کازانتزاکیس، جوینده جای پای خدا بر خاک
مقدمه: آیا آثار داستانی نیکوس کازانتزاکیس(1) را می توان، دینی خواند؟ و او را نویسنده ای دینی دانست؟
برای پاسخ دقیق به این سؤال باید ابتدا پرسش های زیر را جواب داد: 1. منظور از دین چیست؟ 2. داستان معنوی و دینی کدام است؟(در الهیات و کلام جدید به نظر برخی صاحبنظران دیانت و معنویت دو واژه مترادف نیستند، بلکه به قول اهل منطق رابطه عموم و خصوص من وجه دارند.) تعابیر از دین معمولاً به واژه دین در متون مختلف دو رویکرد زیر وجود دارد: الف) دین در معنای لغوی (عام) در رویکرد عام، دین به هرگونه آئین و مسلک و کیش اطلاق می گردد(2).
ب) دین در معنای خاص
از دین در معنای خاص، سه گونه برداشت می شود:
§ گاهی مراد مجموعه متون مقدس ادیان و مذاهبی است که در جهان وجود دارند.
§ گاهی هم مجموع شروح و تفاسیر و بیانها و تبیینهایی که از کتب مقدس دینی و مذهبی شده است.
§ گاه نیز مراد مجموعه کارهایی است که پیروان یکی از ادیان در طول تاریخ انجام داده اند، به انضمام آثار و نتایجی که بر این کارها مترتّب شده است.
مراد از دین، گاه یکی از این سه یا ترکیبی از این هاست.
معنویت(sperituality)
معنویت یعنی دین عقلانیت یافته و عقلانی شده که غیر تعبدی و غیر شهودی است، می توان آن را نوعی تجربه گرایی دینی برای دستیابی به آرامش، شادی، امید، رضایت باطنی در همین دنیا دانست. به عبارت دیگر می توان معنویت را نوعی دیانت دانست که بار متا فیزیکی اش به کمترین حد ممکن رسیده است. (3).
انسان ها از منظر اعتقادی
انسانها را به طور کلی از نظر اعتقادی به سه دسته می توان تقسیم کرد:
1. بی باوران به وجود خدا و معنی دار بودن هستی
2. باورمندان به خدایی غیر از خدای متشخص ادیان ابراهیمی (یهود، مسیحیت، اسلام)
3. دین داران و معتقدان به خدای شخصی و متشخص ادیان ابراهیمی
این سه گروه به سؤالات بنیادینی چون، وجود خدا، منشأ آفرینش، و زندگی پس از مرگ،... پاسخ های متفاوتی ارائه می کنند. در این میان نوع پاسخگویی دسته سوم به این سؤالات را می توان متکی به تفسیر آیات متون مقدسی دانست که باورمندان به آنها قائلند که آن آیات از سوی خدا بر رسولان نازل شده است.
انسان متدین
بر اساس آنچه گذشت می توان دینی بودن یک فرد به مفهوم خاص را در پاسخ به سؤال زیر جستجو کرد:
آیا فرد به وجود خدای متشخص باورمند است؟
منظور از این خدای متشخص قدرت مقدسی است که فوق عالم است و در عالم تأثیر می کند. به طور اسرار آمیزی در وجود ما حاضر است و گه گاه در وقایع خاص تاریخی به صورت وحی یا معجزه جلوه ای ویژه دارد. این خدا انسان وار است. یعنی آگاه است، خبیر است، مرید است و اوصافی چون دانستن و باور داشتن و اراده کردن را می توان به او نسبت داد؛ هر چند که از عواطف و آرزوها خالی است. شخصی است که ازلاً مختار است، قادر مطلق است، منشأ تکالیف اخلاقی است. دارای نوعی الوهیت(deity) است که او را شایسته پرستش می کند. او در عین حال که کار حفظ(conservation) جهان را بر عهده دارد از جهان بی نیاز و مستقل(endependent) است. لازمه الوهیت او، بی نهایت بودن، قید نداشتن و نیز انسان وار بودن و در عین حال غیر متغیر و غیر منفعل بودن او است.(4)
داستان دینی و معنوی؛ دو اصطلاح مترادف؟ یا مجزا؟
بر اساس تفکیک دیانت از معنویت باید داستان دینی و معنوی را نیز از هم مجزا کرد.
