فصل 1
آنجا سرزمین سرخپوستان بود و هنگامیکه یکی از چرخهای واگن ما شکست هیچ یک از همراهان ما در کاروان برای کمک توقف نکردند . آنها به راهشان ادامه دادند و من و پاپا را تک و تنها بدون هیچ کمکی با واگن چرخ شکسته ، در آن منطقه خطرناک که هر لحظه امکان یورش سرخپوستان وجود داشت ترک کردند .
چرخ چوبی واگن در یک چاله افتاده بود و احیاناً ترک برداشته بود و حالا از بخت بد آن ترک اینجا در قلمروی سرخپوستان چرخ واگن را شکسته بود و ما را در یک مخمصه واقعی قرار داده بود.
من داشتم یکی از پره های شبکه ای چرخ را که از رینگ چوبی شکسته شده ، بیرون زده بود بطرف داخل رینگ فشار می دادم و پاپا هم سعی میکرد دو سر شکسته رینگ را بهم نزدیک کند تا بتواند با چند بست فلزی دو سر رینگ شکسته را به هم متصل نماید و چرخ شکسته را موقتاً تعمیر کند و همچنین هر دوی ما می توانستیم بر طالع نحس خود لعنت بفرستیم که در این سرزمین وحشی بدجوری گرفتار شده بودیم .
بگلی ، کسی که پاپا در نخستین روزهای سفر به او کمک کرده بود چرخ واگنش را در منطقه (ایش هالو) از چاله دربیاورد و آنرا تعمیر کند ، اینک با وجود درک وضعیت ما توقف نکرده و بدون توجه به ما همراه دیگر اعضای کاروان به راه خود ادامه داده بود .
با اینکه خیلی از مردم این روز ها بدنبال فرصتی برای کمک به دیگران میگردند اما این گروه کاروانیان تمایل داشتند از رئیس کاروان که گروه آنان را هدایت می کرد در طی طریق راه صعبی که پیش رو داشتند تبعیت کنند .
رئیس کاروان مردی بلند قامت با اندامی ورزیده به نام کاپیتان بیگ جک مک گری خوانده می شد .
وقتی چرخ واگن ما شکست و کاروانیان هنوز ما را ترک نکرده بودند کسی از عقب سر ما را صدا کرد ما برگشتیم و دیدیم همین مک گری بود که ما را صدا می کرد . (بیگ جک) هیچ از پاپا خوشش نمیامد چون پاپا هیچگاه به او وقعی نمی گذاشت و همچنین اینکه پاپا بیش از اندازه با مادمازل (مری تی تام) عیاق شده بود و این مسئله را (بیگ جک) بهیچ وجه نمی توانست تحمل نماید .
آن سوار بلند قامت اسب سیاه خویش را به جنبش در آورد و به سوی ما
روان شده ما را از نظر گذراند ، ما در حالیکه سعی می کردیم چرخ شکسته واگن را از سر جایش در بیاوریم برگشته بودیم تا ببینیم چه کسی بسوی ما میاید و موقتاً قصد داشتیم چرخ را تعمیر نمائیم البته اگر می توانستیم .
- متاسفم تایلر ،اینجا سرزمین سرخپوستهاست فهمیدی چی گفتم ، ما بایست از این منطقه بگذریم بنابراین اصلاً نمی توانیم توقف کنیم البته ما در چشمه توقف کوتاهی خواهیم داشت و شما در آنجا می توانید به ما ملحق شوید . سپس او دهنه اسبش را کشید و سر اسبش را برگرداند و به تاخت از ما دور شد و هیچ کس دیگری در واگنها کلمه ای یا نگاهی بسوی ما معطوف نداشت که حاکی از آنکه آنها ما را دیده اند که در این منطقه خطرناک بر اثر چرخ شکستگی متوقف و زمینگیر شده ایم .
پاپا دیگر وقت بیشتری را تلف نکرد ، ابتدا او آنها را با حرکت سریعشان که ما را ترک می کردند از نظر گذراند ، سپس در حالیکه صورت کشیده و تیره شده اش را پایین میکشید رو به من کرد و گفت : پسر من برای خودم نگران نیستم بلکه برای تو دلواپسم پس هفت تیری که آنجاست بردار و اطراف را چهارچشمی بپا و هوای منو داشته باش تا چرخ را تعمیر کنم .
این راهی بود که می توانست به ما کمک بکند و پاپا اگر می توانست
چرخ را تعمیر کند ما بزودی راه میافتادیم و از معرکه میگریختیم . او یک واگنساز ماهر و حرفه ای بود و در صنعت چرخسازی واگنها نیز تبحر خاصی داشت به طوری که آنجا در مشرق همه کارهای واگن سازی خویش را به او واگذار می کردند .
