تاریخ از نظر قرآن فلسفه اى دارد که از همان فلسفه عموم ىسرچشمه مىگیرد و از جمله زندگى انسان را در بر مىگیرد. اینفلسفه کدام است؟ پیش از تبیین این فلسفه باید بدانیم که تاریخجریان مجسّمى است که از یک سلسله اسباب و نتایج آن به روشنىقانون زندگى و ماهیّت تأثیر آن در زندگى انسان منعکس مىشود.
ممکن است بر یک ماده مرده تجربیاتى انجام گیرد که در نهایتبینش روشنى از طبیعت قوانینى به دست دهد که این ماده آن را دربردارد در حالى که چنین تجربیاتى را نمىتوان در مورد انسان زندهانجام داد، بویژه در امورى که به گرایشها و آثار آن و طبیعت درگیرىآن از یک سو با گرایشهاى دیگران از سوى دیگر اختصاص دارد و مادقیقاً نمىتوانیم به میزان تأثیر اقتصاد سوسیالیسم در پیشرفت یاعقب ماندگى تمدّن بشر با اجراى تجربیات آزمایشگاهى بر امّتآگاهى یابیم. و تاریخ سوسیالیسم خود تجربه زندهاى براى این منظوراست، زیرا تاریخ، مدرسه بزرگى است که طبیعت بشر و واقعیّتسنّتهاى حاکم بر زندگى را از آن مىآموزیم، ولى نخستین اصول هرمدرسه آن است که به عنوان شاگرد و نه به عنوان استاد به این مدرسهمنتسب باشیم و نمىتوان گرایش خاصّى را بر تاریخ تحمیل کردونمىتوان پیشاپیش چنین فرض کرد که اقتصاد یا دین یا سیاست و یانظایر آن به مسیر تاریخ جهت مىدهد.
هرگز چنین نیست، بلکه باید تاریخ را آزاد بگذاریم تا حقایقشگفتى را براى ما آشکار سازد. قرآن هدایت به سوى طبیعت"عبرت تاریخى" را تکرار مىکند و عبرت یعنى تلاش براى عبور ازیک حادثه به ریشههاى آن و از یک رخداد به اسباب آن و سپس پیادهکردن این حادثه در موارد مشابه در زندگى انسان معاصر.
خداوند مىفرماید: )لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَه ٌ لاُِولِی الْأَلْبَابِ(116)) "درداستانهایشان خردمندان را عبرتى است..."، )فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْیَتَفَکَّرُونَ(117)) "قصه را بگوى شاید به اندیشه فرو روند"، )وَکُلّاً نَقُصُّ عَلَیْکَمِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ (118)) "هر خبرى از اخبار پیامبران را برایتحکایت مىکنیم، تا تو را قویدل گردانیم..."
و از همین جاست که فلسفه قرآن در تاریخ در حقیقت درسهایىاست که باید آن را از خود تاریخ فرا بگیریم که این درسها عبارتند از:
1 - بشر یکى است و ریشهاى واحد دارد و سنّتهاى مشترکى بر آنجریان دارد. خداوند مىفرماید: )هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَه ٍوَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا (119)) "اوست که همه شما را از یک تن بیافرید و از آن یکتن زنش را نیز بیافرید..."، )وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَه ٍ فَمُسْتَقَرٌّوَمُسْتَوْدَعٌ (120)) "اوست خداوندى که شما را از یک تن بیافرید، سپس شما راقرارگاهى و ودیعت جایى است..."، )یَاأَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِیخَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَه ٍ (121)) "اى مردم! بترسید از پروردگارتان، آن که شما رااز یک تن بیافرید...".
2 - از زمان آدم و فرزندان او که نخستین سلسله بشرند صفاتمشترک واسباب و نتایج مشابهى را مىبینیم که اگر نه در ظاهر، دستکم در جوهره آن از دیدگاه ما ثابت مىباشند.
آدمعلیه السلام که به انگیزه طمع و غرور، گناه نخستین را مرتکب شدوپسر او که به انگیزه حسد و ریاستطلبى به نخستین تجاوز تاریخدامن آلود و برادرش را از میان برد و ندامتى که هر دوى آنها را دربرگرفت و کیفرى که در دنیا و آخرت به آن دو وارد شد همگى اسبابو نتایج مشترکى دارند و از همین رو مىتوانیم این امور را کاملاً بر خودقیاس کنیم.
3 - تحوّل نژاد بشرى در تاریخ به گونهاى نبوده است که پیوندخویشاوندى میان او وگذشتگانش را قطع کند.
همان گونه که اختلاف با یکدیگر از عواملى نبوده که دست کم درتأثیر و تأثّر متقابل و تبادل تجربیات و مهارتها مؤثّر افتد.
