بهترین راه کوتاهترین راه:
برای طی طریق برهانی برای اثبات وجود خداوندگار بهترین شیوه آن است که از کوتاهترین راه حرکت کنیم. چرا که علاوه بر آن که زودتر به مقصود میرسیم با موانع کمتری هم مواجه خواهیم شد. اما کوتاهترین راه در این مسیر آن است که از مقدمات کمتری بهره گرفته شود و مقدماتش نیز به سادگی و با اندک تأملی قابل اثبات باشند. در طول تاریخ فلسفه و کلام، اندیشمندان برای دستیابی به چنین راهی تلاشهای زیادی کردهاند (شکرالله مساعیهم) و دستآوردهای زیادی داشتهاند اما شاید یکی از بهترین و دقیقترین آنها همان است که جناب شیخالرئیس بوعلی سینا مبتکر آن بوده است. برهان مرحوم شیخالرئیس به برهان وجوب و امکان معروف است. از این برهان تقریرات گوناگونی شده است و به صورتهای مختلفی طرح گردیده است که شاید بهترین صورتش همان باشد که در کتاب شریف اشارات و تنبیهات آمده است.
برهان وجوب و امکان
وجوب و امکان دو اصطلاح فلسفی هستند. میدانیم که موضوع فلسفه، موجود است (یا موجود بما هو موجود) و یکی از بحثهای فلسفی، مباحث تقسیمی فلسفه است که با تقسیم موجود به اقسام گوناگون، مسائل مختلف فلسفی ایجاد میشود و در فلسفه از آنها بحث میشود. مثل تقسیم موجود به ذهنی و خارجی یا تقسیم موجود به علت و معلول. یکی از آن بحثها نیز تقسیم موجود به واجبالوجود و ممکنالوجود است. با این توضیح که:
اگر به موجودات جهان نظری بیفکنیم از دو حال خارج نیستند, یا وجود برای آنها ضروری است به طوری که حتما باید وجود داشته باشند و در صورتی که نباشند محال پیش میآید و یا وجود برای آنها ضروری نیست یعنی این طور نیست که حتماً باید وجود داشته باشند بلکه هم وجودشان ممکن است و هم نبودشان ممکن. یعنی در واقع نه وجود برایشان ضروری است و نه عدم. به گروه اول از موجودات واجبالوجود و به گروه دوم ممکنالوجود گفته میشود.
میتوان تقسیم بالا را به شکل دیگری نیز مطرح کرد. هر مفهومی را در نظر بگیریم و آن را با وجود بسنجیم از سه حال خارج نیست: یا وجود برایش ضروری است به طوری که محال است وجود از او گرفته شود. یعنی حتماً باید موجود شود پس عدمش محال است و یا برعکس عدم و نیستی برایش ضروری است به طوری که محال است بوجود بیاید و حتماً باید معدوم باشد و یا نه وجود برایش ضروری است و نه عدم، یعنی این طور نیست که حتماً باید موجود باشد به طوری که عدمش محال باشد یا حتما باید معدوم باشد به طوری که وجودش محال باشد بلکه هم میتواند وجود داشته باشد و هم میتواند معدوم باشد. به قسم اول واجبالوجود و به قسم دوم ممتنعالوجود و به قسم سوم ممکنالوجود گفته میشود. واجبالوجود مانند: خداوند متعال، ممتنعالوجود مانند: شریک خدا و ممکنالوجود مانند: انسان. هریک از این سه گروه یعنی واجبالوجود و ممکنالوجود و ممتنعالوجود، احکام ویژه خود را دارند که به تدریج بعضی از آنها بیان میشود.
باید دانست که این تقسیم در واقع تقسیمی عقلی است یعنی دوران بین نفی و اثبات است و به گونهای است که محال است قسمی به آن افزوده یا قسمی از آن کاسته شود. همانطور که ویژگی همهی تقسیمات عقلی همین است. در حقیقت تقسیم مفاهیم به این صورت است که هر مفهوم را که با وجود بسنجیم یا وجود برایش ضروری است و یا ضروری نیست. قسم اول واجب الوجود نام دارد. حال اگر وجود برایش ضروری نبود یا عدم برایش ضروری است یا عدم برایش ضروری نیست. قسم اول (که عدم برایش ضروری است) ممتنع الوجود و قسم دوم ممکن الوجود نامیده میشود.