او سخت کار می کرد و منهم چشمهایم را باز نگه داشته بودم ، اما آنچه دیده می شد بسیار ریز و کوچک بود و مراقبت از همه آن چیزهای کوچک مشکل بود . یک دشت بزرگ با سبزه های گرد روی بلند قامت و پیچهای منظم درختچه های گلدار از نظر بیننده ای موشکاف می گذشت ، اینجا و آنجا انبوهی از نی های جنگلی به چشم می خورد که البته من داخل آنها را نمیتوانستم ببینم . وزش ملایم باد علفهای بلند قامت را در هم می ریخت و دسته های نامنظم سبزه ها خم می شد و به حال نیم دایره بر روی هم ریخته می شد درست مثل حرکت امواج دریا که در دریا به جنبش در میایند و آب نیلگون دریا را بر ساحل میریزند . در تغییر وزش باد و تابش نور زرفام خورشید رنگ علفزارها از سبز سیر به رنگ خاکستری تیره تبدیل می گشت . بالای سرما آسمان آبی گسترده شده بود با فقط چند ابر تنبل که در آن مانند اسبان سفیدی که سواری می کنند این سو و آن سو می رفتند .
ما یک واگن سرپوشیده با چرخهای پهن از نوع کانستگای خوبش را داشتیم و شش راس گاو نر که آنرا می کشیدند ، ما دو اسب و دو زین هم داشتیم که آنها را به انتهای واگن بسته بودیم . محتویات داخل واگن مقداری از ابزارآلات پاپا مقدار متنابهی آذوقه و توشه راه و یک جفت تخت حصیر بافت بود و به جزء چند اسباب خرده ریز دیگر مثل تصویر نقاشی شده ماما که پاپا آن را نزد خود نگهداشته بود چیز دیگری نداشتیم .
پاپا یک جفت تفنگ لوله کوتاه سبک نیمه اتوماتیک موسوم به جوسلاین را پیش از آنکه کانزاس را ترک نمائیم تهیه کرده بود و علاوه بر آن هر یک از ما یک قبضه هفت تیر شاک مک لاناهن 36 کالیبری را نیز برای خود حمل میکردیم . طبق گفته مک گری اینجا سرزمین سرخپوستها بود . هنوز دو هفته نگذشته که سرخپوستان به واگن جا مانده ای شبیخون زده بودند آن واگن از واگن ما کوچکتر بود و آن وحشیها چهار مرد و یک زن را کشته بودند و دوباره آنان در چند مایلی راه غرب به واگن دیگری حمله کرده بودند و این بار 6 مرد را کشته بودند .
واگن ترن ما یک ترن بسیار بزرگ و جادار بود ، واگنی که به تمام وسایل و متعلقاتی که یک سفر طولانی و پر مشقت نیاز دارد مجهز شده بود .
اما بیگ جک ، من نکته زشت او را در چشمانش دیده بودم که روی اسب نشسته بود و کار کردن پاپا را می نگریست او طوری وانمود میکرد که از واقعه ای که برای ما حادث شده نگران و ناراحت نیست و وقتی که کاروان به کالیفرنیا برسد او برخلاف انتظار پاپا با (مری تی تام) ازدواج می کند و این مرد خبیث چنین تصور می کرد که تمام اثاثیه ماری و لوازم قیم پیر او اعم از اسباب و لوازم شخصی طلا و جواهرات و تکه های گرانقیمت نقره دختر ماهروی که وی آنها را در واگن خویش حمل می کرد و مسئول حفظ آن امانات بود بزودی زود در کالیفرنی باو خواهد رسید .
وقتی هوا کاملاً تاریک شد پاپا مرا صدا کرد : بیا پائین پسر سوار اسبت شو راه بیفت برو این اطراف سر و گوشی آب بده تا اگر واگنها در استخر توقف کرده باشند بدانها ملحق شویم .
گله گاوها با کشیدن یک واگن سنگین اصلاً نمی توانستند سرعت بگیرند . پاهای آنها پهن است و اسب و قاطر نمی توانند جایگزین آنها شوند ولی نباید آنها را سریع نامید .
شب از راه رسید و ما رشته ای از ستارگان را رد گرفتیم و در میان شب سفرمان به سوی غرب را ادامه دادیم . وقتی اولین نور خاکستری مایل به سفید سپیده صبح در آسمان دیده شد ما یک پرتوی آنی و انعکاس آن را در آب چشمه ها دریافت کردیم یا اینکه لااقل من آنرا دیدم چون پاپا هنوز کمی عقب تر از من حرکت می کرد .
