مقدمه
در تفاوت انسان با حیوان اولین متغیری که به ذهن بشر متبادر گشت سخن گفتن بود و برای همین انسان را حیوان ناطق دانستند اما با گذشت زمان متوجه تفاوتهای بیشتری در انسان شده اند و عقل، هوشمندی، خلاقیت و درک عواطف از تمایزات خاص انسان با حیوان گشت. استاد مطهری تفاوت انسان با حیوان را در دو ناحیه بینشها و نگرشها یا بعبارت دیگر آگاهیها و خواسته ها می بیند. (مطهری، ص6) انسان در زندگی خود از تمام استعدادها و توانایی ها در جهت راحت تر شدن زندگی و غلبه بر طبیعت و رفع خطرات و آسیبها بهره می جوید و شیوه ای بسیار متفاوت از حیوانات زندگی می کند که به تمام آن فرهنگ گفته می شود. بعبارت دیگر زندگی انسانی یعنی فرهنگ او و فرهنگ هر انسانی یعنی شیوه زندگی او در باورها و رفتارها چه فردی و چه جمعی. از این حیث انسان یک کلّ نظام یافته است که در ابعاد مختلف زندگی خود پیرامون فرهنگ مطالعه می شود.
معمولا در پاسخ به سوال زندگی انسان از چه ابعادی تشکیل شده، گفته می شود سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، اجتماعی که مجموعه این عوامل در کنار هم شاکله زندگی شخصی و اجتماعی انسان را درست می کنند. اما از آنجایی که این ابعاد در زندگی انسان پیاده می شود و انسان یکی است پس باید اشتراکاتی میان آنها باشد زیرا چگونه انسان می تواند عنوان کند که در حین غذا خوردن درگیر هیچ مسئله فرهنگی نبوده یا مثلا با توجه به درآمد پایینش از کالاهای فرهنگی گران استفاده نمی کند؟ بطور قطع سیاست، اقتصاد، پیشرفتهای علمی، اجتماع و فرهنگ نه تنها تحت تاثیر یکدیگر هستند بلکه در بسیاری مواقع همپوشانی نیز دارند.
البته با نگاهی به تعاریفی که از فرهنگ داده شده و جامعیت مسائل فرهنگی در تمام ابعاد زندگی انسان، باید شأن دیگری در رابطه فرهنگ با ابعاد زندگی انسان قائل شد. فرهنگ مجموعه ای از بینش ها و کنش ها، معقولات و محسوسات، اعتقادات و رفتارها در طول تاریخ یک جامعه است که از نسلی به نسل دیگر در همان جامعه منتقل می شود. در این تعریف هم سنت های ملی و قومی یک عده از مردم می گنجد و هم آداب و عقاید دینی که در دو بعد بینش ها و رفتارها ظهور می یابد. فرهنگ هر انسان در برخورد انسان با خود، خدا، طبیعت و جامعه انسانی بوجود می آید و فرهنگ هر جامعه نیز در برخورد جامعه با طبیعت و جوامع دیگر بوجود می آید.
با معلوم شدن جامعیت فرهنگ در زندگی انسان به بُعد دیگری در زندگی انسان می پردازیم که همان اقتصاد است. اقتصاد شامل همه فعالیتها و معادله هایی است که مربوط به معیشت و زندگی مادی انسان می شود. در حقیقت مدیریت منابع در جهت برآورده ساختن نیازها و خواسته های مادی انسان را اقتصاد گویند که شکلهای گوناگونی از آن را در جوامع ابتدایی و کنونی می یابیم. با رشد جمعیت، شهرنشینی و مشکلات متعدد در رفع نیازهای مادی معادلات اقتصادی شکل علمی و نظام مندی به خود گرفت که با کمک معادلات ریاضی توانست در زندگی جمعی انسان ها عملیاتی شود.
