پروفسور مری کلاجز، دانشیار بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو
پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیده ای است که به عنوان حیطهای از مطالعات آکادمیکی از اواسط دهه 80 پدیدار گشتهاست. توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر میرسد، زیرا مفهومی است که در انواع گستردهای از دیسیپلینها و حیطههای مطالعالتی از قبیل:هنر معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعهشناسی، ارتباطات، مد و تکنولوژی نمایان شدهاست. دشوار است که این مفهوم را در زمان یا تاریخ خاصی جای دهیم، زیرا زمان دقیق ظهور پست مدرنیسم مشخص نیست. شاید آسانترین راه برای آغاز اندیشیدن در مورد پست مدرنیسم، اندیشیدن در مورد مدرنیسم باشد، جنبشی که بنظر میرسد پست مدرنیسم، از آن ظهور کردهاست. مدرنیسم، دو گونه تعریف دارد که این دو جنبه به درک پست مدرنیسم، مرتبط می شود. اولین جنبه یا تعریف از مدرنیسم، از یک جنبش زیبایی شناختی که بطور کلی مدرنیسم نامیدهمیشد، نشات میگیرد. این جنبش تماما با اندیشههای غربی قرن بیستم در مورد هنر همسان است. (گویا علائم در حال ظهور آن را، میتوان در قرن نوزدهم هم یافت)همان طور که میدانید، مدرنیسم جنبشی است در هنرهای تجسمی، موسیقی، ادبیات، و نمایشنامهنویسی که معیارهای سنتی را در پاسخ به این پرسش که ((هنر چگونه باید شکل بگیرد، استفاده گردد، و چه معنایی داشتهباشد؟)) نادیده میگیرد.
در دوران اوج گیری مدرنیسم یعنی بین سالهای 1910 تا 1930 چهرههای شاخص ادبیات مدرن مانند وولف، جویس، الیوت، استیونز، پروست، مالارمه و رایک، به عنوان پایهگذاران مدرنیسم قرن بیستم، به توصیف مجدد این امرکه «شعر و داستان باید چگونه باشد و چه کاری میتواند انجام دهد؟»، کمک شایانی نمودهاند.
از دیدگاه ادبی ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:
1 تاکید برامپرسیونیسم (تأثرگرایی)* و ذهنیت در نوشتار و هنرهای تجسمی و تاکید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن یا خواندن یا حتی ادارک در ذات خود، تا تاکید بر روی آنچه ادراک میگردد. نمونه این امر میتواند، جریان سیال ذهن در نوشتن باشد
2 جنبشی به دور از واقعنگری آشکار که توسط راوی سوم شخص دانای کل و دیدگاههای روایی ثابت و جایگاههای مشخص اخلاقی پدید میآید. داستانهای ویلیام فاکنر که دارای چند راوی هستند نمونهای از این گونه مدرنیسم هستند.
3 تمایز ژانرهایش مبهم است، بنابراین شعر بیشتر نثروار (مانند آثار تی اس الیوت یا ای کامنیگز) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس)
4 تاکید بر روی اشکال مجزا، روایتهای ناپیوسته و کولاژهایی* از موضوعات مختلف که اتفاقی به نظر میرسد
5- گرایشی به سمت انعکاسپذیری یا ناخودآگاه که مرتبط با محصول آثار هنری است. بنابراین هر قطعه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یک دستاورد یا مانند چیزی که توسط روشهای گوناگون ساخته شده و بکار میرود، جلب میکند.
6 رد زیبایی شناختی بسیط رسمی، به جانبداری از طرح های مینیمالیستی* (کمینهای) مانند اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز و رد تئوریهای رسمی زیباشناختی در مقیاسی گسترده به جانبداری از کشف و شهود در خلق اثر.
7- رد تمایزات میان فرهنگهای والا و پایین و عامهپسند در گزینش موادی که سابقاً هنر را شکل میداد و هم در روشهای نمایش، توزیع و کاربر هنر.
پست مدرنیسم هم مانند مدرنیسم از بیشتر این عقاید پیروی میکند در حالیکه منکر مرزبندی میان اشکال والا و پایین هنر و تمایزات ثابت ژانری است و تاکیدش بر تقلید *، نقیضه*، کنایه و فکاهی بودن است. هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاسپذیری، ناخودآگاهی، از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختار های روایی)، ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده و بر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسانی و فاقد ساختار و ثبات تاکید میورزد.
این گونه بنظر میرسد که پست مدرنیسم در این روشها بسیار شبیه مدرنیسم است، با این حال درباب نگرش , مدرنیسم با بسیاری از این گرایشات متفاوت است.به عنوان مثال مدرنیسم به این سو گرایش دارد که نمایی پراکنده از ذهنیت انسان و تاریخ نشان دهد («زمین هرز » الیوت یا «به سوی فانوس دریایی» وولف را به خاطر بیاورید)، اما این پراکندگی را به عنوان امری تراژیک مینمایاند، چیزی که به عنوان یک نقصان، باید بر آن تاسف خورد و برایش سوگواری کرد..
بسیاری از آثار مدرن در تلاشند تا از این ایده دفاع کنند که آثار هنری میتواند سبب ایجاد وحدت، انسجام و معنا در زندگی گردد، امری که در زندگی مدرن امروز، بیش از هر چیزی گم شدهاست و هنر همان کاری را میکند که بسیاری از نهادهای انسانی قادر به انجامش نیستند.