من آب زلال چشمه ساران را در استخر زیر بیشه زار مشاهده کردم و آن تنه های فرسوده درختان قدیمی که به چوب پنبه تبدیل شده و برگهای سبز درختان را که بر استخر چشمه ساران سایه افکنده بود از نظر گذرانیدم . اما من هرگز چادرهای سفید رو واگنی را ندیدم اسبان به درخت بسته شده و نه حتی اثری از خاکسترهای آتش صبحگاهی برای پخت و پز را اصلاً ندیدم .
هیچ چیز و هیچ اثری از بقایای توقف کاروانیان در سرچشمه دیده نمیشد و بنظر می رسید که بیگ جک ما را بازی داده باشد .
وقتی که پاپا در حال راندن واگن و اسبها به بالای شیب تپه رسید چشمان آبی و براقش را دیدم که با ناامیدی و یاس منظره خالی و بی وفای سرچشمه را می نگریست و چنان از این منظره متحیر شد که من دیدم سیب کوچکی را که بدندان گرفته بود از فرط ناراحتی بلعید من به سمت او روان شدم و فریاد زدم : آنها رفتند ! آنها واینستادن ! اونا ما رو قال گذاشتن پاپا!
- بعله می دانم ! از قبل می دانستم که این واقعه رخ خواد داد !
حالا ما می دانستیم که باید توقف کنیم اینجا استخر چشمه ساران بود و حالا که کاروانیان ما را قال گذاشته بودند می بایست وضعیت گاوها و اسبهایمان را روبراه کنیم گاوها حیوانات مقاومی بودند و می توانستند پیاده روی زیادی را تحمل بکنند . اما یک شب و روز متوالی خطرناک و خشن را در پیش رو داشتند بنابراین استراحت دادن و تیمارداری آنان بسیار بجا و ضروری بود .
- ما دستی به آب می زنیم و این زبان بسته ها را سیراب می کنیم سپس بیشه ای پیدا می کرده و آنجا اتراق می کنیم .
به هر حال این چگونگی ماجرایی بود که بوقوع پیوست ما مردمان سر براه و ساده دلی بودیم ، به ما گفته شده بود که می توانیم در استخر چشمهساران به دیگران بپیوندیم اما وقتی با عجله خودمان را به چشمه ها رساندیم نه تنها متوجه شدیم که کاروانیان رفته اند بلکه فهمیدیم آنها حتی در آن ناحیه توقف هم نکرده بودند بیگ جک باعث تمام حادثه شده بود ، او مرد بد ذات و کینه توزی بود که به انتقام فکر می کرد و حالا با گرفتار کردن ما به منظور خود رسیده بود و بدون توجه به قولی که به ما داده بود قافله را با سرعت از مکان موعود عبور داده بود بی آنکه کسی بفهمد او با ما در این باره صحبت کرده است هیچکس از قول و قرار او با ما خبر نداشت بجز ما و خود بیگ جک مک گری .
ما پس از شستن دست و روی خود و پر کردن مخازن آب شیرین داخل واگن ، حیوانات را سیراب کرده ، گاوها را حرکت دادیم و اینبار به اتفاق راه افتادیم و استخر چشمه ساران را پشت سر گذاردیم . شاید سه مایل ره پیمودیم و از میان راه سرخپوستی طی طریق کردیم تا اینکه به بیشه زاری سرسبز و خرم و درختانی قطور و قدیمی رسیدیم و واگن را بداخل درختان بردیم تا بتوانیم استراحت کوتاهی در آن ناحیه داشته باشیم . پاپا گاوها را باز کرده و آنها را آزاد گذاشت تا در مرغزار خرده سبزه های بوفالو بچرند سپس او تفنگ ته پر جوسلاینش را از شانه باز کرد و بر روی علفها گذارده و بر روی توده ای از علفها دراز کشید .
بعلت فعالیت زیاد و اینکه سن من از حد معمول پائینتر بود جایی را زیر واگن مابین دو چرخهای جلوی واگن هموار و آماده کردم و همانجا خوابیدم . شاید یک ساعت خوابیده بودم که ناگاه احساس کردم کسی دارد با حرکت آرام دست مرا تکان می دهد او پاپا بود که داشت مرا بیدار می نمود .
- سرخپوستان اومدن اینجا پسر ! سریع بپر روی اسبت و بزن به چاک !
او روی زانو کنار واگن نشسته بود - شاید اگر بتوانی خودت را از معرکه نجات دهی دست این سرخپوستهای وحشی بتو نرسد .
- پاپا بدون شما من از اینجا تکون نمی خورم .