عدالت چیست؟ عدالت، یکی از کلمات بسیار زیبا و فریبنده است که همه مسلکها و ادیان و احزاب با هر طرز تفکر و هر فلسفهای آن را پذیرفتهاندو همه مکتبهای اجتماعی و سیای بخصوص در قرن حاضر، عدالت را شعار و سرلوحه مرام خود قرار دادهاند.همه زمامداران، حقوقدانان، قانونگزاران، سیاستمداران از آن دم میزنند و بهطور سربسته و به مفهوم کلّی عدالت، بر آن اتفاق نظر دارند. گوانیکه هرکسی از آن، معنی خاص خود را میطلبد و مصداق عدالت، نزد همه یکسان نیست. بلکه بسیاری از ستمها و تجاوزها در جهان، به اسم عدالت بر مظلومان تحمیل شده و میشود.
به همین جهت، همه از عدالت دم میزنند و آن را طالبند، ولی اگر عدالت به معنی واقعی و مصداق حقیقی آن مطرح شود بدیهی است که همه از آن خوششان نیاید.عدالت اگر به نفع کسی باشد حتما خوش آیند و اگر به ضررش باشد حتما ناخوشآیند است؛و حتی کسانی بیعدالتی را عدالت مینامند تا از این نام زیبا سوء استفاده کنند؛به همین جهت عدالت، با همه حسن و زیبایی و مفهوم کلی مورد اتفاق آن، نیاز به تفسیر دارد.
علاوه بر این، عدالت، از لحاظ مفهوم حقوقی و لغوی ابهام دارد و با مفاهیم دیگری از قبیل مساوات، حقّ و قسط که غالبا در ردیف هم بکار میروند اشتباه میشود، و هرچند این مفاهیم به هم نزدیک هستند، و در قرآن و روایات از جمله در نهج البلاغه و در عرف مردم به جای هم بکار رفتهاند امّا مسلّما عین هم نیستند و باهم تفاوت دارند و اینک توضیح:
عدالت و مساوات
مسلما در شرایط مساوی، عدالت دقیقا همان رعایت مساوات است:اگر تنی چند از کارگران، با تخّصص و سابقه و توان کار مساوی در یک زمان مساوی به کار مشغول شوند عدالت، حکم میکند که از دستمزد مساوی برخودار شوند، و تفاوت و اختلاف دستمزد آنان خلاف عدالت است.
امّا با وجود تفاوت و اختلاف آنان در این خصوصیات، مثل اینکه کسی تخصّص و یا قدرت کار و یا سابقه بیشتر داشته باشد مسلّما در این صورت، تساوی در حقوق میان آنها خلاف عدالت و تفاوت دستمزد، عین عدالت است.پس اینجا نقطه افتراق عدالت از مساوات است و صورت اول، نقطه وحدت و تلاقی این دو مفهوم است.
بنابراین، ما نمیتوانیم عدالت را به مساوات، تعریف کنیم بلکه صحیح آنست که بگوییم:عدالت، رعایت حق است خواه آن حق میان افراد مساوی باشد یا متفاوت، و به تعبیر دیگر، عدالت، رعایت تساوی و برابری با حقّ و التزام دائم به حق است نه مطلق تساوی.
بنابراین عدالت، با حق رابطه دارد در عین حال رابطه عدالت با مساوات به گونهای که گفته شد بجای خود محفوظ است.
عدالت و حق
آیا عدالت عین حق است و این دو لفظ دارای یک مفهوم و از قبیل الفاظ مترادف هستند؟ شکی نیست که این دو لفظ خیلی به هم نزدیک هستند و در بسیاری از اوقات در ردیف و یا بجای هم به کار میروند مانند سخنان علی علیه السلام:
و لیکن أحبّ الأمور إلیک أوسطها فی الحقّ و أعمّها فی العدل 1 .
فإذا أدّت الرّعیّه إلی الوالی حقّه و أدّی الوالی حقّها عزّ الحقّ بینهم... و اعتدلت معالم العدل 2 .
فإنّه من استثقل الحقّ أن یقال له أو العدل أن یعرض علیه کان العمل بهما أثقل علیه فلا تکّفوا عن مقاله بحقّ أو مشوره بعدل 3 .
و فد سبق استثناءنا علیهما فی الحکم بالعدل و العمل بالحقّ سوء رأیهما و جور حکمهما 4 .
