سوره قمر آیه 9 تا 17
سوره مبارکه قمر از سور مکیه و کوتاه قرآن است که مجموعا پنجاه و پنج آیه است ولى پنجاه و پنج آیه کوتاه،یعنى آیاتى که در حدود نیم سطر است،گاهى کمتر و گاهى بیشتر،و اگر هم بیشتر استخیلى کم بیشتر است.مقدمتا مطلبى را عرض کنم و شاید به آن توجه کرده باشید و آن اینکه بعضى از سورههاى قرآن از نظر آهنگ مختلف است.به کوتاهى و بلندى سوره هم چندان مربوط نیست و حتى به کوتاهى آیه هم خیلى ارتباط ندارد.آهنگهاى آیات شریفه قرآن مختلف است و این اختلاف آهنگها بستگى دارد به محتوا و مضمون.مثلا آهنگ سوره حمد که حالتش فقط حالت عبادت و مناجات با خداوند و انقطاع بنده با خداست آهنگ مخصوصى است،خیلى نرم و ملایم،خیلى خاضعانه و عابدانه: الحمد لله رب العالمین الرحمن الرحیم مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم... حتى سوره توحید هم که سوره بسیار کوتاهى است و آیاتش گاهى دو یا سه کلمه است باز چون فقط ثناى خداوند است آهنگ آن همان آهنگ نرم و ملایم است: قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد .
ولى گاهى یک آیه مثلا مىخواهد یک حکم شرعى کلى فقهى را بیان کند،آن خیلى به اصطلاح سادهتر[است]و اغلب آیات خیلى طولانى آیاتى است که بیان یک سلسله احکام مىکند یعنى یک ماده قانونى را بیان مىکند،آن باز لحن و آهنگ دیگرى دارد: یا ایها الذین امنوا اذا تداینتم بدین الى اجل مسمى فاکتبوه و لیکتب بینکم کاتب بالعدل که طولانىترین آیه قرآن است،یا: حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم و اخواتکم... و آیاتى از این قبیل که زیاد هم داریم،آیات احکام در قرآن،اینها آهنگ دیگرى دارد.[همچنین]آیات تهدیدآمیز آهنگ دیگرى دارد،خیلى خشونتبار و تند است و اغلب این گونه آیات،هم کوتاه است و هم رعایتسجع در آنها بیشتر شده.این نکته که آیات قرآن داراى آهنگهاى مختلف است و هر آهنگى با محتواى آن آیات تناسب دارد و در این جهت نهایت دقت و مراقبتشده،از مطالب تازهاى است که در عصر اخیر به آن توجه کردهاند و خیلى توجه خوبى است.در میان کتابهایى که در این زمینه دیدهام و به فارسى هم در آمده است بهترین کتاب(مىدانم کتابهاى دیگر هم هست،من ندیدهام،شاید هم بهتر باشد)کتابى است که مرحوم آیتى خودمان ترجمه کردهاند(خدا او را بیامرزد)،کتاب مراه الاسلام طه حسین.شاید این کتاب آخرین کتاب یا جزو آخرین کتابهاى طه حسین باشد .اوایلى که شرکت انتشار تاسیس مىشد در جلساتى که مرحوم آقاى آیتى هم بود و شرکت مىکردیم راجع به اینکه چه کتابهایى خوب است تالیف یا ترجمه بشود از جمله پیشنهاد شد کتاب مرآه الاسلام ترجمه بشود و مرحوم آقاى آیتى قبول کردند که ترجمه کنند و ترجمه کردند به نام«آئینه اسلام». این کتاب فصلى دارد تحت عنوان«قرآن».آن فصل را مخصوصا بخوانید.همین مطلبى را که الآن من عرض مىکنم در آنجا نسبتا خوب بیان کرده و سراغ سورههاى مختلف قرآن رفته و محتواى این سورهها و آهنگ آیات را در نظر گرفته و بعد مىگوید ببینید چگونه تناسبى هست میان آهنگهاى مختلف این آیات و محتواهایى که هست.مثلا آنچه که در سوره«و الطور»خواندیم،با شدت خیلى فوق العادهاى است: و الطور و کتاب مسطور فى رق منشور و البیت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربک لواقع ما له من دافع .
