در اواسط سال 1988، بدترین سیل تاریخ یکبار دیگر نام بنگلادش “فقیر” و “بد طالع” را در سرتیتر اخبار رسانه های گروهی جای داد. رسانه های گروهی با اندوهی ظاهری، در مورد ضایعات و تلفات ناشی از سیل عظیم، مقاله ها نوشتند. خبرنگاران و عکاسان با عکسها و تصاویر تلویزیونی خود از مزارع بیکران و روستاهای نابود شده و مشقت غیر قابل توصیف مردم، به شهرت رسیدند. آنها با صفایی بسیار واقعی تر، همدردی دروغین مال و مکنت داران متروپولهای غرب و سلاطین نفتی خاورمیانه را ترسیم کرده و کمکهای امدادگرانه آنان به مردم سیل زده بنگلادش را به چشم خلق اللّه میکردند. برنامه های تلویزیونی تحقیقی در مورد مشکلات ناشی از جاری شدن سیل، مانند فعالیتهای امدادگرانه و اسکان مجدد و همچنین در مورد دلایل جاری شدن خود سیل و چگونگی جلوگیری از این احتمال در آینده، مکررا به نمایش در آمد.
نتیجه این همه، همان داستان قدیمی هزار بار گفته شده، بود: نام بنگلادش با“مصیبت” و “بدبختی” مترادف است. بنگلادش سرزمین “بلایای طبیعی” میباشد که بعلت موفقیت “خاص” جغرافیائیش محکوم است قربانی بیچاره سرکشیهای طبیعت باشد و این اوضاع اسفناک با طنز تقدیر تشدید شده است: با فساد حکام کشور، رسانه های گروهی غرب سعی کرده و هنوز هم سعی میکنند تا افکارعمومی جهان را متقاعد سازند که صرفا این کمکهای امدادگرانه ای که از غرب ثروتمند و ساعی گسیل میشود( حتی اگر پول خرد ته جیبهایشان باشد) است که بنگلادش “فقیر” را تا کنون نجات داده و میدهد.
این تبلیغات با این ایده تکمیل میشود که گویا تنها راه فائق آمدن بر سیل های دائمی بنگلادش عبارت است استقراض میلیاردها دلار وام و“کمک” از رباخواران غرب، منجمله از صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سایر کنسرنهای “امدادگر” می باشد. و اینکه این وجوه باید برای خرید تکنولوژی پیشرفته ای که معتقدند برای اینکار “ضروری” است صرف شود. و مسلما فروشنده اش هم همان غرب خواهد بود. در عین حال همین ها که خود را قیم مستمندان جهان کرده اند تشخیص میدهند که بنگلادش آنچنان فقیر است که توانایی بازپرداخت این وجوه عظیم را ندارد. نتیجه ایکه آنها از این بحث و ارزیابی مشعشعانه شان میگیرند اینست که مردم “فقیر، بیسواد و احمق” بنگلادش چاره ای جز تسلیم الی الابد به طغیانهای طبیعت نداشته و باید همانند بینوایانی که وابسته به خرده ریزهای هر از گاه سفره های اربابان غربی اند، گذران کنند.
سیل بیسابقه
سیل اوت سپتامبر 1988 از کلیه رکوردهای سابق از نظر مقیاس، میزان ضایعات و تلفات پیشی گرفت. این سیل بیشک شدیدتر از سیلهای سالهای 1954، 1974 و 1987 بود. بیشتر از دو سوم ( بنابر برخی منابع بیش از هشتاد در صد) از مساحت کشور که تقریبا بالغ بر یکصد هزار کیلومترمربع میشد، زیر آب رفت. حتی سرزمینهای نسبتا مرتفع شمالی بنام “بارندرا بهومی” از دسترس سیل بدور نماندند. مناطق مرتفع شمال شرق و جنوب شرق و ارتفاعات مرکزی تنها مناطق عمده ای بودند که به سرنوشت مناطق سیل زده دچار نشدند.