اگر توجه کرده باشید در تقسیم موجودات آنها را تنها به دو قسم واجبالوجود و ممکنالوجود تقسیم کردیم و نامی از ممتنعالوجود نبردیم. اما در تقسیم مفاهیم، آنها را به سه گروه تقسیم کردیم. علت این است که در تقسیم موجودات نمیتوان ممتنعالوجود را به عنوان یک قسم از موجودات فرض کرد زیرا ممتنعالوجود وجودش محال است و بنابراین چیزی که وجودش محال است نمیتواند قسمی از موجودات فرض شود. اما در تقسیم مفاهیم با چنین مشکلی روبرو نیستیم زیرا میتوان گفت که یک مفهوم را اگر با وجود بسنجیم، اگر وجود پیداکردنش در خارج از ذهن محال بود، ممتنعالوجود نام دارد.
حال با توجه به مقدمه بالا به اصل برهان میپردازیم.
هر موجودی را در جهان خارج اگر در نظر بگیریم همان طور که در مقدمه بالا توضیح داده شد، یا واجبالوجود است و یا ممکنالوجود و همان طور که گفته شد، محال است که موجودی از این تقسیم خارج باشد. یعنی، نه واجبالوجود باشد و نه، ممکن الوجود. یا، هم واجبالوجود باشد و هم ممکنالوجود. حال اگر این موجود واجبالوجود بود ما به مطلوب خود که اثبات خداوند باشد رسیدهایم زیرا واجبالوجود موجودی است که وجودش ضروری است و عدمش محال است (که اگر خواستیم از تعابیر دینی از او یاد کنیم میگوییم خداوند). اما اگر آن موجود ممکنالوجود باشد خواهیم گفت که به دلیلی خصوصیتی که ممکنالوجود دارد، حتماً نیازمند واجبالوجود خواهد بود.
پس به طور خلاصه هر موجودی را که در خارج از ذهن در نظر آوریم یا واجبالوجود است و یا نیازمند به واجبالوجود (زیرا ممکنالوجود برای موجود شدنش به واجبالوجود نیاز دارد). پس در هر صورت واجبالوجود اثبات میشود. اما چرا اگر آن موجود، ممکنالوجود باشد، به واجبالوجود نیازمند است؟ دلیل این امر خاصیت خود ممکنالوجود است. زیرا همان طور که گفته شد، ممکنالوجود موجودی است که نه وجودش ضروری است و نه عدمش یعنی ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است. روشن است که چنین موجودی اگر بخواهد موجود شود باید علتی او را بوجود آورد. زیرا اگر موجودی که ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است و هیچ یک از وجود و عدم برایش ضروری نیست، بخواهد بدون علت موجود شود معنایش این است که ناگهان و بدون دلیل وجود برایش ضروری شده است و واجبالوجود شده است. در هر حالی که چنین چیزی علاوه برآن که محال است، برخلاف فرض ماست. زیرا ما فرض کرده بودیم که آن شئ ممکنالوجود است در حالی که الآن میگوییم واجبالوجود است [1].
پس به طور خلاصه روشن شد که هر ممکنالوجود ی نیازمند علت است. اکنون میگوییم که علت آن ممکنالوجود از سه فرض خارج نیست، یا واجبالوجود است و یا ممکنالوجود دیگری است. در صورت اول ما به مطلوبمان رسیدهایم. زیرا گفتیم که اگر آن موجود ممکنالوجود باشد به واجبالوجود نیازمند است. در صورت دوم که بگوییم علت آن ممکنالوجود یک ممکنالوجود دیگری است سخن خود را درباره آن ممکنالوجود دوم تکرار میکنیم و میگوییم این ممکنالوجود هم نیازمند علت است و علت او یا واجبالوجود است که در این صورت به مطلوبمان رسیدهایم یا علتش همان ممکنالوجود اول است که این امر محال است زیرا این همان «دور» است که محال بودنش بدیهی است [2]، یا علتش ممکنالوجود سومی است. همین سخن را درباره ممکنالوجود سوم ادامه میدهیم که در نتیجه یا به واجبالوجود میرسیم و یا به ممکنالوجود چهارمی میرسیم. اما این سلسله ممکنالوجودها نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد زیرا تسلسل محال است. در نتیجه باید در نهایت به واجبالوجود برسیم.