سوره اقتربت الساعه و انشق القمر هم همین طور است ولى با روح خاصى.همه این سوره یک روح دارد که عرض مىکنم.حتى در این سوره چند داستان آمده ولى صورتى که این داستانها در این سوره دارند با صورتى که همین داستانها در سورههاى دیگر قرآن دارند فرق مىکند یعنى در آنجاها به جزئیات هم تا حدى پرداخته شده و در اینجا قطعههاى مختصرى آورده شده تا حدى که به آن روح کمک کند.حال روح این سوره چیست؟روح این سوره مطلبى است که کلى آن در قرآن به این صورت بیان شده: لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید. اگر بشر در مقابل نعمتها و انعامهاى الهى حالتسپاسگزارى و حقشناسى و قدردانى داشته باشد،سنت الهى بر این است که آن نعمتها و انعامها را افزایش بدهد،و اگر به جاى آنکه عکس العمل سپاسگزارانه داشته باشد و قدرشناس و حقشناس آن نعمتها باشد کفران و ناسپاسى و قدرناشناسى و حقناشناسى کند نه تنها موجب زوال آن نعمت است بلکه موجب پیدایش یک نقمت هم به جاى آن هست.آن شعر مىگوید:
شکر نعمت،نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند
ولى قرآن بالاتر از این را مىگوید،نمىگوید کفر نعمت فقط از کفت بیرون کند،مىگوید کفر نعمت،نعمت را از کفت بیرون کند و به جاى آن یک نقمت بیاورد.این یک اصل کلى است که در زندگى انسان،چه زندگى فردى چه زندگى اجتماعى،دنیوى و اخروى جارى است.
نعمتها متفاوت است.قهرا وقتى که نعمتها متفاوت باشد شکرها و کفر نعمتها متفاوت مىشود و عکس العملهاى الهى یعنى افزون کردن در یک جا و زایل کردن نعمت و بالاتر نقمت به جاى آن آوردن هم متفاوت مىشود،تا نعمت چگونه نعمتى باشد.یک وقتخدا به انسان نعمتسلامتى بدن داده،نعمت وسعت رزق داده،همه اینها نعمت است و اقتضاى شکر و سپاس دارد.ولى یک وقت نعمت الهى نعمتى است فوق العاده با ارزش،نعمتى است که حیات معنوى جاودانى انسان بستگى به آن دارد.اگر کفرى در این زمینهها رخ بدهد عقوبتى که انسان به آن دچار مىشود صد درجه شدیدتر است.تعبیرى مىکنند،تعبیر درستى است، مىگویند خداوند غیور است.پیغمبر اکرم درباره سعد بن عباده خزرجى فرمود:«ان سعدا لغیور»سعد آدم غیورى است«و انا اغیر من سعد»و من از او غیورترم«و الله اغیر منى» . سعد که غیور بود غیرت او غیرت ناموسى به معنى ناموس انسانى یعنى نسبت به همسر خودش بود.در داستانى بود که[آیه نازل شد که]اگر کسى بیاید شهادت بدهد به اینکه زنش زنا کرده است تنها شهادت او کافى نیست و شاهد دیگرى باید باشد.گفت:یا رسول الله!اگر ما دیدیم زنمان زنا مىکند برویم شاهد بیاوریم؟من که تاب تحمل چنین چیزى را ندارم.پیغمبر فرمود حکم الهى این است،در عین حال فرمود سعد آدم غیورى است.بعد فرمود:من از او غیورترم. غیرت پیغمبر در مقابل نوامیسى است که خود پیغمبر دارد.نوامیس پیغمبر همان احکام الهى است.خدا که از پیغمبر غیورتر است در مقابل نوامیس عام عالم است،نوامیس خلقت به طور کلى که شامل شریعت هم مىشود،یعنى قوانین و اصول خلقت که خداى متعال قرار داده باید محترم باشد.اگر انسان بر ضد نوامیسى که خدا قرار داده عمل کند هتک ناموس الهى کرده است.وقتى انسان هتک ناموس الهى بکند،چنانکه هر غیورى وقتى که ناموسش هتک مىشود عکس العمل شدید نشان مىدهد خدا هم عکس العمل شدید نشان مىدهد. این مقدمه را دانستیم.