داستان معنوی
داستانی که شخصیت های آن در چارچوبی عقلایی نگاهی تأویل گرا به جهان دارند و قایل به ابعاد و سطوح پنهانی و باطنی برای هستی و حادثه های زندگی در جهان هستند.
داستان دینی
اگر دین را پای بندی به هر گونه آیین بدانیم هرگونه داستانی را باید دینی خواند، زیرا هر داستانی به گونه ای متأثر از نظام فکری و اعتقادی است که یک نویسنده متعلق به آن است. در چنین حالتی مؤلفه های متمایزکننده و ویژه ای را برای دینی بودن داستان نمی توان مطرح کرد.
ال. بی سیبک دیدگاههای اصلی درباره تحلیل ادبیات داستانی را در سه گروه شناختی (معرفتی)، زیبایی شناختی و اکتشافی جای می دهد و جی. سی. پرادو آنها را به سه دسته منطقی، زیبایی شناختی و اخلاقی تقسیم می کند.(5) بر این اساس
با رویکردی خاص به دین می توان داستان دینی را به زعم نگارنده به شرح زیر معنا کرد:
داستانی که اندیشه ها، رفتارها و گفتگوهای شخصیت ها ی آن در فرازهای گوناگون ناظر بر ابعاد شناختی و زیبایی شناسانه برآمده ازآیات ، باید و نبایدهای( احکام) مطرح شده در متون مقدس ، و تفاسیر آنها باشد.
کازانتزاکیس نویسنده ای دینی؟
کازانتزاکیس که در ابتدای جوانی شاگرد هانری برگسون(6) فیلسوف فرانسوی بود، فیلسوفی که می گفت:«من اگر به جای خدا بودم و می دیدم که نتیجه موجودیت دنیا وجود تنها یک نفر دوزخی است، یعنی وجود تنها یک آدم محکوم به مرگ ابدی، هرگز دست به چنین کاری نمی زدم، و به این اکتفا می کردم که سرتاسر ابدیت را بخوابم»
کازانتزاکیس در ابتدای عمر بسیار معتقد به نظریه نیروی حیاتی(7) برگسون بود، نظریه ای که قائل به وجود خدایی مستقل از هستی نبود و بر این نکته محوری تأکید داشت که باید ماده را به روح تبدیل کرد. و در واقع کتاب منجیان خدا را در 1927 بر اساس همین فلسفه و اموزه های بودا نوشت.
کازانتزاکیس اعتقاد داشت که افراد بشر سه نوعند: دسته ای که هدفشان، به طوری که خود می گویند، خوردن، نوشیدن، عشق ورزیدن، ثروتمند شدن و معروف شدن است. دسته دوم، گروهی که هدفشان توجه به زندگی خودشان نیست. بلکه با زندگی کلیه افراد بشر بستگی دارد. در نظر اینها همگی افراد بشر یکی هستند. اینان می کوشند تا ذهن دیگران را روشن کنند، تا حد امکان دوستشان ندارند و تا آنجا که می توانند، به آنان نیکی کنند. بالاخره، دسته سوم کسانی هستند که می خواهند زندگیشان زندگی سراسر جهان و عالم هستی باشد. و هر چه در آن است آدمیزاد، حیوان، درخت و ستاره همه یکی باشند، از یک جوهر و در یک تنازع مشترک. خواهی پرسید کدام تنازع؟ تبدیل ماده به روح!»(8)
اما بعدها روحیه موروثی ناسیونالیستی اش اوج گرفت و در پی آن به عنوان یک فرد فعال کمونیست ظاهر شد. پس از سفرهای به شوروی آرام آرام از این اعتقادات دست کشید. او گفت: «با گذشت سالیان اندک دریافتم تمام عمر به دنبال دوست و دشمنی بزرگ، همتای قامت من بلکه بزرگتر بودم همو که در کنار من وارد عرصه مبارزه شود... روح من فاقد این چیز و این شخص بود و از همین رو احساس خفقان کرد.»