تنها نکتهای که در این استدلال باقی میماند آن است که محال بودن تسلسل را اثبات کنیم. برای اثبات محال بودن تسلسل در علت و معلول برهانهای متعددی در فلسفه اقامه شده است که از جمله معروفترین آنها برهان مرحوم بوعلی سینا به نام «وسط و طرف» و برهان معلم ثانی مرحوم فارابی با نام «اسد و اخصر» است. اما شاید باطل بودن تسلسل در علت و معلول نیز مانند باطل بودن دور بدیهی باشد و تنها تصور صحیح مطلب موجب تصدیق آن گردد و دیگر نیازی به برهان در مسئله نباشد. برای تصور صحیح مسئله به یک مثال توجه کنید. فرض کنیم در اتاقی شخص فقیری که هیچ پولی در جیبش نیست وارد شود. روشن است که با گذشت زمان تا وقتی که کسی پولی به آن فقیر ندهد، امکان ندارد که او در جیبش پولی پیدا شود. حال اگر فقیر دیگری نیز که هیچ پولی در جیب ندارد به فقیر اول اضافه شود. بازهم در نتیجه تفاوتی حاصل نخواهد شد. یعنی با گذشت زمان امکان ندارد که در جیب این دو فقیر پولی پیدا شود مگر آن که شخص پولداری به آنها پول دهد. حال اگر به فقیرهای این اتاق، فقیر سوم یا چهارم را هم اضافه کنیم بازهم نتیجه یکسان است. یعنی با گذشت زمان خود به خود هیچ پولی در جیب آنها پیدا نخواهد شد. حتی اگر بر فرض تعداد فقیران را به بینهایت هم برسانیم باز هم روشن است که در میان آنها پول پیدا نمیشود. یعنی افزایش تعداد فقیران هیچ کمکی به حل مشکل نخواهد کرد. تنها راه حل آن است که شخص ثروتمند و پولداری بیاید و به آنها پول بدهد. تنها در این صورت است که آنها به پول خواهند رسید.
مسئله مورد بحث ما نیز شبیه به مثال بالا است. زیرا ممکنالوجود، موجودی است که برای موجود شدن نیازمند علت است. حال اگر علت او نیز خود ممکنالوجود باشد او نیز مانند ممکنالوجود اول، ذاتاً فقیر و محتاج علت است و همان طور که در مثال دیده شد افزایش تعداد ممکنالوجودها حتی تا بینهایت، نمیتواند کمکی به حل مشکل کند. زیرا تمامی این بینهایت ممکنالوجود همگی ذاتاً فقیر و محتاج بوجود آورنده هستند و بنابراین نمیتوانند به خودشان وجود و هستی بدهند. تنها راه حل آن است که موجودی که خود ممکنالوجود نیست و به وجود و هستی نیازی ندارد به آنها وجود بدهد و آن موجود چیزی جز واجبالوجود نیست. بدین ترتیب دیدیم که تصور صحیح مسئله تسلسل کافی است تا انسان محال بودن آن را تصدیق کند.
پس خلاصه برهان این شد که اگر موجودی از موجودات جهان را در نظر بگیریم یا آن موجود واجبالوجود است که در این صورت به مطلوبمان که اثبات واجبالوجود بود رسیدهایم و یا ممکنالوجود است که در اینصورت آن ممکنالوجود نیازمند علت است و علت او هم سرانجام باید به واجبالوجود برسد زیرا اگر به واجبالوجود نرسیم، دور یا تسلسل پیش میآید که دور و تسلسل هردو باطل هستند.