حال با تبیین دو بُعد فرهنگ و اقتصاد در زندگی انسان در این مقاله درصدد رابطه این دو بعد هستیم. برای جستجوی این رابطه می توانیم به چند زاویه نگاه داشته باشیم:
- در ورای تئوری های اقتصادی و فرهنگی نظام های فلسفی قرار دارند. مشخصه نظام های فلسفی نگاه این مکاتب به انسان، طبیعت، تاریخ و خدا است. آنچه که بعنوان نظریه ها و نوع نگاه به سعادت انسان و جهان در این مکاتب وجود دارد هم مقدمه ای برای شکل گیری نظریه های اقتصادی آنهاست و هم توجه آنها را به فرهنگ مشخص می کند. از اینرو می توان با بررسی دیدگاه های مختلف به رابطه اقتصاد و فرهنگ در مکاتب و ادیان گوناگون اشاره کرد.
- از سوی دیگر همانطور که گفته شد اقتصاد و فرهنگ و سیاست همگی ابعادی از زندگی انسان هستند که با بررسی مسائل پیرامون انسان اعم از شناخت، تمایلات، نیازها، هدف و سعادت می توان به پیوندی از فرهنگ و اقتصاد دست یافت.
- در وجه دیگر می توان به کارکردها و آثار اقتصاد بر فرهنگ یا فرهنگ بر اقتصاد اشاره کرد. بعبارت دیگر فرهنگ اقتصادی یا اقتصاد فرهنگی دو رویکرد به رابطه این دو بُعد دارند.
تبیین رابطه اقتصاد و فرهنگ
با توجه به سه قسمت یاد شده در رابطه اقتصاد و فرهنگ با اشاره به دیدگاه هایی در این مورد به تلفیقی از مکاتب فلسفی، انسان و آثار رابطه اقتصاد و فرهنگ می پردازیم.
در دیدگاه غربی که ریشه در نظریه های سرمایه داری دارد کارل مارکس بانگاهی انتقادی اقتصاد را زیر بنای زندگی انسان و همه ابعاد دیگر حتی هنر و فرهنگ را نشأت گرفته از آن می داند. از شاخصه های دیدگاه غربی می توان به اومانیسم یا اصالت انسان اشاره کرد که انسان را محور خلقت دانسته و سعادت او را رفاه و آرامش در همین دنیا می داند از این جهت اخلاق نیز حول اصالت سود تعریف می شود و فعل اخلاقی فعلی است که منفعت بیشتری متوجه انسان می کند. مارکس انسان را برپایه نیازهای مادی اش تعریف می کند و او را بیش از هر چیز موجودی مادی می داند و با پذیرش معنویت در انسان آنرا تحقق نیازهای طبیعی می داند.
استاد مطهری با تقسیم بندی زندگی انسان به زندگی مادی و زندگی فرهنگی در پاسخ به سوال آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبناست؟، می گوید: « آنچه امروز مطرح است جنبه جامعه شناسانه دارد نه جنبه روانشناسانه، از دیدگاه جامعه شناسى مطرح مى شود و نه از دیدگاه روانشناسى، و از این رو شکل بحث به این صورت است که در میان نهادهاى اجتماعى آیا نهاد اقتصادى که مربوط به تولید و روابط تولیدى است اصل و زیربنا، و سایر نهادهاى اجتماعى، بالاخص نهادهائى که انسانیت انسان در آنها تجلى یافته است، همگى فرع و روبنا و انعکاسى از نهاد اقتصادى است؟ آیا علم و فلسفه و ادب و دین و حقوق و اخلاق و هنر در هر دوره اى مظاهرى از واقعیتهاى اقتصادى بوده و از خود به هیچ وجه اصالتى ندارد؟ آرى آنچه مطرح است به این شکل مطرح است اما خواه ناخواه این بحث جامعه شناسى نتیجه اى روانشناسانه پیدا مى کند، و هم به بحثى فلسفى درباره انسان و واقعیت و اصالت آن که امروز به نام اصالت انسان یا اومانیسم خوانده مى شود کشیده مى شود، و آن اینکه انسانیت انسان به هیچ وجه اصالت ندارد، تنها حیوانیتش اصالت دارد و بس، انسان از اصالتى به نام انسانیت در برابر حیوانیت خویش برخوردار نیست یعنى نظر همان گروه تایید مى شود که منکر یک تمایز اساسى میان انسان و حیوان اند. طبق این نظریه نه تنها اصالت گرایشهاى انسانى، اعم از حقیقت گرائى، خیرگرائى، زیبائى گرائى و خداگرائى نفى مى شود، اصالت واقعگرائى از دید انسان درباره جهان و واقعیت نیز نفى مى شود زیرا هیچ دیدى نمى تواند فقط " دید " باشد، بى طرفانه باشد، هر دیدى یک گرایش خاص مادى را منعکس مى کند و جز این نمى تواند باشد. عجب این است که برخى از مکاتب که چنین نظر مى دهند، در همان حال از انسانیت و انسانگرائى و اومانیسم دم مى زنند!» (مطهری، ص14(
با توجه به دیدگاه های غربی فعالیتها و صنایع فرهنگی، و تولید کالاهای فرهنگی وقتی توجیه پذیر است که سوددهی اقتصادی داشته باشد از این جهت کالای فرهنگی باید مطابق میل و مذاق مصرف کننده در خوش گذرانی و لذت باشد. در واقع در سرمایه داری ارزش مبادله (تولید برای ابزار) به جای ارزش مصرف (تولید برای نیاز) می نشیند. در این شرایط ایدئولوژی بهره برداری بر شادی مصرف حاکم می شود. ارزش مبادله که پدیده ای مصنوعی است بر حیطه خواست های انسانی حاکم می شود. این ارزش قوانین اثباتی خاص خود را دارد. سلطه ارزش مبادله در زیر بنا منجر به کالایی شدن کل رو بنا (فرهنگ) می گردد، یعنی آنچه بحران صنعت فرهنگ در رو بنا می خوانندش.
آدورنو و هورکهایمر به دنبال این سوالند که چرا فرهنگ نازل شده است به گونه ای که آگاهی بی ارزش، و حفظ نظم موجود با ارزش تلقی می گردد؟ و آیا آنچه فرهنگی خوانده می شود، در واقع فرهنگی است؟(احمدى ۱۳۸۰، ص159) آنها می گویند فرهنگ واقعی، نقاد و معترض است و فراتر از نظام حفظ خویش می باشد. در واقع فرهنگ تا جایی که خلاف زندگی روزمره است فرهنگ است و از جایی که با نظام سلطه و سرکوب همراه می گردد، دیگر نه فرهنگ بلکه صنعت فرهنگ است، که همان سرمایه داری مدرن است. صنعت فرهنگ به تولید انبوه کالاهای فرهنگی مطابق با ارزش مبادله می پردازد و منجر به کالایی شدن فرایند صور فرهنگی می گردد.
اصلی ترین محصول صنعت فرهنگی، فرهنگ توده است که محصول تلفیق فرهنگ و سرگرمی و تبلیغات در جامعه مدرن است و همراه با سرنوشت سرمایه داری. فرهنگ توده همواره تجاری و زیان بار است. باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیء وار، می گردد، مانع رشد تخیل فرد می شود و باعث سرکوبی استعداد انقلابی و آسیب پذیری در برابر عوام فریبان می گردد. صنعت فرهنگی باعث می گردد همگان در نظامی متشکل از کلیسا، کلوپ، و... که همگی ابزاری از کنترل اجتماعی هستند، سامان یابند و هویتی یکسان پیدا کنند. صنعت فرهنگی نه به تن و مال انسان بلکه به روح و جان فرد حمله می کند و باعث بیگانگی فرد از خود می گردد.
اگر دنیای مادّی را همان معیشت و اقتصاد زندگی انسان و آخرت را بُعد روحانی او بدانیم با تبیین نسبت دنیا و آخرت به چگونگی زندگی مادی در توجه به آخرت دست می یابیم.