سازگاری اجتماعی و هوش اجتماعی
مغز انسان در قرن 21 زندگی میکند، درصورتیکه قلب او در عصر پارینهسنگی است.آیا تا به حال با افرادی روبهرو شدهاید که از هوش کافی برخوردار بوده اما در زندگی اجتماعی و شغلی خود موفق نبودهاند؟
این پرسش نشان میدهد که ما از مطالعه جنبههای مهمی از توانمندیهای انسانی در ارزیابی هوش غافل ماندهایم. تئوریهای جدیدی درباره هوش ارائه شده که بهتدریج جایگزین تئوریهای سنتی میشوند. زمانی که روانشناسان درمورد مسائل هوش و تفکر به پژوهش پرداختند، مرکز توجه آنها جنبههای شناختی مانند حافظه و حل مسئله بود. اما پژوهشگرانی بودند که در همان زمان خاطرنشان میساختند جنبههای غیرشناختی نیز باید مورد توجه قرار گیرد.پیشینه هوش هیجانی (EQ) را میتوان در ایدههای وکسلر (روانشناس) بههنگام تبیین جنبههای غیرشناختی هوش عمومی جستوجو کرد. وکسلر درصدد آن بود که جنبههای غیرشناختی و شناختی هوش عمومی را با هم بسنجد. تلاش او در زمینه درک و فهم «سازگاری اجتماعی» و در تنظیم تصاویر شناخت و تمیز «موقعیتهای اجتماعی» بود.در سال 1968 کتل و بوچر روانشناسانی بودند که سعی داشتند تا هم پیشرفت تحصیلی در مدرسه و هم خلاقیت را از طریق توانایی، شخصیت و انگیزه افراد پیشبینی کنند. آنها موفق شدند اهمیت این موضوع را حتی در پیشرفت دانشگاهی نیز نشان دهند. پژوهشهای انجام شده توسط سیپس و همکارانش (1987) نشان میدهد که بین درک و فهم تصاویر و شاخصهای هوش اجتماعی همبستگی معناداری وجود دارد.لیپر (1948) نیز بر این باور بود که «تفکر هیجانی» بخشی از «تفکر منطقی» است. روانشناسان دیگری نظیر مییر (1993) و سالوی نیز پژوهشهای خود را بر جنبههای هیجانی هوش متمرکز کردهاند. ایده EQ پس از 50 سال بار دیگر توسط گاردنر (1983) استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد دنبال شد. او هوش را مشتمل بر زبانی، موسیقایی، منطقی، ریاضی، جسمی، میانفردی و درونفردی میداند.
تعریف هوش اجتماعی
میدانیم که در مغز ما چیزی بهنام IQ (هوشبهر) وجود دارد که سالها فکر میکردیم که فرمانروای بدن است و رفتار ما براساس تشخیصی که او میدهد کنترل میشود، هرکجا رفتار خردمندانهای از کسی سرمیزند یا برعکس، سریع به او IQ بالا یا IQ پایین میگوییم. اما در سال 1990 یکی از ناشناختهها توسط دانیل گلمن کشف شد که بهگونهای گسترده بهصورت بخشی از زبان روزمره درآمد و بحثهای بسیاری را برانگیخت. متفکران، مخترعان و بهطور کلی روشنفکران تعاریف متفاوتی از هوش دارند و بهعنوان مثال فیلسوفان در تعریف هوش بر اندیشههای مجرد، زیستشناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعلیم و تربیت بر توانایی و روانشناسان عمدتا بر قدرت سازگاری فرد در محیط یا توانایی درک و استدلال تأکید دارند. روانشناسان هوشهای مختلفی را شناسایی کردهاند که بیشتر اینها میتوانند در 3 گروه دستهبندی شود: هوش عینی، هوش انتزاعی و هوش اجتماعی. هوش عینی، توانایی درک اشیاء و کار کردن با آنهاست، درحالیکه هوش انتزاعی توانایی در نشانههای کلامی و ریاضی است. شناسایی هوش اجتماعی به روانشناسان کمک میکند تا آنها بتوانند تشخیص دهند چه کسانی از توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با دیگران برخوردارند که اولینبار توسط ثرندایک در سال 1920 تعریف شد. هوش هیجانی ریشه در تعریف هوش اجتماعی دارد.
