شاهنامه فردوسی تنها یکی از شاهنامه های بی شماری است که در درازای هزاره گذشته سروده و یا نگاشته شدهاند. پیش از او مسعودی مروزی و دقیقی بخت خود را در سرودن شاهنامه آزموده بودند. پس از او نیز کسانی چون اسدی طوسی (گرشاسپ نامه؛ سرگذشت گرشاسپ یل، شاه-پهلوان اوستائی)، عطایی رازی (برزونامه؛ سرگذشت پسر سهراب و خاندان رستم و زال) و ایرانشاه ابی الخیر (کوشنامه؛ سرگذشت کوش پیل دندان برادرزاده ضحاک) را سرودهاند. همچنین اسکندر نامه نظامی گنجوی را نیز باید از این دست بشمار آورد. از آن گذشته داستانهای پهلوانی بسیاری نیز در دنباله روی از شاهنامه نگاشته شدهاند که یا به بخشهای بیرون از چارچوب آن پرداختهاند و یا داستانهای آنرا پی گرفته اند، مانند: زراتشت نامه (زرتشت اسپیدمان)، داراب نامه (دارای دارایان، داریوش سوم هخامنشی)، بهمن نامه (پسر اسفندیار، اردشیر دوم هخامنشی)، سوسن نامه (خنیاگر تورانی که با برزو به ایران میآید)، شهریارنامه (پسر برزو، نوه سهراب)، بانوگشسب نامه (دختر رستم)، فرامرزنامه (پسر رستم)، جهانگیرنامه (پسر رستم)، آذربرزین نامه (پسر فرامرز، نوه رستم) و ...
این روند شاهنامه سرائی با برافتادن سامانیان غزنویان و حتا با آمدن مغولان نیز پایان نمیپذیرد. شاهنامه چنان در اندیشه و جان و روان ایرانیان درتنیده شده بود که تا به همین روزگار ما، هرکه در پی زنده ساختن کیستی ایرانی بوده است، دست بیاری به سوی فردوسی و شاهنامه اش درازکرده است. حمد الله مستوفی بروزگار ایلخانیان نه تنها ظفرنامه را در دنباله روی از فردوسی میسراید، که خود نخستین کسی است که دست به بازنویسی شاهنامه و پیراستن آن از بیتهای بیگانه زده است. گفتنی است که او در دیباچه "ظفرنامه" خود از دست تباهیهایی که در شاهنامه رفته است، فریاد بر میدارد. داوری او در باره جایگاه فردوسی و شاهنامه در زبان پارسی گویاتر از هر سخنی است:
ولیکن تبه گشته از روزگار / چو تخلیط رفته در او بیشمار
ز سهو نویسندگان سر به سر / شده کار آن نامه زیر و زبر
چو دیدم بسى نسخههاى چنین / از آن نامه گشتم دل اندوهگین
که فردوسى اندر سخن گسترى / برافراشت رایات شعر درى
مرّوت ندیدم که آن داستان / کژى یابد از جهل ناراستان
گذشته از اینکه شاه اسماعیل صفوی خود دست به بازنگاری شاهنامه و نگارگری آن گشود، (همانکه شاهنامه طهماسبی نامیده میشود)، سرایندهای بنام "هاتفی جامی" شاهنامهای در باره جنگها و پیروزیهای شاه اسماعیل سرود، که بنام خود او شناخته میشود. اندکی پس ازهاتفی، شاهنامه دیگری بدست قاسمی جنابدی در باره برآمدن صفویان و جنگهای شاه اسماعیل و شاه طهماسب سروده شد که دنباله کارهاتفی بود. حیرتی نامی نیز بروزگار شاه طهماسب شاهنامهای در بازگوئی جنگهای دهههای نخستین اسلام و ستایش شاه طهماسب سرود. شاعر دیگری بنام بهشتی گیلانی جنگهای سلطان محمد خدابنده با سلطان مراد عثمانی را به نظم کشید و دلاوری ارتش و شاهنشاه ایران را سرود. همچنین بروزگار شاه عباس صفوی وحید الزمان قزوینی عمادالدوله "فتحنامه قندهار" را سرود:
شهی را که خواهد خدا کامیاب / نخستش دهد سیر چون آفتاب
شهنشاه بی مثل عباس شاه / که نازد به او تخت و تاج و کلاه
به کف نیزه شاه نیکو سرشت / چو سروی است بر طرف جوی بهشت
از روزگار نادرشاه افشار دو نمونه بنامهای "شهنامه نادری (نظام الدین) و شاهنامه نادری (محمدعلی طوسی) بجا ماندهاند. ملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار، فتحعلیخان صبای کاشی نیز شاهنشاه نامه را در همان وزن شاهنامه فردوسی سرود. نمونه زیر از کتاب دیگر او، "گلشن صبا" است:
شنیدم یکی موبد سالخورد / در آن دم که روشنروان میسپرد
تن پاکش از تابش آفتاب / چو موم اندر آتش، چو شکر در آب
یکی گفتش:ای پیر دیرینه روز / تن از تابش آفتاب به سوز
نبستی چرا در سرای سپنج / سپنجی سرایی پی دفع رنج؟ (1)
ادیب پیشاوری در هنگامه جنگ جهانگیر نخست، هنگامی که ایرانیان در دشمنی با بریتانیا و روسیه از جان و دل خواهان پیروزی آلمان و عثمانی بودند، کتابی بنام ویلهلم دوم امپراتور آلمان سرود و آنرا "قیصرنامه"نام نهاد. شاهنامه دیگری بنام "نوبخت نامه" سروده حبیب الله نوبخت است که در یکسد هزار بیت تاریخ ایران را از فروپاشی ساسانیان تا برآمدن رضاشاه پهلوی پی میگیرد. و پایان سخن اینکه نزدیکترین شاهنامه بروزگار ما سروده رحیم معینی کرمانشاهی است که خود میگوید: « این تاریخ را من از جایی شروع کردم که فردوسی تمام کرد و هماکنون شش جلد از آن یعنی تا پایان دوران شاه عباس صفوی چاپ شده است». از آن گذشته در دربار بابریان در هند و همچنین در دربار عثمانیان نیز شاهنامههایی در ستایش آن شاهان سروده شده است، که سخن آنان در این گفتار نمیگنجد.
از میان این همه شاهنامه که در گذر یک هزاره پدید آمدند، تنها یکی از آنان به جایگاهی رسید که در هشت گوشه ایرانزمین نوای گوش-آشنای ایرانیان شود. چرائی این پدیده را انوری چنین میسراید: «او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده!». تا به همین امروز نیز، این تنها شاهنامه فردوسی است که از زاهدان تا تبریز و از آبادان تا سرخس بر سر زبانها است و از آنهمه شاهنامههای رنگارنگ کسی چیزی بیاد ندارد. راز جاودانگی شاهنامه را نیز در همین سخن باید جُست که اگرچه "نامه شاهان" بود و میبایست که به سرگذشت خدایگان بپردازد، بیش از هر چیز سخن از "پهلوانان" گفت، که نماد آزادگی و پیشوایان اخلاقی "مردم" بودند و کارشان نه پاسبانی از تاج و تخت شاه، که نگاهبانی از ایرانیان و کیان ایرانزمین بود. از همین رو است که میبینیم "شاهنامه خوانی" آئینی بس کهن در هشت گوشه ایران است. همانگونه که پیشتر نوشته ام، من خود داستانهای شاهنامه را برای نخستین بار بزبان ترکی و در آذربایجان شنیدم.