یکى از عوامل انتقال فرهنگ و تمدن ایرانى به جهان اسلامى در قرون نخستین اسلامى نخبگان ایرانى بودند که چشمپوشى از مطالعه آنها خطایى بزرگ در شناخت تاریخ ایران و اسلام خواهد بود. هرمزان سردار بزرگ یزدگرد سوم یکى از این افراد بود که در تحولات سیاسى، نظامى و فرهنگى شامگاه عهد ساسانى و اوایل دوره اسلامى نقشآفرین شد. در مقاله حاضر ضمن بررسى حیات سیاسى هرمزان کارنامه وى در انتقال عناصر فرهنگ ایرانى به تمدن اسلامى مورد بحث قرار مىگیرد.
واژههاى کلیدى: ساسانیان، عمر، فتوح، هرمزان، دیوان، ابولؤلؤ.
هرمزان از نخستین عاملان این انتقال
خاندان هرمزان1 که در مآخذ عربى و فارسى به همین نام و گاهى با تحریف به صورت فیرزان و در بعضى مآخذ به نام هرمیزان آمده به یکى از هفت خاندان ممتاز دوره ساسانى مىرسد.2 هرمزان در دورهى ساسانى فرمانرواى خوزستان و مهر جانقذق در لرستان بود که این مناصب در خاندان وى موروثى بود. وى در آثار موَرّخانى مانند طبرى و بلعمى با لقب «شاه اهواز» معرفى شده است. در دورهى ساسانى خوزستان شامل هفتاد شهر بوده که هرمزان بر همهى آنها امارت داشت.3
علىرغم انتساب هرمزان به خاندانهاى ممتاز، خویشاوندى او با خاندان ساسانى نیز یکى از دلایل کسب مقامهاى سیاسى و نظامى بوده است وى در جنگهاى قادسیه و جلولا حضور داشت4 و هنگام عقبنشینى یزدگرد سوم به قم و کاشان با اجازهى پادشاه به خوزستان و مهر جانقذق مقر فرمانروایى خود بازگشت و هستهى مقاومت را در مقابل اعراب به دست گرفت.5 هر چند این مقاومت فاقد رهبرى و سازمان مرکزى بود، اما در قالب یک سازمان دهندهى محلى این ایستادگى را اداره6 و تا قبل از محاصرهى شوشتر، روند پیشروى مسلمانان را کند کرد، ولى با فشار روزافزون نیروهاى اسلام تاب مقاومت در خود ندید و تسلیم مسلمانان شد.
در خصوص میزان تأثیر شخصیت هرمزان در دربار ساسانى قبل از ورود مسلمانان و حضور وى در کشمکشهاى داخلى خاندان ساسانى اطلاعى در دست نیست اما با توجه به پیوند سببى او با خاندان ساسانى7 و همراهى با یزدگرد سوم در جلولا و بعد از آن صحنهى مقاومت او در خوزستان را مىتوان نشانهى وفادارى و اطاعت وى که تا مدتها بعد نیز ادامه داشت قلمداد نمود. او با توجه به خطر جانى در محضر خلیفهى مسلمین نیز حاضر به اسلام آوردن نشد و به روایتى در زندان8 و یا بعد از آزادى مسلمان شد.9
نقش نظامى هرمزان
هرمزان، فرمانرواى خوزستان به دنبال نبرد جلولا به اهواز مرکز قلمرو حکومتى خود آمد و از آنجا به حدود میشان که در دست اعراب مقیم ناحیهى بصره بود، یورش برد. ظاهرا یزدگرد او را به این تهاجمات تحریک مىکرد. هرمزان مانع راه اعراب گردید و تاخت و تازهاى او دفع نشد تا آنکه پادگانهاى بصره و کوفه با کمک یکدیگر او را از میشان بیرون راندند و چون ناگزیر به مصالحه شد، ناچار قسمتى از قلمرو خود را از دست داد. بعدها با قبیلهاى عرب که در حوالى ولایت او سکونت داشتند، راه ستیز گرفت و بار دیگر با همسایگان عرب خود دشمنى را آغاز کرد، اما این بار نیز مجبور شد که تن به صلح دهد و ناچار شرایط ناگوار صلح را بپذیرد. هنگامى که به اصرار یزدگرد، سربازان فارس براى مقابله با اعراب با سپاه خوزستان متحد شدند، ستارهى بخت هرمزان اندکى درخشیدن گرفت؛ خلیفه نعمان بن مقرن را در رأس سپاهى به دفع