گلمن هوش هیجانی را چنین تعریف میکند. «هوش هیجانی نوعی دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیمگیریهای مناسب در زندگی است. عاملی که بههنگام شکست در شخص ایجاد انگیزه و امید میکند. او معتقد است که (IQ) در بهترین حالت خود فقط عامل 20 درصد از موفقیتهای زندگی است، 80 درصد موفقیتها به عوامل دیگر وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارتهایی است که هوش هیجانی را تشکیل میدهد. نظریهپردازان هیجانی معتقدند که EQ به ما میگوید که چه کار میتوانیم انجام دهیم، درواقع EQ ،یعنی داشتن مهارتهایی تا بدانیم کی هستیم، چه افکار، احساسات، عواطف و رفتاری داریم، یعنی شناخت عواطف خود و دیگران، تا بتوانیم براساس آن رفتاری مبتنی بر اخلاق وجدان اجتماعی داشته باشیم.ما برای موفقیت در قبولی در دانشگاه نیازمند IQ هستیم ولی برای موفقیت در زندگی فردی و شغلی به هوش هیجانی نیاز داریم. در محیط کار هوش هیجانی نقش بارزتری در داشتن عملکرد مطلوب نسبت به سایر قابلیتها از قبیل هوششناختی یا مهارتهای فنی ایفا میکند، لذا با پرورش و رشد هیجانی و قابلیتهای آن، هم سازمان و هم کارکنان از مزایای آن بهرهمند میشوند. EQ مانند IQ قابل اندازهگیری است و در آموزش و پرورش از ویژگیهای اکتسابی بالاتری نسبت به IQ برخوردار است؛EQ امکان آگاهی از هیجانات و بهطور کلی، کنترل، جهتدهی و مدیریت آن را فراهم می کند تعداد زیادی از افراد جامعه IQ بالایی دارند اما کارهای احمقانه انجام میدهند، چون مدیریت هیجان ندارند.در واقع هیجان در موارد مختلفبر آنها مدیریت میکند. یکی از مهمترین تفاوتهای هوشبهر با هوش هیجانی این است که IQ از طریق ژنتیک اما EQ از طریق آموزش ایجاد میشود.بهنظر میرسد ساختار مغز انسان با وجود رشد سرسامآوری که در علوم ریاضیات و منطق داشته است از نظر عواطف با انسانهای اولیه تفاوت چندانی نکرده است. هنوز در عکسالعمل انسان درقبال خشم، جریان خون به سمت دستها و تندتر شدن ضربان قلب است.
دربرابر ترس، خون به عضلات پا جریان مییابد و گریختن را آسان میکند و درنتیجه صورت رنگ خود را از دست میدهد و دربرابر عشق دچار انگیختگی پاراسمپاتیکی میشود که واکنش از آرامش کلی و خردمندی را پدید میآورد و درهنگام تعجب ابروها را بالا میاندازد تا میدان دید وسیعتری داشته باشد. درواقع با وجود رشد بسیار بالای خردورزی در انسان که فاصله زیاد با اجرا پیدا کرده است، قلب و عواطف و احساسات انسانها تغییرات زیادی نکردهاند و انسان در این زمینه رشد چشمگیری نداشته است.
با وجود آنکه خیلی پیش از آنکه مغز متفکر و منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته است درواقع مسائل هیجانی مربوط به بادامه مغز است که بهعنوان مخزن خاطرات هیجانی عمل میکند. مغز انسان در قرن 21 زندگی میکند، درصورتیکه قلب او در دوران پارینهسنگی است.
مؤلفههای هوش اجتماعی
هرچند هوش هیجانی با هوشبهر ارتباط دارد ولی ازلحاظ مفهوم نظری و عملکرد، کاملا با آن تفاوت دارد، مؤلفههای هوش هیجانی به قرار زیر است:
درونفردی: شامل خودشکوفایی، استقلال و خودآگاهی عاطفی
بینفردی: شامل حل مسائل و آگاهی به واقعیت
سازگاری: شامل کنترل تکانهها و تحمل فشارها
راههای داشتن هوش ا جتماعی
هوش اجتماعی یکی از 10 هوشیه که داریم ولی کلا هوش رو به سه دسته کلامی ، عددی و حجمی تقسیم کرده اند که تست های IQ هم بر این اساسه جدای اینها ما دارای هوش خلاق ، عاطفی ، جسمانی ، شخصیتی و معنوی هم هستیم که هر کدوم می تونه دیگریو تقویت کنه .
