به عنوان یک مدیر فرضی در یک سازمان اول باید مفهوم روابط انسانی و تفاوت آن با رفتار سازمانی را در نظر داشته باشیم.
پس با روشن شدن مفهوم روابط انسانی مستلزم آگاهی از کاربرد آن می شویم. و نظر به اینکه روابط انسانی اغلب همراه رفتار سازمانی به کار میرود و هر چند این دو مفهوم مکمل یکدیگرند ولی از نظر معنا متفاوت هستند. اگر به این دو مفهوم توجه کنیم، درمییابیم که روابط انسانی علاوه بر داشتن کاربرد در سازمانها، میتواند به طور گسترده در تمام محافل انسانی نیز به کار رود. ولی رفتار سازمانی به طوری که از اسم آن نیز برمیآید، مختص سازمانهاست. پس ما در یک سازمان فرضی میتوانیم از روابط انسانی و رفتار سازمانی استفاده کنیم.
کاربرد روابط انسانی در یک سازمان فرضی چگونه است :
در یک سازمان فرضی روابط انسانی سعی در به کار گیری دانش بشری به ویژه در زمینه علوم انسانی با زیر مجموعههایش از جمله علوم اجتماعی و روانشناسی دارد تا بتواند هدفهای گروهی را بوسیله جمع برآورد کند.
روالبط انسانی و به کار گیری آن به عنوان یک عامل ایجاد کننده تأثیرات مطلوب در سازمان به شمار میرود تا از طریق شناخت زمینهها برای ایجاد انگیزش در بهبود عملکردهای نیروی انسانی عمل کند. بدین معنی که قبل از بروز رفتار در سازمان تلاش کند رفتار مطلوب ایجاد کند بنابراین روابط انسانی قبل از بروز رفتار وارد عمل میشود ولی در قلمرو رفتار سازمانی، رفتار پس از بروز آن تحلیل میشود.
اگر ما این دو مفهوم را با هم مقایسه کنیم متوجه می شویم که روابط انسانی سعی در ایجاد رفتار مطلوب و شایسته در سازمان دارد ولی رفتار سازمانی، رفتار را پس از بروز به صورت یک واقعه در سازمان، مورد مطالعه قرار میدهد و سعی در دریافت علل آن دارد.
پس نتیجه میگیریم که روابط انسانی بر بنیاد و اساس رفتار مطلوب تکیه دارد ولی رفتار سازمانی به تکمیل رفتارهای بارز میپردازد، و هر دو در جهت تحقق هدف سازمانی نقش دارند.
اصول روابط انسانی در یک سازمان فرضی شامل :
1 ) توجه به نیازهای مشترک 2 ) توجه به تفاوتهای فردی
3 ) توجه به قدر و مرتبه انسان 4 ) توجه به زمینههای ایجاد انگیزش در نیروی انسانی
یک مدیر در یک سازمان باید به نیازهای مشترک افراد توجه داشته باشد یعنی هدف غایی در هر سازمان موجب رفع نیازهای نیروی انسانی و نیازهای مدیریت میشود و از طریق تحقق اهداف سازمانی به دست میآید. بدین معنی در تمام سازمانها، چه خصوصی و چه عمومی، اگر مدیریت دارای نیات بهرهوری از سرمایه و سایر عوامل تولید در سازمان باشد در مقابل، نیروی انسانی نیز طالب منافعی است که درقبال کار انجام داده در سازمان، باید به دست آورد و هرگاه این امر یک سویه شود یعنی یکی از طرفین نیازهای خود را رفع کند و طرف دیگر ناکام شود معادله منافع طرفین درهم میریزد و در این صورت ادامه حیات سازمان دچار نوسانات میشود.
و توجه به نیازهای مشترک مشخص میکند که غایت سازمانها ترکیبی از نیازهای افراد تشکیل دهنده آن است و زمانی که در تشکل سازمانی این نیازها دفع شود، علایق چون سایقها فرد را برای کار در سازمان راغب میکند.
2 ) توجه به تفاوتهای فردی :
یک مدیر در یک سازمان باید تفوتهای فردی افراد را در نظر داشته باشد یعنی مدیریت، با توجه به تفوتهای فردی و این اصل کلی که « نمیتوان با تمام افراد یکسان رفتار کرد »، میتواند موجبات جلب حداکثر رضایت را به وجود آورد. در نتیجه، انگیزش در نیروی انسانی را افزایش میدهد.