تربیت عقلانى
چکیده
گذشت که تعلیم و تربیت دراصطلاح رایجخود، بر عقلانیتیعنى پرورش اندیشه دلالت دارد. انواع گوناگون تربیت که اصطلاحا، اخلاقى، سیاسى، زیبایىشناختى نام گرفتهاند، اولین حامیان تربیت عقلانى، رویکردهاى مختلف به تربیت عقلانى، دیدگاه سنتى تعلیم و تربیت، بررسى بحثهاى معاصر در زمینه تربیت عقلانى و پیشنهاد بازگشتبه تعلیم و تربیت لیبرال و عقلانى از سوى عدهاى از دانشمندان و مربیان و. . . از جمله موضوعات مورد بحث در این مقال است. قسمت آخر این مقاله را با هم پى مىگیریم:
بحث معاصر در زمینه تربیت عقلانى
هرگز نباید تصور کرد که بحثبین دیویى و طرفداران شیوه سنتى تعلیم و تربیت طولانى است، بلکه لازم است فقط تربیت عقلانى را در برنامه درسى دهه گذشته مورد بررسى قرار دهیم.
امروزه ما شاهد بحث دیگرى در زمینه نوعى از تربیت عقلانى هستیم که باید برگزیده شود. هنوز واقعگرایى سنتى یا خردگرایى و تجربهگرایى عملى دیویى محورهاى بحث را تشکیل مىدهد. در میان انتقادهاى بسیارى که از مدارس ما مىشود، یکى از عمدهترین و بارزترین آن، فقدان یک تربیت عقلانى جدى است. این انتقادها در تمام سطوح تعلیم و تربیت در ایالات متحده امریکا مطرح شده است.
یکى از پیشنهادهایى که مجددا ارائه شده، بازگشتبه یک تعلیم و تربیت آزاد و عقلانى دقیق است. این طرح از سوى عدهاى از دانشمندان و مربیان و همچنین شخصیتهاى سیاسى مانند ویلیام بنت، (William Bennet) عضو سابق کمیسیون تعلیم و تربیتبیان شده بود.
هرچند در این بحث، به تعلیم و تربیت در مدارس توجهاتى شده، اما، دانشگاهها آماج بیشترین انتقادها قرار گرفتهاند. منتقدانى همچون آلان بلوم، (Allan Bloom) و اى. هرش، (Hirsch) از نبود سواد فرهنگى در میان دانشجویان انتقاد کردهاند، تحقیقات نشان مىدهد که نه تنها در ریاضیات و علوم پایه - که اکنون به طور گسترده از مقبولیتبرخوردارند - نارسایىهایى وجود دارد، بلکه در علوم انسانى نیز یک معرفت اساسى یافت نمىشود.
در حال حاضر کتابى که بیشترین توجه و بحث را به خود اختصاص داده، کتاب «تنگ نظرى امریکایى چگونه آموزش عالى دموکراسى را نابود کرده و روحیات دانشجویان را به تحلیل برده است» (1987) نوشته آلان بلوم، (Allan Bloom) مىباشد. بلوم مبناى فلسفى مهمى نسبتبه نقدهاى کنونى به دست مىدهد. بحث او درباره تجدید بناى یک تعلیم و تربیت آزاد است که احساس مىنماید از سوى مربیانى همچون جان دیویى از بین رفته است. بلوم از جدیدترین دانشمندانى است که عملگرایى و آزادى گرایى را به دلیل آن که از مسببان بیمارىهاى تعلیم و تربیت امریکایى هستند سرزنش مىکند. استفاده وسیع او از آثار افلاطون در بحثهایش، نشان مىدهد که نظریه سنتى به رغم نقدهاى بسیارى که در طول سالیان متمادى به آن وارد شده، از بین نرفته است.