فکان أوّل عدله نفی الهوی عن نفسه یصف الحقّ و یعمل به 5 .
و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه 6 .
به نظر میرسد علی علیه السلام در این سخنان، حق را مرادف عدل و یا لا اقل ملازم آن بکار برده است.در ملازمت حق و عدل تردیدی نیست، اما مرادف بودن آن دو جای تردید است و توضیح مطلب موقوف است بر روشن شدن معنی حق:
حق، در اصل لغت مصدر و به معنی ثبوت است ولی معمولا بهطور وصفی به معنی امر ثابت بکار میرود و به حسب موارد، مصادیق و معانی گوناگون پیدا میکند مانند حق ضدّ باطل، موجود، ثابت، حظّ و نصیب، مال و ملک و نحو آن در کتب لغت ذکر شده است 1 .
و این اختلاف مصادیق، ناشی از آن است که ثبوت، گاهی خارجی و واقعی است و گاهی اعتباری:در اول، حق به معنی امر واقع و ثابت در خارج است در برابر منفی و معدوم و تقریبا مرادف با صدق و کذب و به همین مناسبت خداوند حقّ است، روز جزا حقّ است، بهشت و دوزخ و امثال آن حقّ است یعنی واقعیت دارند و دروغ نیستند، و یا عقیده به این امور حقّ است یعنی در اسلام ثابت است.
امّا حقّ اعتباری عبارت است از کلیه حقوقی که مردم به حسب عرف و یا شرع و قانون، برای یکدیگر قائل هستند که خود، مجرای کلیه معاملات و روابط اجتماعی و نیز موضوع علم حقوق میباشد و نام این علم، از همین معنی گرفته شده است.
در اینجا نیز حق به معنی امر ثابت است اما نه در خارج، بلکه در اعتبار، مسلّما حق به این معنی با عدالت ارتباط دارد، و عدالت است از رعایت حقوق ثابت و قابل اعتبار.
در نصوص دینی گاهی حق در برابر باطل بکار میرود و گاهی در برابر ظلم و جور، اول مانند:
ذلک بأنّ اللّه هو الحقّ و أنّ ما یدعونه هو الباطل و أنّ اللّه هو العلیّ الکبیر 2 .
و قل جاء الحقّ و زهق الباطل إنّ الباطل کان زهوقا 3 .
قل جاء الحقّ و ما یبدء الباطل و ما یعید 4 .
و یمح اللّه الباطل و یحقّ الحقّ بکلماته إنّه علیم بذات الصّدور 5 .
لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل و لو کره المجرمون 6 .
و لا تلبسوا الحقّ بالباطل 7 .
لا یسقطون حقّا و لا یثبتون باطلا 1 .
قد أعدّوا(یعنی المناقین)لکلّ حقّ باطلا 2 .
إنّ الحقّ ثقیل مریء و إنّ الباطل خفیف و بیء 3 .
حق، در برابر جور، غالبا در حقوق مردم و ملازم با عدل است اما حق در برابر باطل، بیشتر در مورد اعتقادات و ادیان و واقعیات جهان، و کار خداوند و دستگاه آفرینش وسخنان حکمتآمیز به کار میرود.هرچند به همان معنی حق هم آمده است همان طور که باطل به معنی ناحق مانند اکل مال بالباطل آمده است.
ظاهرا به همین جهت دستگاه خلقت در آیات قرآن حق شمرده شده است مانند:
و هو الّذی خلق السّموات الأرض بالحقّ 4 و آیات فراوان دیگر 5 .
مقصود آن است که خلقت، دارای هدف معقول و از روی حکمت است و عبث و بیفایده نیست و دلیل قطعی این معنی آیات زیر است:
و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما لاعبین لو أردنا أن نتّخذ لهوا لا تّخذناه من لدنّا 6 .
و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بینهما لاعبین ما خلقناهما إلاّ بالحق و لکنّ اکثرهم لا یعلمون 7 .
و یتفکرون فی خلق السّموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلا 8 .
و ما خلقنا السّماء و الأرض و ما بینهما باطلا... 9 .