اینبار برخلاف سایر سیلهای سابق، داکا( پایتخت بنگلادش) از هجوم سیل بدور نماند و حتی جزء بدترین مناطق سیل زده بود. آب در بسیاری از محله های پایتخت به طبقه نخست رسید و حتی چندین منطقه دیپلمات نشین و اشراف نیز صدمه دیدند از ذکر کپرنشینها و حلبی آبادهای مردم فقیر در نواحی پست در میگذریم.
برخلاف گزارشات تحریف شده و محافظه کارانه حکومت، شمار کشته شدگان به هزاران تن رسید. بسیاری غرق شدند، شمار وسیعی بویژه کودکان و سالخوردگان از سیل زدگی مردند، و شماری هم بعلت مارگزیدگی، فقدان خوراک و آب آشامیدنی، یا نوشیدن آب مسموم و گرفتار امراض شدن بدون درمان کردن و سایر علل دیگر، از بین رفتند. میلونها خانه و سرپناه ( درحقیقت غالبا کلبه های ساخته شده از خیزران و حصیر) دستخوش سیل شدند و یا پوسیدند و بر میلیونها مسکن دیگر خسارت وارد آمد. بخش عظیمی از احشام مملکت از بین رفت ( شمار واقعی آن معلوم نیست) . کالا و اجناسی که از بین رفت سر به میلیاردها تاکا ( هر 33 تاکا 1 دلار آمریکایی) زد؛ منجمله غلات انبار شده.
سیل، هنگام آخرین مهلت فصل نشاءکاری برنج ( که مهمترین محصول کشاورزی کشور است) روی داد. سیل همچنین هزاران هزار تن محصول کنف رئ (2) را که در آخرین مراحل درو و آماده سازی بود ( پروسه ای که “جاگ” Jag خوانده میشود) با خود بهمراه برد. این وضعیت برای اقشار فقیرتر مردم بمعنای از دست دادن حداقل نقطه اتکاءشان بود.
سیل بمدت بیسابقه ای طول کشید بنحوی که میلیونها دهقان بی زمین و فقیر و توده های زحمتکش روستایی به جهت از دست دادن ممر درآمد خود به مرز گرسنگی رانده شدند. پشته های زباله و کثافات، مدفوع انسانها و حیوانات و مواد زائد کارخانجات، از ناحیه ای که عمدتا در هند بوده و چندین برابر از خود پوربابنگلا (بنگلادش) بزرگتر است بهمراه سیل جاری شد. بدون داشتن تجربه عملی در این مورد نمیتوان به ابعاد گسترش امراض و بلایای ناشی از این مساله پی برد.
در حقیقت امر، طی چهار دهه اخیر بویژه از سال 1954 به بعد، وقوع سیلهای سراسری تقریبا پدیده ای سالانه شده است. وارد آمدن ضایعات بر محصولات کشاورزی و تلفات بر دهقانان فقیر و لایه تحتانی قشر میانه و میانه در روستاها و رنج و فلاکت آنها نیز پدیده ای بهمین منوال است.
نقش مرتجعین
یک سلسله حوادث دیگر نیز با همین تناوب پا بپای این سیلها ( و یا هر ضایعه طبیعی دیگر) اتفاق میافتند که آنها هم ظاهری “طبیعی” بخود میگیرند: کوچک جلوه دادن چهره واقعی فلاکت توده ها در پوربابنگلا توسط حکومت در قدرت و بزرگ نمایاندن توجهات ظاهرفریبانه مقامات حکومتی و عملیات امدادگرانه، که همگی به کمک کنترل و سانسور شدیدشان بر رسانه های گروهی امکانپذیر بوده است. بطور همزمان، این حکومتها چه در گذشته و چه در حال حاضر، سیل تبلیغات را در سطح بین المللی بکمک تجاهل رسانه های گروهی جهانی امپریالیستها جاری ساخته و میسازند. آنها با مبالغه در مورد ابعاد ضایعات و تلفات و مبالغه بیشتر در مورد تلاشهای باصطلاح امدادگرانه “صمیمانه” و “قهرمانانه” خود، قصد جلب همدردی و “کمک” بین المللی دول امپریالیستی و نهادهای امدادگرشان و سلاطین نفتی و غیره را دارند.