«اضطراب اصلی و سرچشمه شوق و حرمان من، از دوران جوانی به این سو، کارزار مستمر و بی امان فیمابین روح و جسم بوده است. درونم را نیروهای ازلی و ابلیس، انسانی و ماقبل انسانی، فرا گرفته اند و نیروهای تابناک خدا، انسانی و ماقبل انسانی، نیز هم. و روحم میعادگاه مصاف این دو لشکر بوده است.
چنین اضطرابی جانکاه بوده است. جسمم را دوست می داشتم و خواهان زوالش نبودم. روحم را دوست می داشتم و خواستار فنا ناپذیریش بودم. در راه آشتی دادن این دو نیروی نخستین رویاروی هم چه تلاشها کرده ام تا در آنها این شناخت را ایجاد کنم که نه دشمن بل همراه یکدیگرند. تا مگر از همسازی خویش مسرور گردند. و تا مگر من هم در شادمانی آنها سهیم شوم.»(9)
سرانجام در این کشاکش در پایان عمر در 1953 به تقدیس قدیس فرانسیس(10) کشانده شد، قدیسی که به تعبیر خودش در قرن ششم میلادی مأموریت یافته بود تا کلیسای مسیح را بازسازی کند. آیا کازانتزاکیس راهی که با نگارش رمان آخرین وسوسه مسیح دنبال می کرد اینگونه می خواست تکمیل کند؟
رمان ها، شعرها، ترجمه های نیکوس کازانتزاکیس. هر یک به گونه ای بازتاب زندگی او هستند. اما در این میان رمان های او زندگی پرفراز و نشیبش را برای انجام یک وظیفه بزرگ در راههای تنگ و باریک به سوی خداوند(11) نشان می دهند. در چنین گذاری او باور دارد:
ما را با آنچه که وظیفه انسان (یعنی مواجهه انسان با اراده خدا) در اعصار گذشته بود یا آنچه که وظیفه او در آینده خواهد بود کاری نیست، اگر خدا زمانی به شکل دیونیزوس، مسیح، اهریمن و برهمن درآمد، اینها فقط ارزش تاریخی دارد، چهره معاصر او، عبارت است از آن چه که در قلب ما را به همراه اشک و خون بر می آشوبد. در این میان وظیفه ما چیست؟ وظیفه این است که دیده بر خاک دوزیم و جای پای خدا را در خاک بجوئیم و دنبالش نمائیم(12) و او آنقدر از انزوا هراس دارد که می گوید:
«عبادت و گوشه نشینی چاره کار نیست، یک وقتی بود و می توانست زمینها را به عرش برساند، اما آن زمان دیگر گذشته است عبادت و گوشه نشینی حالا دیگر ما را از زمین جدا می کند، اما به آسمان نمی رساند، بلکه در نیمه راه میان زمین و هوا رهایمان می کند(13) و هر انسان مناجات می کند، خدا به داد آن کس برسد که در خلوت زندگی می کند، اما مقرش دستخوش هجوم افکار مربوط به جهان بیرون است.(14)
داستان هایش را می توان جملگی نشان پایی دانست که او در راه دشوار خداوند برداشته و یا در این رهگذار دیده است. او در سیر تکاملی تجربه خداوند به این نتیجه می رسد که نخستین وظیفه این است که: بدون اعتراضی بیهوده، باید مرزهای ذهن بشری را دید و در این محدوده سخت، بی شکوه و شکایت و بی وقفه کارکرد(15) او برای این کار هشدار می دهد وظیفه عمیق انسانی ما تفسیر و افکندن پرتوی تازه بر آهنگ گامهای خداوند نیست، بلکه تنظیم آهنگ زندگی ناپایدار و کوچکمان با آهنگ گامهای اوست.(16)
بررسی آثار و زندگی کازانتزاکیس را می توان به اعتبار هر یک از تعاریف سه گانه ای که از دین گذشت می توان نویسنده ای دینی دانست. آثار او که به تعبیر خودش با «دغدغه نجات» نگاشته شده است، جلوه های سه گانه دین، است.