بنابراین حق، در این قبیل آیات به معنی امر دارای هدف و حکمت، و باطل به معنی امر بیهدف و بازیچه است اما حق و باطل در مورد قرآن و دین ه در قرآن بسیار زیاد است هم میتواند به همین معنی باشد یعنی دارای حکمت و به مصلحت بشر است، و هم به معنی اینکه صدق است و از طرف خدا است و دروغ و افتری نمیباشد.مفسّران، نیز این قبیل آیات را به هر دو معنی تفسیر کردهاند.
باری؛از میان معانی حق آنچه با عدل رابطه دارد همان است که در برابر باطل بمعنی ناحق و جور و ظلم است یعنی آنچه شایسته و درخور اعتبار و وقوع و واجب و لازم است و عدالت، یعنی رعایت همین شایستگی و بایستگی و از همین جا باید گفت عدل و حق باهم لازم و ملزوم هستند.
علمای حقوق و نیز فقها در تعریف حق و فرق آن با مال و ملک و حکم سخنانی گفتهاند از قبیل:
خلاصه سخن آیه اللّه سید محمد کاظم طباطبائی چنین است:فرق میان حقّ و حکم مفهوما واضح است:حق، نوعی از سلطه بر چیزی است که به عینی از اعیان تعلق میگیرد.امّا حکم، مجّرد جعل رخصت در فعل یا ترک عملی است، ولی به حسب مصداق تفاوت میان آن دو در نهایت اشکال است و لهذا باهم اشتباه میشوند.یکی از مشخّصات حق آن است که قابل اسقاط است زیرا زیر سلطه شخص است اما حکم، جعل شرعی است و قابل اسقاط نمیباشد 1 .در جای دیگر میگوید:حق نوعی از ملک، بلکه به حسب لغت عین ملک است و اینکه آن دو را در قبال هم قرار میدهند، اصطلاح عام یا خاصّی بیش نیست 2 .برخی از علمای حقوق به لحاظ همین دشواریها اصولا حقوق را قابل تعریف نمیدانند 3 .
عدالت و قسط
در اینجا لازم است نقطه تاریک دیگری روشن شود و آن فرق میان عدل و قسط است زیرا این دو لفظ مانند عدل و حقّ در نصوص دینی به جای هم و یا همراه یکدیگر زیاد به کار میروند مانند:
فإن فائت فأصلحوا بینهما بالعدل و أقسطوا إنّ اللّه یحبّ المقسطین 4 .
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین للّه شهداء بالقسط و لا یجر منّکم شنئان قوم علی أن لا تعدلوا إعدلوا هو أقرب للتّقوی 5 .
یا أیّها الّذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهداء للّه...فلا تتّبعوا الهوی أن تعدلوا 6 .
و إن خفتم أن لا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فإن خفتم أن لا تعدلوا فواحده ... 7 .
و قام بالقسط فی خلقه و عدل علیهم فی حکمه 8 .
در این موارد، مسلّما عدل و قسط به یک معنی بکار رفته است و چنانکه میبینیم در آغاز دو آیه(قوّامین)در سوره نساء و مائده امر به قسط، و در پایان، نهی از بیعدالتی شده است که مسلّما این مطلب ملازمه میان عدل و قسط و در عین حال تفاوت آن دو را میسازند.
با این وجود، مفسران و لغویین باریکبین، بین عدل و قسط فرق گذاشتهاند:ابو هلال عسکری میگیوید:قسط، عبارت از عدل آشکار و بیّن است و لهذا مکیال و میزان را(قسط)گویند زیرا عدالت در وزن را برای انسان روشن میکند به طوری که آن را با چشم میبیند.اما عدل، گاهی پنهان است و بدینگونه آشکار نیست... 1 .
ابو هلال در فرق میان نصیب و قسط گوید:نصیب، ممکن است عادلانه باشد یا جائرانه و کمتر از استحقاق باشد یا زائد بر آن چنانکه گویند:«نصیب مبخوس و موفور»اما قسط، منحصرا سهم عادلانه است...و شاید اسم برای عدالت در تقسیم باشد... 2 .
گویا اصل این سخن از راغب اصفهانی است که میگوید:«قسط به کسر قاف، نصیب عادلانه است و قسط به فتح به معنی جور و ستم است و اقسط از باب افعال به معنی عدل است و برخی گفتهاند همزه افعال برای نفی و سلب است و اقسط یعنی قسط و جور را زائل کرد» 3 .