در مقام مقایسه، پست مدرنیسم از ایده پراکندگی و موقتی بودن و فقدان انسجام حسرت نمیخورد بلکه بیشتر آن را میستاید:«جهان بیمعناست؟ پس بیایید وانمود نکنیم که هنر میتواند بدان معنا بخشد، بیایید تنها با چرندیات بازی کنیم!». شیوه دیگر نگریستن به رابطه میان مدرنیسم و پست مدرنیسم به آشکار شدن تعدادی ازاین تمایزات کمک میکند، بر طبق نظریه فردریک جیمسون، مدرنیسم و پست مدرنیسم اشکالی فرهنگی هستند که مراحل خاصی از سرمایهداری را دنبال میکنند
.مرحله اول، سرمایهداری که از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کشورهای اروپای غربی، انگلستان و ایالات متحده (و تمام حیطههای تحت نفوذشان) به وقوع پیوست. اولین مرحله به گونهای خاص به پیشرفتهای تکنولوژیکی یعنی موتور بخار و زیباشناختی یعنی رئالیسم مرتبط میباشد.
مرحله دوم، از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم (در زمان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست، این مرحله یعنی سرمایهداری انحصار طلبانه، که با موتورهای الکتریکی و موتورهای احتراقی داخلی و مدرنیسم مرتبط اند. مرحله سوم، مرحلهای است که هم اکنون در آن قرار داریم یعنی مرحله سرمایهداری چند ملیتی و مصرفی که
مدرنیسم عموما به جنبشهای گسترده زیبا شناختی
در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعهای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی که پایهگذار جنبه زیباشناختی مدرنیسم هستند اشاره میکند
تاکیدش بیشتر بر روی بازاریابی، فروش و مصرف کالا است و نه تولید آن!، و ارتباطی تنگاتنگ با تکنولوژی هستهای و الکتریکی وپست مدرنیسم دارد. همانند توصیف جیمسون از پست مدرنیسم به عنوان سبک تولید و تکنولوژی، دومین مرحله یا توصیف از پست مدرنیسم، بیشتر از تاریخ و جامعهشناسی نشات می گیرد تا از ادبیات و تاریخ هنر! این رهیافت، پست مدرنیسم را به عنوان یک شکل کامل اجتماعی یا مجموعهای از نگرش های جامعهشناختی_تاریخی مینامد، به بیان دقیقتر، این روش بیشتر پست مدرنیته را با مدرنیته مقایسه میکند تا پست مدرنیسم را با مدرنیسم !
اما فرق این دو در چیست؟
مدرنیسم عموما به جنبشهای گسترده زیباشناختی در قرن بیستم و مدرنیته به مجموعهای از عقاید فلسفی سیاسی و اخلاقی که پایهگذار جنبه زیباشناختی مدرنیسم هستند اشاره میکند
مدرنیته قدمت بیشتری از مدرنیسم دارد. عنوان مدرن که اولینبار در جامعهشناختی قرن هفدهم بکار برده شد به معنای متمایز ساختن دوره کنونی از دوره پیشین که دوره عتیق نامیده میشد، است.
محققان همیشه بر سر زمان دقیق آغاز دوره پست مدرنیسم و چگونگی تمایز میان آنچه مدرن هست و آنچه مدرن نیست، بحث و مجادله داشتهاند. اینگونه بنظر میرسد که هر بار مورخین خواستهاند به تاریخ دوره مدرن دست یابند، گویی در تمام دفعات، مدرنیسم در تاریخ پیشتری وجود داشتهاست. اما عموما دوران مدرن با عصر روشنگری اروپایی که اساسا قرن هیجدهم شروع شد، مرتبط است.
(دیگر عناصر تاریخی نمایانگر اندیشه روشنگری به دوران رنسانس یا پش از آن باز میکردد.) بنابراین، میتوان ادعا کرد که اندیشه و ادبیات روشنگرانه با آغاز قرن هیجدهم آغاز شد.
من تاریخ دوران را از سال 1750 محاسبه میکنم، زیرا دکترای خود را از رشتهای در دانشگاه استانفورد که اندیشه و ادبیات مدرن نامیده میشد و بر آثار پس از 1750 تمرکز یافتهبود، دریافت کردهام. ایدههای بنیادین روشنگری اساسا همان ایدههای بنیادین انسان گرایی است.
مقاله جین فلکس چکیده مناسبی از این عقاید و مقدمات ارائه میدهد ، و اکنون مواردی را به فهرستش میافزایم:
1 خودی با ثبات، منسجم و آگاه وجود دارد. این خود، خودآگاه و عقلانی و مستقل و جهانشمول میباشد و هیچ شرایط فیزیکی نمیتواند بطور بنیادین بر عملکرد این خود تاثیر بگذارد.
2 این خود، خود و جهان اطرافش را از طریق علت یا عقلانیت باز میشناسد و به عنوان بالاترین شکل کارکرد ذهنی و تنها شکل عینی برآورد میشود.
3 این شیوه از آگاهی که توسط خود عقلانی عینی به وجود میآید علم نامیده میشود که میتواند حقایق جهانی را در مورد دنیا، مستقل از جایگاه بخصوص شخص آگاه ارائه دهد
4 این آگاهی که توسط علم بوجود میاید حقیقت نامیده میشود و پایدار است.
5 آگاهی یا حقیقتی که توسط علم ایجاد میشود (بوسیله خود عقلانی عینی)، همواره ما را به سوی پیشرفت و کمال رهنمون میسازد. تمام نهادها و راهکارهای انسانی توسط علم (علت/عینیت) تحلیل و بسط مییابند.
6 علت چیزی نیست جز قضاوت نهایی در مورد امری که حقیقی و نتیجتاّ درست و خوب (قانونی و اخلاقی) است. آزادی دربردارنده مفهوم اطاعت از قوانینی است که بر آگاهی مکشوف بوسیله علت منطبق است