مرحوم بوعلی سینا خود این برهان را صدیقین مینامد. زیرا در این برهان تنها با نظر به وجود، واجبالوجود اثبات میشود. در حالی که در برهانهای دیگر نظیر حدوث یا نظم یا حرکت با نظر به یکی از آثار و لوازم موجودات به وجود واجبالوجود پی برده میشود. بیان مرحوم شیخالرئیس در کتاب اشارات و تنبیهات از این قرار است، او بعد از تقریر برهان میفرماید:
«تأمّل کیف لمیحتج بیاناً لثبوت الاول و وحدانیته و برائته عن الصمات الی تأمل لغیر نفس الوجود ولم یحتج الی اعتبار من خلقه و فعله و ان کان ذلک دلیلا علیه، لکن هذا الباب اوثق و اشرف، ای اذا اعتبرنا حال الوجود یشهد به الوجود من حیث هو وجود و هو یشهد بعد ذلک علی سائر ما بعده فی الواجب والی مثل هذا اشیر فی الکتاب الالهی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق». اقول: انهذا حکم لقوم ثم یقول:«او لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» اقول: ان هذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه [3]».
دقت کن که چگونه در اثبات مبدأ اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها به تأمل در چیز دیگر جز خود وجود نیاز نبود و به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد و گرچه آن هم بر وجود او دلیل است. ولی این روش محکمتر و شریفتر است یعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی میدهد چنانکه هستی او بر سایر هستیها که بعد از او قرار گرفتهاند گواهی میدهد و این آیه که «به زودی نشانههای خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است. من میگویم: این حکم مخصوص جماعتی است و بعد از آن میفرماید: «آیا برای اثبات پروردگارت کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است». میگویم: این حکم صدیقین است یعنی کسانی که به وسیله خود او(بر او) استشهاد میکنند نه از هستی سایر موجودات بر هستی او.
بیان صدرالمتألهین در باره برهان وجوب و امکان
مرحوم صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) در هنگام پرداختن به برهان وجوب و امکان آن را به این شکل بیان میکنند:
دقت در مفهوم وجود و موجودیت به انسان میفهماند که تحقق موجود، جز به وجود واجب نیست. زیرا اگر موجود منحصر در ممکن باشد (و واجبالوجود موجود نباشد) اصلاً هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت. چون در اینصورت تحقق «ممکن» یا به خودی خود و بدون علت خواهد بود و چنین چیزی به وضوح محال است و یا به واسطه وجود دیگری تحقق مییابد و در این صورت آن دیگری نیز طبق فرضی که کردیم (زیرا فرض ما این بود که جز موجود ممکن موجود دیگری نداریم و واجبالوجود موجود نیست) «ممکن» میباشد و در نتیجه یا افراد سلسلهوار به یکدیگر پیوستهاند و یا این که «دور» به وجود میآید.
و یا این که سلسله ممکنات به «واجبالوجود» میانجامد. دو قسم نخست (یعنی تسلسل و دور) باطلاند و قسم سوم نیز چون برخلاف فرض است (چون از همان ابتدا فرض مسئله بر این بود که واجبالوجود نداریم) باطل است. (پس در نهایت به این نتیجه میرسیم که اگر واجبالوجود موجود نباشد هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت و چون این که هیچ موجودی تحقق نداشته باشد باطل است پس باید گفت که) ولی این فرض سوم صحیح و بایسته است زیرا نقیض آن یعنی بینیازی ممکن از واجب، نادرست است [4].
صدرالمتألهین پس از تقریر این برهان ضمن تحسین آن، این برهان را شایسته نام «صدیقین» نمیداند (هرچند آن را نزدیکترین برهان به برهان صدیقین میداند) زیرا از نگاه او برهان صدیقین آن است که به «حقیقت وجود» نظر داشته باشد، در حالی که برهان ابن سینا به مفهوم وجود ناظر است [5].
البته باید گفت که همانطور که مرحوم حکیم سبزواری درباره این برهان فرموده است، اگرچه بوعلی سینا در این برهان از مفهوم وجود آغاز میکند ولی مفهوم وجود را با توجه به آن که این مفهوم حکایتگر مصداق خارجی وجود است استفاده میکند. اما این برهان با وجود استحکام و اتقان همان طور که جناب صدرالمتألهین فرمودهاند شایسته نام صدیقین نیست زیرا اولا برای رسیدن به نتیجه از ابطال دور و تسلسل در آن استفاده شده است و ثانیاً از خاصیت امکان (یعنی تساوی ذات نسبت به وجود و عدم) بهرهبرده شده است که این خاصیت به ماهیت اشیاء مربوط میشود و نه به وجود آنها.