در قرآن، قاسطین به معنی ستمکاران آمده است و مقسطین به معنی عادلان، گروه اول مورد مذمت قرار گرفتهاند و گروه دوم مورد مدح:
و أمّا القاسطون فکانوا لجهنّم حطبا 4 .
إنّ اللّه یحبّ المقسطین 5 .
باری؛معلوم شد که اصل ماده قسط به معنی سهم و حصّه و نصیب و تقسیم است که بعدا حصه عادلانه را قسط، و غیر عادلانه را قسط گفتهاند و أقسط که معمولا به معنی عدل میآید در اصل به معنی رفع قسط و نفی جور و ستم است کما اینکه در قسط نکتهای نهفته است که در عدل نیست و آن آشکار بودن عدالت در قسط است شاید همین نکته باعث شده که در قرآن لفظ کیل و میزان همواره با قسط آمده است و نه با عدل، زیرا عدالت در آن دو محسوس است:
و یا قوم أوفوا المکیال و المیزان بالقسط 6 .
و أوفوا الکیل و المیزان بالقسط 7 .
و أقیموا الوزن بالقسط و لا تخسروا المیزان 8 .
و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط 1 .
و نضع الموازین القسط لیوم القیامه 2 .
و در همین رابطه، توجه به این نکته نیز لازم است که لفظ قسطاس دو بار در قرآن آمده است و هر دو بار همراه با وزن:
و أوفوا الکیل إذا کلتم و زنوا بالقسطاس المستقیم 3 .
و لا تکونوا من المخسرین و زنوا بالقسطاس المستقیم 4 .
در المنجد قسطاس را به معنی میزان دانسته ولی برخی آن را به معنی قپان گرفتهاند و در ریشه آن نیز اختلاف است برخی آن را از ماده قسط و مبالغه در آن دانسته و برخی این اشتقاق را به لحاظ اختلاف ماده جایز ندانستهاند 5 .زمخشری میگوید اگر از قسط باشد وزن آن(فعلاء)است وگرنه رباعی است 6 (بر وزن فعلال)این لفظ نزد برخی دیگر رومی است نه عربی اما بیشتر آن را عربی دانستهاند 7 .(فخر رازی)آن را مشتق از قسط و بمعنی چیزی که اعتدال در آن حاصل شود بطوریکه به یکی از دو جانب تمایل نکند میداند 8 .برخی دیگران را مرکب از(قسط)بمعنی عدل و(طاس)به معنی کفّه ترازو دانستهاند 9 .
و در هر صورت، جمع میان وزن و قسط و مستقیم در این دو آیه نهایت مبالغه در عدل و تجسّم آن را میرساند.
مانند فرق میان قسط و قسط، بین عدل و عدل به فتح و کسر عین نیز فرق قائل شدهاند. برخی عدل را مثل و شبیه شیء از لحاظ ظاهر و عدل(به فتح)را مانند آن از لحاظ قیمت دانستهاند 10 .مثلا این کتاب عدل آن کتاب است(به کسر عین)یعنی شبیه آن است و عدل آنست(به فتح عین)یعنی با آن هم قیمت است.برخی دیگر عدل(به کسر)را مانند شیء از جنس آن و(به فتح)را از غیر جنس آن دانستهاند و یا اصلا میان این دو تفاوت قائل نشدهاند 11 .
راغب در مفردات، آن دو را نزدیک و متقارب هم میداند ولی عدل(به فتح)چیزی است که به چشم نمیآید مانند احکام دین مثل«او عدل ذلک صیاما» 1 و(به کسر)امر محسوس است از قبیل موزونات و معدودات و مکیلات و از همین روی بار شتر را(عدلین)میگویند زیرا باید هم وزن باشند تا بار شتر به یک طرف کج نشود، و نیز عدیل شخص راکب، کسی است که معادل او است در محمل و حتی هم وزن او است.
و چنانکه خواهیم گفت در داوری و حکم میان مردم، کلمه عدل به کار میرود نه عدل، عدل در داوری آن است که داور میان طرفین نزاع یکسان رفتار کند بطوری که هر دو را به یک چشم ببیند و یکی را بر دیگری ترجیح ندهد درست مانند برابری عدلین بر پشت شتر و یا برابری دو کفه ترازو و به همین مناسبت، ترازو در دست کسی که چشمایش بسته است رمز عدالت در قضاء است و لذا عدالت، به معنی انصاف در حق و داوری آمده است.