فروش فوق العاده این کتاب و گسترش بحث نیز موجب تقویت این نظریه گردید. بلوم نطق شدید اللحن خود را علیه تعلیم و تربیت پیشرفته (1) با رد نسبىگرایى فلسفى، که نتیجه اصلى عملگرایى است، شروع کرد. او با شدت بیشترى نسبىگرایى فرهنگى را که در این فلسفه نهفته است، رد کرد. او «تعلیم و تربیتبدون حد و مرز» ، که حقوق طبیعى را برتر از طبقه، نژاد، دین، ملیت و فرهنگ نمىپندارد، رد مىکند. این فلسفه بدون حد و مرز (2) راه را براى تمام ایدئولوژىها باز مىگذارد; زیرا فاقد تفسیرهاى مشترک در ارتباط با منافع عمومى مىباشد. بلوم این فلسفه را مستقیما در اندیشهها و افکار جان استوارت میل، (John Stuart Mill) و جان دیویى مىیافت. (ص 290) او عقیده دارد که این عملگرایى دیویى بوده که دموکراسى امریکایى را، که از سوى بنیانگذاران امریکا ایجاد شده بود، از بین برد. (ص 56) بنیانگذاران امریکا بیشتر تحت تاثیر تفکرات جان لاک و هابز در عصر پیش از روشنگرى بودند. بلوم همچنین بسیارى از تقصیرات را به گردن اندیشمندان امریکایى مىاندازد که با نسبىگرایى ارزشى، مطرح شده از جانب دانشمندان آلمانى مانند نیچه، (Nietszche) و فروید، (Freud) موافقت کردهاند. بلوم، به خصوص از این موضوع ناراحت است که بى اعتنایى پیشرفتگرایى نسبتبه تفاوت میان تعلیم و تربیت آزاد و فنى به این واقعیت منجر شد که مشاهده مىشود یک فرد تحصیل کرده - هر چند متخصص کامپیوتر است - اما هیچ گونه معرفت اخلاقى، سیاسى و مذهبى ندارد. (ص 59)
بلوم نسبىگرایى و باز بودن پیشرفتگرایى را مخالف اعتقاد بنیانگذاران به بینشهاى حقوق و اهداف عمومى مىداند. او از این واقعیت متاسف است که فلسفه و دین موضوعات الزامى در بسیارى از دانشگاهها نیستند، در حالى که رشتههایى در فرهنگهاى غیر غربى (که او همه آنها را نژاد پرستانه مىپندارد) به طور فزایندهاى الزامى شدهاند (ص 36) و مطلق گرایى فلسفه یونان، به ویژه فلسفه افلاطون، بالاتر از تفکرات غربى در نظر گرفته شده است. او به خصوص از نابودى مذهب، به سبب تاثیرى که در شکل دادن به منشهاى اخلاقى ملت دارد، انتقاد مىکند. (ص 56)
اعتقاد بلوم به عقلگرایى آکادمیک را مىتوان در پذیرش فلسفه تعلیم و تربیتى او که پس از برنامه آثار بزرگ، (BooksGreat) یکى از نمونههاى اصلى تربیت آزاد عقلانى در زمان ما است مشاهد کرد. او نیز اعتقاد راسخ دارد که طبیعت تنها چیزى است که در تعلیم و تربیت لحاظ مىشود. علاقه انسان به دانستن همیشگى است. آنچه که در واقع مورد نیاز است، خوراک مناسب است، و تعلیم و تربیت فقط غذا را پیش روى ما قرار مىدهد. (ص51) بلوم با فصاحت تمام، اظهار مىدارد که زندگى بر اساس کتاب مقدس به واقعیت نزدیکتر است; زیرا کتاب مقدس مواد لازم براى پژوهش عمیقتر و دستیابى به ماهیت واقعى اشیا را فراهم مىکند:
بدون وحى، داستانهاى حماسى، و فلسفههاى بزرگ به عنوان بخشىهایى از دیدگاه طبیعى ما، چیزى در خارج براى مشاهده وجود ندارد. کتاب مقدس تنها وسیله براى تجهیز ذهن نیست، اما بدون یک کتاب هم سنگ مشابه، که با متانت از سوى یک مؤمن بالقوه خوانده مىشود، آن ذهن غیر مجهز باقى مىماند. (ص 60)
بلوم به ویژه علاقهمند است که این کتابهاى مقدس به عنوان ابزارهاى عقلانى براى ترویج تعلیم و تربیت اخلاقى مورد تکریم قرار گیرند و به آن دسته از برنامههاى ضعیف، که با ارزش تلقى مىشوند، انتقاد مىکند; زیرا ارزش اساسى ندارد. بلوم از انواع نرمتر تعلیم و تربیت مانند تعلیم و تربیت عاطفى که بر روابط تاکید دارد، انتقاد مىکند; زیرا آنها همانند موسیقى معاصر، قدرت تحلیل جوانان را نابود مىکنند و این امر داشتن رابطه قوى با هنر و با تفکر را، که جوهر تعلیم و تربیت آزاد است، براى آنها بسیار مشکل مىسازد. (ص 79)
دانشگاه نهادى است که بلوم بسیار علاقهمند است تا مطابق با فلسفه تعلیم و تربیت آزاد اصلاح شود. به نظر وى، دانشگاه جایى است که تحقیق و آزاد اندیشى فلسفى جایگاه اصلى خود را مىیابد. در این مکان به استفاده ابزارى از عقل خاتمه داده مىشود و فضایى به وجود مىآید که برترى مادى و معنوى [فرد یا گروه ]حاکم، شک فلسفى را تهدید نمىکند و از گنجینه اسناد مهم، انسانهاى بزرگ و تفکرات عالى، که براى پروراندن آن شک ضرورى است، محافظت مىکند. (ص 249)
در فضاى دموکراسى امریکایى، دانشگاه باید منتقد رژیم موجود باقى بماند; باید از تملق و چاپلوسى از کسانى که در راس قدرت هستند اجتناب کند; باید به گونهاى سودمند از تمرکز دموکراتیک پرهیز نموده، فاصله خود را با چنین تمرکزى حفظ کند; باید به هر چیز به خاطر خود آن چیز علاقهمند باشد.
دانشگاهها باید معیارهاى گذشته را حفظ کنند، اما راه را براى اندیشههاى نو، در صورتى که با آن معیار، تلاقى کنند، باز بگذارند. از نظر بلوم، روشن است که دوران معنویتبزرگ گذشته و ما از طریق آنها به خوبى تامین شدهایم. او متذکر مىشود که «هم کتاب مقدس و هم هومر، (Homer) که هزاران سال است نفوذ خود را اعمال کردهاند و در جریان اصلى عقب افتادگىها حفظ شدهاند، پیوسته از نظر اقتدار ممتاز بودهاند، بدون این که از مسیر خود منحرف شوند; زیرا با خلق و خوى زمانه و روح یک رژیم سازگارى نداشتهاند. آنها راه گریز و الگویى براى اصلاح در اختیار ما قرار دادند. » (ص 252)
بلوم وظایف دانشگاه و چگونگى انجام آن را به تفصیل شرح مىدهد. دانشگاه باید پرسشهاى همیشگى و ثابت را با زنده نگه داشتن آثار کسانى که این پرسش ها را مطرح کردهاند افزایش دهد.
بلوم از طرفداران فاقد بصیرت قدرتهاى گذشته حمایت نمىکند; زیرا ماهیت فلسفه را در عدم حمایت همه جانبه از عقل فردى انسان مىداند. (ص 253) دانشگاه ممکن است جوابها را نداند، اما سؤالات را باید بداند. برنامههاى درسى دانشگاه عبارتند از: فلسفه، الهیات، آثار سنتى ادبى، (ClassicLiterary) و آثار سنتى علمى که توسط نیوتن، (Newton) ،دکارت، (Descarts) و لایبنیتز، (Lebnitz) نوشته شده است.
به عقیده بلوم، در سطح دانشگاه، نسبتبه اندیشیدن درباره محتواى تعلیم و تربیت آزاد نارضایتى وجود دارد; زیرا نوعى دموکراسى عقاید و سلایق مجاز شمرده شده است. او اظهار مىدارد که هیچ دیدگاهى و یا دیدگاههاى متضادى در خصوص انسان تحصیل کرده وجود ندارد. (ص 327) هیچ پرسش معتبرى هم مطرح نیست. ادعاى تفوق و برترى یک رشته بر رشته دیگر نیز پذیرفتنى نیست. حتى دانشگاههاى بزرگ نمىتوانند برنامه عادى تعلیم و تربیت عمومى را براى دورههاى کارشناسى خود مطرح کنند. بلوم - همان گونه که قبلا اشاره شد - درباره رویکرد «آثار بزرگ» بحث مىکند که به متون سنتى اجازه مىدهد با ما صحبت کنند، از ما سؤالاتى بپرسند و ما را با شیوههاى تحقیق آشنا نمایند. او از این واقعیت که علوم انسانى، علوم اجتماعى و علوم طبیعى این رویکرد «آثار بزرگ» را در بر نمىگیرد، انتقاد مىکند. بدون چنین رویکردى دانشگاه فاقد اصول اولیه، انسجام و وحدت دیدگاه درباره طبیعت و جایگاه ما در آن مىباشد.