آثار او، آکنده از آیات انجیل و تورات و تفاسیری است که مفسران و قدیسان از متون مقدس به عمل آورده اند. علاوه بر این روایت ها، او گزارشگر اعمال و رفتار معتقدان به ادیان به ویژه مسیحیان است، گزارشگری که گاه نقاد متون و آثار دینی است و گاه تقدیسگر و سرزنشگر مردمانی که زندگی دینی را برگزیده اند، او گاه رفتارهایی که به نام دین صورت می گیرد را برنمی تابد و مورد حمله قرار می دهد.
برای نمونه دو اثر مشهور کازانتزاکیس یکی آخرین وسوسه مسیح(17) نقد روایت انجیلی از سرگذشت عیسی و تأکیدی بر بشری بودن وجود اوست و مسیح بازمصلوب(18) نقد معتقدانی است که به نام دین و مسیح در کار تزویر و ریا هستند. و در این میان کتاب قدیس فرانسیس که ظاهراً آخرین کار داستانی اوست آکنده از دغدغه خداست جایگاه ویژه ای دارد. او درباره این کتاب می گوید: هنگام نوشتن این افسانه که حقیقی تر از خود حقیقت است... از عشق، تکریم و تحسین فرانسیس این قهرمان رشید سرشار بودم. اغلب قطره های درشت اشکم بر دستنوشته ام می چکید؛ غالباً دستی می دیدم که برابرم تکان می خورد، دستی که زخمی همیشه تازه بر آن بود. [زخمهایی که به زخم دستهای مسیح مصلوب شباهت داشت.] به نظر می رسید که کسی بر آن میخ کوبیده باشد... هنگام نوشتن، در نزدیکی خود حضور نامرئی این قدیس را احساس می کردم. سن فرانسیس برای من الگوی انسان وظیفه شناس است. مردی که با مبارزه بی امان و مشقت بار خود در انجام دادن برترین تعهد ما به چیزی حتی برتر از اخلاق یا حقیقت یا زیبایی پیروز شد. تعهد در دگرگون کردن ماده ای که خداوند در ما به ودیعت نهاده است و تبدیل آن به روح. (19)
***
همیشه مشتاق
کازانتزاکیس را می توان در زمره کسانی شمرد که آنها را باید «همیشه مشتاق» نامید. آنانی که در سراسر زندگی در پی آواز حقیقت دویده اند و همواره تشنه تر از دیروز بدنبال شیهه پاک حقیقتی بوده اند که آوای آن به گوششان رسیده است و آنان را بی تاب می کرده است. خود او می گوید:
هرگاه به یقین رسیده ام، آرامش و اطمینانی زودگذر بوده است، این یقین از شک ها و دلهره های تازه، پر می شود و مجبور می شوم مبارزه ای تازه را در پیش گیرم تا از یقین قبلی رهایی یابم و یقینی تازه بجویم که عاقبت آن یقین تازه هم به نوبه خویش به بلوغ می رسد و به بی یقینی بدل می شود، پس چگونه می توانیم بی یقینی را تعریف کنیم؟ بی یقینی ما، در یقینی تازه است.(20) این سخن یادآور مولانا است که گفت: