظام آن گونه که هست حفظ شود و میزانی از استقلال کارکردی هم برای اعضای آن باقی بماند. در یک نظام اجتماعی تأکید بر ایفای نقش اجتماعی است. به طوری که نظام فرد را تا حدودی در ایفای نقشش کنترل میکنند.
خانواده به عنوان یک نظام اجتماعی
با توجه به تعریف و مفهومی که از نظام اجتماعی به دست آمد، خانواده را نیز میتوان به عنوان نظام کنشهای گوناگون و مشخص شدهای پنداشت که در درون نظام نقشهای تعیین شده سازمان یافته است.
نظام خانواده از طریق ارزشها و هنجارهای اجتماعی به نظام کلی جامعه مربوط میشود و در حقیقت نظام جامعه همواره به عنوان گروه مرجعی برای خانواده عمل میکند.
با این ترتیب، می توان گفت که کنش اعضای خانواده در چارچوب نظام هنجارها و ارزشهای اجتماعی صورت میگیرد، ولی دارای ویژگی ارادی بودن نیز هست. این کنشها در قالب هنجارها و ارزشهای اجتماعی دارای نظام میشوند و به عبارتی هنجارهای اجتماعی چگونگی، و نحوه کنش اعضای خانواده را شکل داده آن را هدایت میکند . اینکه اعضای خانواده را ارادی ذکر کردیم بدین معناست که هر یک از عناصر تشکیل دهنده این نظام ممکن است به دو گونه متضاد، نقشهای خود را ایفا کنند یا در جهت نظام ارزشها و هنجارها یا در خلاف این جهت، هنگامی که در درون یک نهاد اجتماعی یا یک جامعه، نظام ارزشها و این انتظارات، تا حدودی معیارها را برای او تعیین میکند که انتظارات از نقش پدر بودن است. از طرفی هم از دید همان پدر، مجموعهای توقعات مربوط به بروز بازتابهای احتمالی دیگران وجود دارد که تکالیف یا الزامات نامیده میشود که ممکن است خوشایند یا نامناسب باشند، مثبت باشند یا منفی. پس رابطه میان انتظارات از نقش «پدر بودن» و «الزامات و تکالیف، یک رابطه دو طرفه است. آنچه را که پدر الزامات و تکالیف خویش میداند، از دید همسر و فرزندان و نظام هنجارهای جامعه، انتظارات از نقش است. بنابراین میتوان پنداشت که یک نقش، قسمتی از کل نظام جهتگیری عضو خانواده است که با گروهی از معیارها که حاکم بر کنشهای متقابل سایر اعضای خانواده است، وحدت و یگانگی یافته است.
به عبارت روشنتر، عناصر تشکیل دهنده نظام خانواده با یکدیگر و به گونهای مشخص و جداگانه دارای کنشاند. هر یک از این عناصر در کنش خویش توقعات سایر عناصر را نیز در نظر میگیرد. هنگامی که انتظارات و توقعات متقابل برای همه عناصر این نظام به درستی معلوم شده و دوام یابد. تشکیل معیارهای نظام خانواده را خواهد داد.
عناصر این نظام، علاوه بر انتظارات و توقعات متقابل، انتظار دارند در مقابل کنشی که انجام میدهند، با کنش متقابل و بازتاب سایر عناصر نیز مواجه گردند. بازتابهای قابل انتظار در نظام خانواده همان تکالیف و الزامات هستند و هنگامیه هر یک از اعضای خانواده بر اساس معیارها و الزامات، کنش خویش را انجام دهد میتوان گفت که «نقش اجتماعی» خود را ایفا کرده است. مجموعه این نقشهای پایدار برحسب قدرت و موقعیت اعضای آن، به یک نهاد اجتماعی تبدیل میشود که در صورت عدم رضایت ارزشهای حاکم بر آن بی هنجاری پدیدار میشود. بدین ترتیب که شکل و موقعیت کاملاً متقاوتی ممکن است پیش ید (پارسونز، 1951: ص 243-191).
الف- وقتی که معیارها و ضوابط حاکم بر کنشهای اعضاء موجود باشد و نظام خانواده پایدار بماند.
ب- هنگامی که نظام ارزشها از هم پاشیده شود و شرایط ناهنجار به وجود آید.
وقتی که نظام خانواده پایدار است و اعضای خانواده از ارزشهای مشترکی برخوردارند، در واقع سعی میکنند که کنشهای خود را بر اساس انتظارات متقابل یکدیگر تنظیم کنند. علاوه بر این، همنوا شده با ارزشهای مشترک، یک مفهوم مثبت به شمار میآید. حتی اگر خلاف منافع آنی باشد. ارزشهای مشترک محصول جریان یادگیری است و در حیطه فرهنگ جامعه بارو می گردد و به کلی نظام انسجام میبخشد، زیرا آنچه را که از لحاظ اجتماعی مورد انتظار است، از نظر فردی نیز مورد توجه قرار میدهد. این نکته برای استمرار و دوام و نظام اجتماعی ضروری است.
کنشهای اجتماعی دچار مشکل میسازد.
کارکردهای خانواده
«اگبرن» (نای، 1973: ص 8) در چند دهه پیش دهه پیش کارکرد برای خانواده در نظر گرفت.
1- تولید کالای اقتصادی و خدماتی
2- تعیین پایگاه اجتماعی برای فرزندان
3- آموزش فرزندان
4- آموزش مذهب به کودکان و نوجوانان
5- تولید نسل
6- حمایت
7- عطوفت و محبت و روابط اجتماعی خانواده
لیستی که آگبرن به دست داد برای جامعهشناسان بسیار با اهمیت بود، زیرا برخی از این کارکردها میتوانست به سازمانهایی سپرده شود، به جزء کارکرد «مهر و عطوفت» در فضای حاکم بر خانواده.
جامعه پذیری: در جوامع معاصر دو وظیفه مهم تولید نسل و تعیین هویت اجتماعی فرزندان از اهم وظایف خانواده است. تعیین اجتماعی و جامعهپذیری، فرآیند یادگیری و تمرینی است که از طریق آن فرد یاد میگیرد که چگونه در وضعیتهای گوناگون اجتماعی، پاسخگوی انتظارات، جامعه باشد. این انتظارات به پایگاههای فرد در گروههای مختلف که متعلق به آنهاست بستگی دارد.
بنابراین میتوان اظهار داشت که جامعه پذیری، عبارتست از جریان خاص. علاوه بر این خانواده زن و شوهری، ارزشهای نظام اصلی را در درون نظام خانواده به فرزندان منتقل میکنند. این ارزشها با نقشهایی که عناصر اصلی خانواده در جامعه و خانواده به فرزندان منتقل میکنند. این ارزشها با نقشهایی که عناصر اصلی خانواده در جامعه و خانواده ایفا می کنند. به فرزندان القا میشود. هنگامی که پارسونز در نظام خانواده، ساخت نقشهای پدر و مادر را مطالعه میکنند، نقشها را نه تنها به ارزشها و هنجارها، بلکه به الزامات و تکالیف در نظام خانواده مربوط میداند. نقش نانآوری و اقتدار مرد بستگی به وظیفه او در زندگی خانوادگی دارد. پدر با داشتن پایگاه اجتماعی، وظیفه یا وظایفی بر عهده دارد که از نظر نظام خانوادهاش اساسی است. برحسب اهمیت نقش شغلی او در نظام خانواده است که در جامعه، پدر به عنوان رهبر اصلی خانواده است. از طرفی مادر با نقشی که ایفا میکند، وحدت گروه خانوداگی را حفظ میکند. او رابط بین کانون خانواده و اجتماع است، پس نقش وی صرفاً به امور داخلی خانواده محدود نمیشود. با این ترتیب از توزیع نقشها در درون خانواده چنین نتیجهگیری میشود که پدر اقتدار خانواده را در دست دارد و مادر نقش عاطفی را ایفا میکند.