اگر براى کسى وسایل هدایت و در واقع وسایل حیات جاودانى فراهم بشود و او این نعمت را حقناشناسى و ناسپاسى کند،خودخواهى و خودپرستى و جاه و مقام و امثال اینها مانع بشود که[از آن بهره ببرد و]حقیقت که اینچنین به او رو آورده[و]دستش را به طرف او دراز کرده و مىخواهد او را براى همیشه نجات بدهد و حیات ابدى به وى بدهد،او به جاى اینکه ستحقیقت را بفشارد شمشیرش را بالا ببرد و این دست را قطع کند که تو چرا آمدهاى به سوى من،قطعا اینچنین هتک ناموس الهى از طرف خداى متعال عقوبت و عذابى بسیار شدید دارد.قبلا گفتیم که پیغمبران کارخانه معجزه سازى نیاوردهاند که هر کسى بیاید اقتراح کند،مثل معرکهگیرها،پیشنهاد کند این قدر مىدهم که فلان نمایش را بدهى.صحبت نمایش نیست،صحبت این است که معجزههاى پیغمبران آیتها و دلیلهاى خداستیعنى ستحقیقت است که دراز شده و مىخواهد انسان را بگیرد براى اینکه او ایمان بیاورد و سر به جاده حقیقت بگذارد.حال اگر کسى معجزه یک پیغمبر را ببیند و مع ذلک جحود بورزد و مبارزه کند اینجاست که عذاب الهى نازل مىشود.عذابهاى الهى که خداوند بر امتها نازل کرده است همه همان و لئن کفرتم ان عذابى لشدید است.کفران ورزیدید:نعمتخدا به سوى شما آمد،دست هدایت به سوى شما دراز شد و به جاى اینکه از او استفاده کنید آن دست را با شمشیرتان زدید.
سوره از اقتربت الساعه و انشق القمر شروع شد،بعد فرمود: و ان یروا ایه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر هر آیتى و نشانهاى و دلیلى[که از خدا ببینند]-که هر آدم بىغرضى عاشق این است که آیتى از خدا ببیند تا به دنبال آن برود-اینها در مقام توجیه و تفسیر و تاویل آن برمىآیند به گونهاى که به اصطلاح عذرى براى خودشان و دیگران بتراشند.بعد قرآن فرمود: و لقد جاءهم من الانباء ما فیه مزدجر خبرهایى که در آنها ازدجارى باشد یعنى موعظهاى و امتناعى از این حرفها باشد به قدر کافى رسیده[که]این کارها خیلى خطر دارد:معجزهاى رخ بدهد، دست هدایتى بیاید و انسان حقیقت را تشخیص بدهد،باز چشمهایش را ببندد،نعمتى به این اهمیت و عظمت براى انسان پیش بیاید و در عین حال انسان خودش را به آن راه بزند،این پشتسرش عذاب و عقوبت دارد.
بعد از مطرح کردن مساله قیامت،حال به عنوان نمونه چند قصه و داستان را بدون اینکه بخواهد جزئیات آنها را ذکر کرده باشد هر کدام را در چند آیه کوتاه[نقل مىکند]تحت همین عنوان که این سنت قبل از شما هم اجرا شده استیعنى مانند شما هم مردمى بودهاند، پیغمبرانى آمدهاند و این مردم را دعوت کردهاند،آیت و معجزه داشتهاند و آنها به جاى اینکه بپذیرند با آنها مبارزه کردند،نعمت الهى را به این شکل کفران کردند و به حکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید عذاب الهى هم به آنها رسیده است.چون سوره در مکه نازل شده این[آیه ناظر]به کفار قریش است که عذاب الهى به شما هم قطعا خواهد رسید،و در اینجا از جنگ بدر خبر مىدهد،و در خود آیات جنگ بدر هم هست که اساسا جنگ بدر امرى بود غیر قابل پیش بینى براى کفار.اگر چه پیغمبر اکرم این تعبیر را در یک جاى دیگر فرموده ولى در اینجا هم صادق است،فرمود:مکه پارههاى جگر خودش را بیرون فرستاده،یعنى آن عزیزهاى مکه بیرون آمدند.رؤساى قریش واقعا هم طبقهاى بودند که وضعشان با سایر اعراب جاهلیت فرق مىکرد،وضع اشرافى داشتند.مکه تقسیم مىشد به دو طبقه به اصطلاح بردگان و زیردستان و طبقهاى که ملا قریش بودند که اینها در اعالى مکه بودند و آنها در ادانى مکه،جاهایشان هم با همدیگر فرق مىکرد.