وى گسیل کرد. در اربق، جنگى درگرفت که سرانجام هرمزان علىرغم مقاومت نیروهایش، راه فرار در پیش گرفت و پس از مدتى راهى شوشتر شد. ابوموسى اشعرى فرماندهى بصره، مأمور محاصرهى شوشتر شد و به دستور خلیفه، گروهى از کوفیان نیز به او پیوستند، محاصره طولانى شد و عاقبت اعراب به یارى یکى از اهالى از راه زیرزمینى به شهر هدایت شدند. هرمزان پس از تصرف شهر توسط اعراب به قلعهى خود پناه برد. افرادى که با هرمزان بودند از بیم اعراب، کسان خود را هلاک کرده و اموال را به رودخانه ریختند تا به دست اعراب نیفتد و سرانجام اعراب قلعه را گشودند. هرمزان به شرط آنکه وى را نکشند و به نزد خلیفه بفرستند، ناگزیر تن به تسلیم داد. او را به مدینه اعزام کردند در حالى که خوزستان به تدریج به دست اعراب افتاد و پس از شوشتر نوبت به شوش و جندىشاپور رسید.10
هرمزان در مدینه
طبرى وقایع ورود هرمزان به مدینه را ضمن حوادث سال هفده هجرى آورده و مىنویسد ابوسبرد، هرمزان را همراه عدهاى که انس بن مالک و احنف بن قیس هم در میان آنان بود به مدینه اعزام کرد11 و از جمله دیگر همراهان این هیأت،12 یک عده زنان ایرانى را به مدینه بردند. برخى اسناد وانمود کردهاند که دخترى به نام شهربانو یا دخترانى از یزدگرد سوم در میان آنها بودند، حال آنکه یزدگرد مدتها پیش از این وقایع خانوادهى خود را به خراسان برده بود.13 به عقیدهى برخى، شهربانو دختر هرمزان بوده نه یزدگرد سوم.14
مطلب مهم دیگر در ورود به مدینه نحوهى لباس پوشیدن هرمزان بود که همراهان مسلمان او براى نشان دادن درجهى اهمیت عمل خود در شکست دادن حاکم خوزستان و نیز تحقیر هرمزان، زیورآلات و تاج هرمزان را بر تنش کرده و به محضر عمر وارد شدند.15 تماشاى این نوع لباس و جواهرآلات براى اعراب مىتوانست تداعى کنندهى گفتههاى عمر در ابتداى حمله به ایران باشد که با استناد به حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله در فتح گنجهاى خسرو، مسلمانان را به جنگ برضدّ ایرانیان تحریک کرده بود. در بدو ورود به مدینه به خانهى عمر رفتند و او را نیافتند، ناچار راهى مسجد شدند16 و در این هنگام مردم براى اولین بار شخصى را با این هیأت پرشکوه و جلال مشاهده کردند که تا مدتها در اذهانشان باقى ماند.17
هرمزان در محضر عمر
عمر با مشاهدهى هرمزان با آن لباسهاى فاخر حاضر به ملاقات نشد و زمانى که او را به عنوان شاه خوزستان معرفى کردند، ملاقات را پذیرفت به شرطى که لباسهاى هرمزان را عوض کنند و به دستور عمر لباسهاى او را بر تن سراقه بن مالک بن جُعشُم، کردند و خلیفه خدا را سپاس گفت که زیور و لباس کسرایان را بر تن فقراى مسلمین کرده و نخوت و تکبّر ایرانیان به ذلّت و خوارى تبدیل شده است.18
سخنانى که میان آنها رد و بدل شد و مورخان حکایت کردهاند، نشان از آن دارد که هرمزان هنوز وضع موجود را نپذیرفته و ضمن سخنان خود ادعا دارد که پیروزى مسلمانان بر ایرانیان از روى لیاقت و مهارت آنان نبوده، بلکه خواست خدا بوده، همانگونه که قبلاً خدا با ایرانیان بوده و پیروزىهاى بزرگى نصیب ایرانیان کرده است. در این مورد نوشتهاند که هرمزان پس از کسب اجازه در سخن گفتن، بر زبان آورد که «ما ایرانیان و شما اعراب تا وقتى که کار به دست خودمان بود، ما بر شما چیره بودیم و اکنون که خدا