آن چه از بررسی تعریف صاحب نظرانی همچون گاردنر، هیلگارد، کسلر و... از هوش بر میآید، آن است که همگی «هوش» را قابلیت بهرهگیری از نرمافزارهای وجودی تعریف میکنند.
توانمندیهایی نظیر: استدلال، استنتاج، استقراء، تداعی، تجسم، محاسبه، آمار، تخمین، تجزیه و تحلیل، فهم، قیاس، ارزیابی، تشخیص، تصمیم، استنباط، طبقهبندی، تطابق، به کار گیری حافظه، چیدمان اطلاعات، احساس زمان، کشف استدلالی، تحقیق و جستجو، بهرهگیری از اطلاعات فیزیکی و حواس پنجگانه، بهرهگیری از تعقل انتزاعی، مدیریت بحران، پرسشگری، آزمون، درک مکانی- بصری، شناسایی رنگ، خط، فرم، فضا و تجسم و باز نمایی گرافیکی، مهارت به کار گیری کل بدن برای بیان افکار و احساسات و سهولت در به کارگیری اندام برای تعادل، چالاکی، هماهنگی، قدرت، انعطاف پذیری و سرعت، توانایی درک، تشخیص و تبدیل و اجرای اشکال موسیقی که مستلزم شناسایی ریتم، ارتفاع یا ملودی، طنین یا رنگ مایه یک موسیقی است، توانایی درک و تمایز حالات روحی مقاصد، انگیزهها و احساسات دیگران که مستلزم شناخت حالات چهره، صداها، اشارات و دیگر نشانههاست و توانایی تحت تأثیر قرار دادن گروهی از مردم، شناخت خود و تواناییها و محدودیتها و حالات درونی، مقاصد و انگیزهها، خُلق و خو، تمایلات، خویشتن داری، انضباط، ادراک و عزت نفس، مهارت در شناخت و طبقه بندی گیاهان- جانوران و محیط پیرامون، قدرت به کار گیری لغات به صورت شفاهی و کتبی، مهارت کنترل هیجانات نظیر خشم، شادی، غم و ترس و توانایی بر قراری ارتباط مطلوب با دیگران در هر یک از این حالات و توانایی موقعیتگزینی، خود پنداری، درک معنی مرگ، زندگی، سرنوشت، عشق و هنر.
در ایده آل نظامهای آموزشی، هدف نهایی پرورش انواع هوش با تعریف رایج و مصطلح فوق است در حالی که تمامی آن چه بر شمردیم، مصادیق گوناگونی از «عقل» هستند.
تجربه تاریخ نشان داده است که پرورش و توسعه «عقل» در وجود افراد جامعه منجر به برتری طلبی نسبت به دیگران، هیجانات کاذب و انباشت انرژی و نا آرامی درونی و عدم تعادل میشود و افراد باهوش یا تیزهوش با اصطلاح روان شناسان و در حقیقت افرادی که «عقل» پرورش یافتهای در اختیار دارند، برای کنترل هیجانات و تنوع طلبیها و میل افسار گسیخته برای تجربههای جدید، به هنجارهای رفتاری روی میآورند و حتی به روان گردانها یا مواد اعتیاد آور محرک و مخدر مبتلا میشوند.
آیا پرورش انواع هوش مصطلح، منجر به تکامل انسان شده است؟
تجربه نشان میدهد که در طول تاریخ، هر چه هوش ظاهری بشر بیشتر شده است، گرایشهای ناهنجار، راههای خطا ومسأله آفرینی و ایجاد معضل و بحران برای بشریت نیز بیشترشده است.
روان شناسان در ابتدا با تعریف هوش هیجانی سعی کردند این آسیب را جبران نمایند. سپس با اضافه کردن انواع جدیدی از هوش تحت عنوان «هوش معنوی» و «هوش وجودی» که متوجه مفاهیمی نظیر مرگ و زندگی است، سعی در تکمیل تعریف خود نمودند.