نژاد پرستى در فلسفه قرآن خرافهاى ساده لوحانه است. قرآنمىفرماید: )یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباًوَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ (122)) "اى مردم! ما شما را از نرومادهاى بیافریدیم و شما را جماعتها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بشناسید،هر آینه گرامىترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست..."
4 - خطى کلّى که تحوّلات جوامع بشرى را منعکس مىسازد ازتلاش و کوشش انسان در جهت اهداف مادى و معنوى او آغازمىگردد جز آن که پیچیدگى زندگى مردم را فریب مىدهد تا راههاىسهل و آسان را برگزینند و هرگاه این راه را دور و سخت مىیابند بهانحراف کشیده مىشوند.
همانند فردى که مقدار زیادى طلا به او امانت داده مىشود کهخود موجب مىگردد که این ثروت او را از کار سخت در راه روزىحلال باز دارد و به این امانت خیانت کند ملّتها نیز چنین مىپندارند کهاستثمار و ظلم و یورش به ملّتهاى ضعیف راه نزدیکتر رسیدن به رفاهعمومى است و همزیستى و رقابت آزاد را راهى دور و سخت بهسوى سعادت مىبینند و به همین سبب کشمکش نه تنها در میانطبقات یک ملّت، بلکه در میان ملّتهاى مختلف آغاز مىگردد.
ملّتها از نظر تمدّن با یکدیگر تفاوت دارند و هر ملّتى داراىطبقات مختلفى است که این طبقات به گروههایى تقسیم مىشود ودر همین جاست که سرنوشت آنها به دست امّتى قوى و در میان امّتبه دست طبقه یا گروه یا فردى که نماینده این گروه است رقم زدهمىشود و از همین نقطه است که کشمکش ابدى میان این گروه ونظایرآن در میان یک طبقه از یک سو و میان این طبقه استثمارگر با سایرطبقات استثمارگر و دیگر ملّتهاى ضعیف از سوى دیگر آغازمىگردد، و با شدّت گرفتن همین درگیریهاست که در داخل، انقلابو در خارج، جنگهاى سختى به وقوع مىپیوندد که به نابودىستمکاران منتهى مىشود: )وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ(123)"و ستمکاران بزودى خواهند دانست که به چه مکانى باز مىگردند."
در برابر این خط روشن، خط دیگرى ادامه دارد که نمایانگر خطرشد انسان است خطى که طلیعه تمدّن در آن به ظهور مىرسد، زیراگروه یا طبقه استثمارگر در آغاز نه از جانب استثمار شدگان که درشناخت پیشینه حوادث بصیرت کافى ندارند و آماده دفاع از خودنیستند، بلکه از جانب گروهى که به خدا ایمان دارند و پیرامون پیامبرعظیمالشأن حلقه بزرگى زدهاند که خداوند او را براى نجات انسان ازبدیها برانگیخته با مقاومت روبرو مىشوند.
این گروه، حقایق را با نورى مىبینند که خداوند براى بشر نازلکرده است، ایشان به سرانجام ظلم آگاهى داشته و به سوى سنّتهایىحقیقى هدایت مىکنند که زندگى انسان را به پیش مىبرد و سپس درصدد هدایت انسان به راههاى پسندیدهاى بر مىآیند که، علىرغمطول و مشقّت، از خطرات گمراهى تهى است. ولى این راهها درتصادم با جریان سخت زمان قرار مىگیرد که مردم را با فراخواندن بهراههاى آسانتر و نزدیکتر به رفاه مىفریبد.
این گروه مؤمن همان گروهى است که نمایانگر جوهره انسانیّتمىباشد زیرا با در نظر گرفتن تلاش و ایثارى که این مقاومت اقتضامىکند هیچ گونه منفعت شخصى در رویارویى با مسرفین ندارند. درحالى که دیگر طبقات رقیب یا استثمار شده که با طبقه حاکمه درنبردند اگر به موفّقیت دست یابند خود به گروه استثمار گر دیگرىتبدیل مىشوند.
در قرآن مجید داستانهاى این مقاومت شگفت آمده است که دراین جا به نمونهاى از آن اشاره و براى سهولت آن را به چند مرحلهتقسیم مىکنیم:
1 - )وَإِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَایَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ * وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِیفَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ * وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ * قَالَ کَلَّا فَاذْهَبَابِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ(124)).
"و پروردگارت موسى را ندا داد که: اى موسى! به سوى آن مردم ستمکاربرو، قوم فرعون، آیا نمىخواهند پرهیزکار شوند؟ گفت: اى پروردگار من!مىترسم که دروغگویم خوانند و دل من تنگ گردد و زبانم گشاده نشود، هارونرا پیام بفرست و بر من به گناهى ادّعا دارند، مىترسم که مرا بکشند، گفت:هرگز، آیات مرا هر دو نزد آنان برید، ما نیز با شما هستیم و گوش فرا مىدهیم."