با شما است، ما در برابر شما تاب نیاوردیم.» عمر از انس بن مالک در این مورد نظر خواست و او نیز بدون اینکه بخواهد عمر را خشمگین سازد گفت: «من در پشت سر خود شکوه فراوان و دشمنى سرسخت دیدم، اگر تو او را بکشى مردم از زندگى نومید خواهند شد و بر سرسختى و پایدارى آنها خواهد افزود و اگر او را زنده بگذارى آن مردم به زنده ماندن خود امیدوار خواهند شد و از سرسختى آنها خواهد کاست.» عمر دریافت که انس با وجود قتل برادرش براء بن مالک، حاضر به کشتن هرمزان نیست، گفت: «من چگونه کشندهى براء و مجزه بن ثور را زنده بگذارم» انس پاسخ داد: «به کشتنش راهندارى چون تو او را امان دادى»، ولى عمر نپذیرفت و از انس شاهد خواست که چه وقتى به هرمزان امان داده است. انس مىگوید: «من از نزد عمر بیرون شدم و در همان حال، زبیربن عوام را دیدم که آنچه من به یاد داشتم، او نیز به یاد داشت، وى به سود من شهادت داد و عمر دست از هرمزان برداشت و او مسلمان شد و عمر عطایى براى وى مقرر کرد».19
روایت بلاذرى با روایتهاى دیگر تفاوت دارد به طور مثال، ابن سعد20 جریان آب خواستن هرمزان و شکستن عمدى ظرف آب و گفتهى عمر مبنى بر «عدم اجتماع آب نخوردن و کشتن» را آورده و دیگر مورخان مانند طبرى، مقدسى و ابن اثیر نیز آن را تکرار کردهاند، ولى بلاذرى جریان معروف آب خواستن هرمزان را نیاورده و در نتیجه مسلمان شدن هرمزان نیز با دیگر روایتها تفاوت دارد.
احتمالاً هرمزان چند بار با عمر ملاقات کرده و در ملاقات اول جریان آب خواستن اتفاق افتاده و علىرغم عصبانیت عمر و دستور قتل هرمزان در حضور صحابه و از جمله حضرت على علیهالسلام در جلسهى اول عمر فرمان خود را عملى نکرد و دستور حبس هرمزان را داد و او در زندان بود که اسلام آورد. در تاریخ قم آمده که بعد از مشکل شدن کار هرمزان، عمر او را به زندان انداخت تا سرانجام به دست عباس بن عبدالمطلب اسلام آورد و عمر براى او غنیمت معین کرد؛21 دلیل این ادعا نیز در اخبار الطوال ضمن حوادث اخبار صفین آمده که حضرت على علیهالسلام به عبیدالله بن عمر، قاتل هرمزان گفت: «که تو هرمزان را به ناحق کشتى با اینکه به دست عموى من عباس، اسلام آورده بود و پدرت دوهزار درهم وظیفه معین کرده بود، حال از من انتظار دارى که در امان بمانى.» از سوى دیگر بنا به قول بلاذرى، عمر از انس که مأمور اعزام هرمزان بوده، شاهد خواسته و او زبیر بن عوام را یافته که زبیر هم به نفع انس شهادت داده و اتفاقا زبیر بن عوام، انس و ابوسعید خدرى از جمله افرادى بودند که در مجلس حاضر بودند. اگر فقط یک ملاقات صورت گرفته و همه حاضر بودهاند و هرمزان در آن جلسه مسلمان شده که دیگر نیازى به شاهد نیست. دلیل دیگرى از ابن سعد مبنى بر اسلام نیاوردن هرمزان در ملاقات اول، موجود است و آن اینکه حضرت على علیهالسلام به عمر فرمود: «میان او و همراهانش جدایى بیفکن» که عمر دستور داد، هرمزان و نزدیکانش را سوار بر کشتى کردند که به سوى شام بروند، شاید در دریا غرق شوند و از قضا کشتى غرق شد، ولى هرمزان و دیگر همراهانش صدمهاى ندیدند و عمر دستور داد آنها را زندانى کردند22 و در زندان اسلام آورند.
با مسلمان شدن هرمزان چه از سراجبار یا اختیار عمر او را به خدمت خود درآورد و در امورى که به آنها اشاره خواهد شد طرف مشورت قرار داد.