اما این نقیصه عمیق در نگرش تئوریک روان شناسان، با اضافه کردن چند نوع هوش، مرتفع نخواهد شد. برخی نیز سعی کردند با تلفیق آموزههای دینی، تیز هوشان مصطلح خود را به بینشی تجهیز نمایند تا بلکه بتوانند برای کنترل هوش ظاهری آنها از سوق به سمت ناهنجاری بهره بگیرند؛ در نتیجه به تعریف اصطلاحاتی نظیر بصیرت و روشن بینی روی آوردند. اما حقیقت این است که انسان با به کار گیری قابلیتهای ذهنی، روانی و جسمی خود، راهی به کمال نخواهد داشت. هم چنان که سالها تلاش، منجر به شناخت انسان از عملکرد ذهن و روان گردید، کشف قابلیتهای وجودی نیز مستلزم پژوهش و تجربه نظریههای جدید خواهد بود.
از آن جا که اصطلاح هوش از سوی روان شناسان مصطلح شده و از منظر وسیعتر، آن چه ذیل این واژه تعریف میشود تنها متضمن معنی خرد یا عقل (Wisdom) است، در این مقاله، هوش مصطلح روانشناسان را که به ظاهر افراد باز میگردد، «هوش ظاهری» یا قابلیت بهرگیری از عقل مینامیم. در مقابل
«هوش باطنی» چنین تعریف میشود:
قابلیت ایجاد، به وجود آوردن چیزی که وجود ندارد، آن چه از خارج ذهن و از طریق گیرندههای (سنسور) فراذهنی رخ داده، الهامات بشری را پدید میآورد و سبب رویت و شهود در خواب و بیداری میشود، بهرهگیری از گیرندههای فراذهنی، توانایی استخراج اطلاعات طبقه بندی شده و محرمانه هستی، انگیزش ایجاد ذوق و عشق.
منشأ پیدایش علوم و کشف اولیه اختراعات و ابداعات، محصول اشتیاق یا بصیرت و روشن بینی حقیقی که در طول تاریخ با شیوع تیز هوشی ظاهری، رو به افول نهاده است، شهود و اشراق، نوآوری حقیقی، بهرهمندی از اطلاعات الهامی، مستقل از تلقین و شرطی شدن و عامل کنترل هیجانات کاذب.
با فعال شدن سنسور فراذهنی، مغز نیز که نقش مترجم را بعهده دارد، در دریافت و ترجمه فعالتر میشود. لذا مغز افراد با تیز هوشی باطنی بسیار فعالتر از دیگران است. هوش باطنی، خفته و بالقوه است و برای فعال شدن و بالفعل در آمدن نیازمند محرک و انگیزه است. فعال شدن آن نیز موجب پرورش عقل و کشف استعدادهای غیر کاذب میگردد.
بر خلاف هوش ظاهری که فعالیت آن به حواس پنجگانه مربوط است، هوش باطنی با درک جهان پیرامونی به عنوان تجلیات ارتباط دارد و جمال الهی، هوش باطنی خفته را بیدار میسازد.
قانون حکمت هوشمندی هستی، به واسطهی هوش باطنی فعال درک میشود و این هوش تابع اصل وحدت است و فاقد گوناگونی و تنوع میباشد. از این منظر همه انسانها با هوشند، چرا که هر انسانی قابلیت دریافت شهودی رادارد و صرفأ لازم است سنسورهای شهودی وی در بخش ذهن فعال شود تا هوش نهفته در انسان نیز بیدار شود. به دنبال این فرآیند، نیم کره راست مغز نیز ترجمهی دریافتهای آستانهی درک فراذهنی را به زبان جسم انجام داده و پدیدهی الهام، خلاقیت و ایجاد رخ میدهد است. این پدیده در لحظهی وقوع نیاز به زمان نداشته و نزدیک به صفر ثانیه رخ داده و همچنین پدیدهای فرازبانی بوده، در لحظهی وقوع، وابسته به زبان انسان نیست و پس از دریافت است که فرد دریافت کننده آن را به زبان خود بیان کرده و یا با علایم و نشانهها آن را ثبت میکند (مانند نتهای موسیقی که پس از الهام گرفتن به آهنگساز کمک میکند تا این الهام ثبت شود).
نیم کره راست مغز کانون ترجمهی آفرینشهای هنری و تجسمی توسط مغز نیز هست. با فعال شدن هوش باطنی در بخش «گیرنده های فرا ذهنی»، تراوشات فردی انسانها بروز پیدا میکند و انسان دیگر تنها در معرض تراوشات عاریهای نخواهند بود. بدین ترتیب استعدادهای ذاتی مبتنی بر خلاقیت نیز کشف و پرورش مییابد و افراد از بروز استعداد های القایی یا کاذب مصون خواهند بود.