2 - )فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِیإِسْرَائِیلَ * قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَفَعَلْتَفَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ *فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ * وَتِلْکَنِعْمَه ٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ(125)).
"پس نزد فرعون روید و بگویید ما رسول پروردگار جهانیان هستیم، کهبنىاسرائیل را با ما بفرستى. گفت: آیا به هنگام کودکى نزد خود پرورشتندادیم و تو چند سال را نزد ما نگذراندى؟ و آن کار را که از تو سرزد مرتکبنشدى، پس تو کافر نعمتى. گفت: آن وقت که چنان کردم از خطاکاران بودموچون از شما ترسیدم گریختم ولى پروردگار من به من نبوّت داد و مرا در شمارپیامبران آورد و منّت این نعمت را بر من مىنهى و حال آنکه بنىاسرائیل را بردهساختهاى."
3 - )قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ * یُرِیدُ أَن یُخْرِجَکُممِنْ أَرْضِکُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ * قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِی الْمَدَائِنِحَاشِرِینَ * یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٍ * فَجُمِعَ السَّحَرَه ُ لِمِیقَاتِ یَوْمٍ مَّعْلُومٍ *وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَه َ إِن کَانُوا هُمُ الْغَالِبِینَ *فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَه ُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ * قَالَنَعَمْ وَإِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ(126)).
"به مهتران قومش که کنارش بودند گفت: این مرد جادوگرى داناست.مىخواهد به جادوى خود شما را از سرزمینتان بیرون کند چه رأى مىدهید.گفتند: از او و برادرش مهلت بخواه و کسان به شهرها بفرست تا هر جادوگردانایى را که هست نزد تو بیاورند. جادوگران را در روزى معیّن به وعده گاهآوردند و مردم را گفتند: آیا شما نیز گرد مىآیید؟ تا اگر جادوگران پیروز آمدندهمه از آنها پیروى کنیم. چون جادوگران آمدند به فرعون گفتند: آیا اگر ما پیروزشویم ما را مزدى خواهد بود؟ گفت: آرى همه از مقرّبان خواهید بود."
4 - )فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ * فَأُلْقِیَ السَّحَرَه ُسَاجِدِینَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ * قَالَ آمَنتُمْ لَهُقَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَأَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ * قَالُوا لاَ ضَیْرَ إِنَّا إِلَىرَبِّنَا مُنقَلِبُونَ(127)).
"موسى عصایش را افکند ناگاه همه آن دروغهایى را که ساخته بودندبلعید. جادوگران به سجده افتادند، گفتند به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم،پروردگار موسى و هارون. گفت آیا پیش از آن که شما را رخصت دهم ایمانآوردید؟ هر آینه آن مرد بزرگ شماست که شما را جادو آموخته است. خواهیددید اکنون دستها و پاهایتان را از چپ و راست خواهم برید و همهتان را بردارخواهم کرد. گفت: با کى نیست، ما نزد پروردگارمان باز مىگردیم."
داستان حضرت موسىعلیه السلام نمایانگر جریان مثبت و روشنگرىاست که در طول دوره تاریخ مىدرخشد. این داستان با وحى آغازمىشود که بر قلبى پاک نازل شده است، فردى که همه منافعش درگرو ترک مخالفت با نظام حاکم است و این مخالفت از جانب یک فردصورت مىگیرد نه از سوى طبقهاى که بدان منتسب است، او از نظرقدرت حاکمه مجرم است و در دامن فرعون پرورش یافته و لذا بهسودش نیست که با فرعون به مخالفت بپردازد مگر هنگامى که بدوفرمان داده شود به حقّى دعوت کند که حاکمان از آن منحرفشدهاند، حاکمانى که بنىاسرائیل را به بندگى کشانده و به زشتترینوجه ایشان را مورد استثمار قرار دادند.
اگرچه این صحیح است که فرعون با ستم خود و استثماربنىاسرائیل گور خود را کند و مردم زمین را گروه گروه گرداند کهجماعتى از آنها مورد استضعاف قرار داشتند و اگر چه صحیح استکه همین گروه همانهایى بودند که به آتشى از کینه تبدیل شدند کهفرعون و لشگریانش را در کام خود فرو کشیدند و اگرچه صحیح استکه خداوند وعده داده و به وعده راست خود وفا کرده: )وَنُرِیدُ أَننَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه ً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ *وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوایَحْذَرُونَ(128)).
"و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روى زمین نعمت دهیم و آنان راپیشوایان سازیم و وارثان گردانیم و آنها را در آن سرزمین مکانت بخشیم و بهفرعون و هامان و لشگریانشان چیزى را که از آن مىترسیدند نشان دهیم".