در جنگ بدر این عزیزهاى مکه و به اصطلاح پارههاى جگر مکه بیرون آمده بودند با تجهیزاتى که باورشان نمىآمد که چنین سرنوشتى پیدا کنند براى اینکه مسلمین در مدینه فوقالعاده ضعیف بودند،عده و عدهشان کم بود،تجهیزات جنگى نداشتند و وضع اقتصادىشان خیلى بد بود که همه مورخین نوشتهاند که این سیصد و سیزده نفرى که در جنگ بدر شرکت کردند به قدر کافى زره نداشتند و حتى زرهشان خیلى کم بود یعنى اگر جمعیتیکجا با همدیگر روبرو مىشدند اینها مجبور بودند که بىزره به جنگ بروند.شاید سیصد و سیزده شمشیر در آنجا وجود نداشت ولى آنها که با هزار نفر آمده بودند چنان مسلح و مجهز بودند که غیر قابل توصیف بود و گویى همان سران قریش که در این سیزده سال با پیغمبر اکرم اینچنین مبارزه کردند،همینها که دیگران به تبع اینها آمدند و اصل اینها بودند، آمده بودند براى اینکه اینجا به خاک هلاکت بیفتند و برگردند.در«بدر»هفتاد نفر از سران قریش به دست مسلمین،کشته شدند و بقیه فرار کردند.قرآن این را از نظر عوامل معنوى، حتى قبل از جنگ بدر هم مرتب خبر مىدهد که چنین سرنوشتى در همین دنیا خواهد بود و بعد هم مکرر تکرار مىکند:مردمى که با پیغمبرشان آنچنان رفتار کنند چنین سرنوشتى خواهند داشت.
عرض کردم قرآن[در این سوره]بر این قصهها مرور مىکند،چون فقط مىخواهد اجمالا بگوید که پیغمبرى آمد،[مردمى]تکذیب کردند و بعد از تکذیب چنین سرنوشتى پیدا کردند، ولى همین طور با آیات کوتاه کوتاه و با لحن خیلى سریع و تند و خشونت بار: کذبت قبلهم قوم نوح پیش از اینها قوم نوح هم مانند اینها تکذیب کردند.نمىگوید چه را تکذیب کردند؟ چون بعد دارد: فکذبوا عبدنا .مفسرین روى این جهت بحث کردهاند که چرا دو بار«تکذیب»را ذکر کرده؟گفتهاند براى اینکه اول که مىگوید: کذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح پیش از اینها بودند،آنها هم تکذیب کردند[و بعد مىفرماید] فکذبوا عبدنا پس تکذیب کردند بنده ما را، مىخواهد بگوید اینها کانه تکذیب پیشاپیشى داشتند،مثل تصدیقهاى پیشاپیش،مثل امضاهاى پیشاپیش که انسان گاهى چیزى را سفید امضا مىکند،هنوز او ننوشته این امضا مىکند،هنوز کسى حرفى را نگفته و هنوز حرفى از دهان او بیرون نیامده و معلوم نشده که او چه مىخواهد بگوید،این قبل از اینکه او بگوید چون تصمیم گرفته تصدیق کند،مىگوید بله صحیح است،همین طور است که شما مىفرمایید. عکس قضیه،هنوز او نگفته این تکذیب مىکند.این نشان مىدهد که این تکذیب بر اساس منطق نیست چون تکذیب بر اساس منطق این است که حرف طرف شنیده بشود،روى آن حساب بشود،بعد ببیند منطقى نیست،آنوقت تکذیب کند.ولى تکذیبهاى مصلحتى و در واقع منفعتى،این است که[شخص]از اول تصمیم دارد که آن را قبول نکند. کذبت قبلهم قوم نوح قوم نوح هم قبل از اینها تکذیب کردند،چه را؟همه چیز را آنها نمىخواستند قبول کنند فکذبوا عبدنا پس چون چنین روحیه تکذیبى داشتند و روحیهشان روحیه تکذیب بود بنده ما را تکذیب کردند.اینجا که مىگوید: «بنده ما را تکذیب کردند»خداوند مىخواهد به خودش[مربوط کند]،یعنى ما را تکذیب کردند.بنده ما را تکذیب کردند یعنى ما را تکذیب کردند.مثل اینکه-اگر چه این تشبیه خیلى تشبیه درستى نیست-شما کسى را به عنوان نماینده خودتان به جایى مىفرستید،بعد به آن نمایندهتان توهین مىکنند.یک وقت مىگویید به آقاى الف توهین کردند.آن وقتخودش را در نظر گرفتهاید.و یک وقت مىگویید به نماینده ما توهین کردند،یعنى به ما توهین کردند، یعنى گذشته از اینکه به شخص او توهین کردند به ما هم توهین کردند.