" هوش اجتماعی یعنی قدرت کنار آمدن و ارتباط برقرار کردن با دیگران "
چگونه هوش اجتماعی ام را تقویت کنم ؟
بدن انسان ابزار فوقالعاده ای است که دائما در حال اجرای موسیقی ارتباط است . اگر نواختن این ساز را یاد بگیرید ، پاداش اجتماعی بزرگی دریافت می کنید . بدن شما بدون ادای حتی یک کلمه ، با مردم ارتباط برقرار می کند . اگر قانون زبان غیر کلامی را بشناسید ، افکار و اعمال دیگران را می توانید پیش بینی کنید و هوش اجتماعی تان را ارتقا ببخشید .
۱. هماهنگی حرکات بدنی با گفتار
حرف زدن و حرکات بدنی هردو محور عملکرد فکرهستند . در واقع هردوی این ابزارها موجب انجام یک سلسله عملیات فکری می شوند . جامعه روانشناسان آمریکا نتایج تست هایی را اعلام کرد که در آن 1011 دختر و پسر مورد آزمایش قرار گرفتند . در این تحقیقات نشان داده شد بچه هایی که قادر به درک حرکات بدنی هستند ، از نظر عاطفی و روانی از بقیه با ثبات ترند و نیز در درس هم موفق ترند .
۲. هنر شنونده بودن
این مهمترین مرحله تو حرفه ی ماست . گوش کردن به حرف های طرف مقابل یکی از بهترین و موثرترین راهایی است که نشان می دهد او برای ما جالب است . البته باید واقعا گوش کنیم ، یعنی چنان روی حرف هایش تمرکز کنیم که انگار خودمان می خواهیم موضوعی را تعریف کنیم . و البته بیش از حد هم نباید هیجان نشان بدیم که از موضوع اصلی دور بشیم . در حین گوش کردن هم کار جانبی انجام ندیم و ازهمه مهمتر یک بعدی با موضوع برخورد نکنیم . چنین گوش کردنی نشان می دهد ، آن شخص برای ما قابل توجه است و ما به یک فرد برای او ارزش قائلیم . وقتی چنین رفتاری از خود نشان دادیم آن شخص نسبت به ما واکنش + نشان خواهد داد .
۳. چگونگی برقراری ارتباط
هدف ارتباط تبادل افکار و اطلاعات است . ( نکته ی مهم اینه که طرف مقابلت باید احساس کنه که برات اهمیت داره ! ) . هوش اجتماعی می گوید : باید به مردم شانس مطرح بودن بدهیم ، آنها هم خود به خود با ما دوستانه تر رفتار می کنند . برای تقویت این مرحله از حرکات بدنی + استفاده کنید . با اعتماد به نفس و پر انرژی بایستید . به لباس پوشیدنتان اهمیت دهید . وقتی با کسی صحبت می کنید ارتباط چشمی منظمی با او برقرار کنید و نشان دهید برای شخص مقابل احترام قائلید . ( البته با این کار برای خودتونم احترام طرفو جلب میکنین) .
۴. به هیچ وجه به افراد برچسب نزنید !
کلیشه ای رفتار کردن یکی از قوانین هوش اجتماعی را می شکند و آن این است که با هر فرد به آن صورتی که هست و استحقاق دارد برخورد نمی کنیم . در برخورد با افراد لحظه ای تامل کنید و تا چشم و مغز شما راجع به آنها اطلاعات کافی کسب کند . این همان قدرت درونی است که اجازه می دهد افراد را همانطور که هستند ارزیابی نمائید . ( نه دسته بندی افراد مثلا پسرا ذاتا این طوری اند ، نه تعصب ، نه برچسب و...)
5. علائم موفقیت اجتماعی
معاشرت و ارتباط خود را با دیگران بیشتر کنید و سعی کنید نام افراد را به خاطر بسپارید . فقط به احساسات خودتان توجه نداشته باشین و چیزهایی را که دردیگران احساس بدی ایجاد می کند در نظر داشته باشین ( البته نه بره اذیت کردنشون ) و ازهمه مهمتر همه افراد رو دوست داشته باشین و نسبت به آنها ذهنیت + داشته باشین و بدون توجه به مقام افراد بهشون احترام بذارید .
نتیجه
هوش هیجانی بهعنوان یک پدیده مورد توجه، نهتنها حاوی جنبه تئوریک روانشناختی است، بلکه در میدان عمل با ارتقای آن میتوان برای بسیاری از مشکلات نهفته زندگی پاسخهای مناسبی یافت.هوش هیجانی برعکس هوشبهر قابل تغییر، اصلاح و ارتقاء است، پس شناخت هوش هیجانی یک استفاده کاربردی نیز خواهد داشت.