این وظیفه معمول وزرای حکومت و حتی نخست وزیر و رئیس جمهور شده است که پس از وقوع هر سیل “تورهای مسافرتی برای جمع آوری صدقه” از کشورهای امپریالیستی و امضای قراردادهای دریافت وام و گرفتن کمک براه اندازند. این سلسله کارها باعث میشود تا استقلال کشور بیش از پیش به معرض فروش نهاده شده و با هزار و یک بند به اربابان امپریالیست بخصوص امپریالستهای غربی پیوند بخورد. همچنین این نیز یک عملکرد روتین مقامات حزبی حکومت ، بوروکراتهای نظامی و غیر نظامی، زمینداران و غیره شده است که بخش عظیمی از این وامها، کمکهای نقدی و پول پروژه ها را از اربابان امپریالیست گرفته اند به جیب بزنند. اگر چه رهبران بورژواکمپرادور متعلق به احزاب اپوزیسیون نیز بطور کامل از این خوان یغما بی نصیب نمی مانند، اما بخش عمده این پولها به جیب حزب در قدرت میرود. وبدین طریق است که بورژوازی کمپرادور و کسانیکه در پوربابنگلا چه در گذشته و چه اکنون در قدرت بوده اند، ثروت بی حساب و کتاب و غیرمشروعی اندوخته اند. و در عین حال برای اینکه مردم فریبی کرده و جنایات خود را لاپوشانی کنند، سیل را “مشیت الهی” که انسان از مقابله با آن عاجز است میخوانند.
درست مثل سیلهای قبل و اینبار در مقیاسی بس عظیمتر، میلیونها تن در میان سیلابها بدون آذوقه، آتش ، سرپناه و مستاصلانه به انتظار مرگ نشستند. آنها با دلهایی شکسته به نظاره جان دادن کودکان و عزیران خویش نشسته و جسد آنها را در میان سیلابهایی که اجساد بیشمار حیوانات را با خود میبرد، میسپردند. سیل زدگان انتظار تامین نوعی سرپناه موقت را داشتند. آنها چشمان نگران خود را در آسمان به هلیکوپترهایی میدوختند که رئیس جمهور، وزراء، ژنرالها، خبرنگاران خارجی و دیپلماتها را پرواز میدادند. آنها امید بیحاصل به نجات و یا حداقل نوعی کمک داشتند. حکومت ژنرال ارشاد، ( یک حکومت فاشیستی نظامی در پوشش غیر نظامی) و طبقاب حاکمه پوربابنگلا درون و یا برون حکومت، علیرغم برخورداری از نفرات بیشمار پلیس، ارتش قدرتمند و نیروی دریایی و هوایی، به حداقل اقدامات جهت کمک رسانی به سیل زدگان نیز مبادرت نورزیدند. آنها حتی گارد محافظت از رودخانه ها را که به جدیدترین امکانات ( نظیر قایقهای سریع السیر، هلیکوپتر، و غیره) مجهز است، بکار نگرفتند. استفاده مردم از ساختمانهای دولتی بعنوان سرپناه موقت و اضطراری ممنوع اعلام شد.
دولت حتی در داکا ( پایتخت بنگلادش) که یکی از پرجمعیت ترین شهرهای جهان و یکی از آسیت دیده ترین نقاط سیل زده کشور بود، توده ها را از پناه بردن به ساختمانهای متعدد دولتی، منجمله ساختمان پارلمان دولت که مردم آنرا “مقبره دمکراسی” میخوانند و چمن گشتره و زیبایش که از خارج وارد شده ، و یا بازارهای چندین طبقه و بلوارهای فراخ، ممنوع ساخت. دولت، قوای مسلح را که با خون مردم ایجاد و تامین کرده، بجای اینکه به نجات مردم بفرستد به محافظت از سنگها و ساختمانهای بیجان که نشانه های قدرتش هستند گمارد و مردم را از استفاده از مکانهای خودشان برای نجات جانشان منع ساخت!