تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی

تعداد صفحات: 12 فرمت فایل: word کد فایل: 23693
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: فلسفه و اخلاق
قیمت: ۶,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی

      ما خدا را از روی‌ موجوداتی‌ که‌ از او صادر می‌شود می‌شناسیم‌ و شناخت‌ ما نسبت‌ به‌ همین‌ موجودات‌ صادره‌ از او، استوار از شناختی‌ است‌ که‌ نسبت‌ به‌ ذات‌ واجب‌ داریم. همه‌ چیز از خدا صادر می‌شود، و علم‌ او عبارت‌ از قدرت‌ عظیم‌ اوست‌ و چون‌ او درباره‌ی‌ ذات‌ خویش‌ تعقل‌ می‌کند عالم‌ از او صادر می‌گردد. و علت‌ هستی‌ همه‌ی‌ اشیأ تنها اراده‌ی‌ آفریدگار توانا نیست، بلکه‌ علت‌ همه‌ی‌ این‌ امور علم‌ اوست‌ به‌ صدور آنچه‌ از او واجب‌ می‌آید. صور و مثل(1)(امپدوکلس ودموکریتوس هردو به این امرتوجه کرده بودندکه گرچه درجهان طبیعی همه چیز «روان»است،حتماً «چیزی»هم وجودداردکه هیچ وقت تغییرنمی کند{«چهاراصل» یا «اتمها»}.افلاطون این قضیه را پذیرفت-اما به شیوه ای کاملاً متفاوت.افلاطون عقیده داشت که هرچیزملموس درطبیعت «روان»است.پس «جوهر»ی وجودندارد که تجزیه نشود.تمامی چیزهای« جهان مادی»از ماده ای ساخته شده است که دراثرزمان سایش و فرسایش می یابد،ولی چیزهایی که از «قالب»یا «صورت»بی زمان ساخته شده اند جاودانه و تغییرناپذیرند.چرا اسبهاهمه یکساندد؟شاید هم بگویید اصلا یکسان نیستند.ولی یک چیزی هست که اسبهاهمه مشترک دارند،چیزی که ماراقادرمی سازد آنهارا اسب بدانیم.یک اسب خاص طبعاً«متغیر»است.ممکن است پیرولنگ باشد،مریض شودوبمیرد.ولی «صورت»اسب جاودان و تغییرناپذیراست.بدین قرار،درنظرافلاطون ،چیزی که جاودانی و تغییرناپذیراست جوهر مادی اولیه ی مورد اشاره ی امپدوکلس و دموکریتوس نیست .مفهوم موردنظرافلاطون الگوهای جاودانه و تغییرناپذیراست ، الگوهایی ذاتاً معنوی و مجرد، که تمام چیزهاازروی آنهاساخته شده اند.بگذاراین جوری بگویم:فیلسوفان پیش از سقراط برای تغییرات طبیعت توضیحی نسبتاً خوب داده بودند،بدون آن که واقعاً قائل به «تغییر»باشند.به نظر آنها ،درمیان دایره ی طبیعت عناصری بسیار بسیار کوچک،جاودانه و تغییرناپذیر، وجوددارد که تجزیه ناپذیراست .تااینجا درست!اما آنها توضیح معقولی نداشتند که این «عناصربسیار بسیار کوچک»که زمانی ،مثلاً،قطعات سازنده ی یک اسب بودند چگونه ناگهان چهارصد یاپانصدسال بعدمی توانند درهم بیامیزندوخودرابه شکل اسب کاملاً تازه ای درآوردند.یا به همین منوال، به شکل فیل یا سوسمار درآیند.نکته ی موردتوجه افلاطون این بودکه چرااتمهای دموکریتوس هیچوقت به شکل یک «فیلمار»یا یک«سوسفیل»درنمی آیند!وهمین بودکه اندیشه های فلسفی افلاطون رابرانگیخت.افلاطون درشگفت شدچگونه همه ی پدیده های طبیعی چنان شبیه هم اند،ونتیجه گرفت علت امربایداین باشدکه در«ورای»هرچیز پیرامون ما شماری معدودصورت یا الگوست.افلاطون این صورتها رامثال خواند. درپشت هراسب،هرخوک ،هرانسان،«اسب مثالی»،«خوک مثالی» و «انسان مثالی ِ» بی مثالی است. {درست مانند نان شیرینی پزی، که می تواند آدمکهای نان قندی،اسبهای نان قندی،وخوکهای نان قندی درست کند.چون شیرینی فروشهای معتبر قالبهای متعددی دارند.ولی برای هرنوع نان قندی بیش از یک قالب لازم نیست.}افلاطون به این نتیجه رسید که درورای «جهان مادی »باید حقیقتی نهان باشد.این حقیقت را عالم مثال خواند،دراین عالم ،درپشت هرپدیده ی طبیعت، «الگو» یی جاودانی و تغییرناپذیر وجوددارد.این پندارشگرف نظریه ی مثل افلاطون نامیده شده است.افلاطون عقیده داشت حقیقت به دوبخش تقسیم شده است :

          یک بخش جهان محسوسات است، که شناخت ما از آن از راه کاربرد حواس پنجگانه (ناقص یا تقریبی ) است و بنابراین نمی تواند چیزی جز ناقص یاتقریبی باشد.دراین جهان حسی «همه چیز روان است» وهیچ چیز ثابت و دائمی نیست.درجهان محسوسات هیچ چیز هستی ندارد،چیزهامی آیندو می روند.

          بخش دیگر عالم مثال است، که نسبت بدان با کاربرد عقل می توان شناخت حقیقی داشت .عالم مثال را نمی توان با حواس ادراک کرد،اما مثالها «یاصورتها»جاودانی و تغییرناپذیرند.)(2) از ازل نزدخداست.و از روز ازل‌ مثال‌ او که‌ «وجودثانی» یا «عقل‌ اول»(3)(عقل اول = آنچه که نخستین بار ازذات حق صادرشده{باصطلاح فلسفه ی مشاء}؛ نوراول،نوراقرب{باصطلاح فلسفه ی اشراق})(4)نامیده‌ می‌شود فیضان‌ می‌یابد، و همین‌ «عقل‌ اول» محرک‌ «فلک‌ اکبر» است.
          ‌پس‌ از این‌ عقل، عقول‌ افلاک‌ هشتگانه‌ می‌آیند، که‌ به‌ ترتیب‌ یکی‌ از دیگری‌ صادر می‌شوند، و هر یک‌ از آنها نوعی‌ جداگانه‌ است. و این‌ عقول‌ که‌ اجرام‌ سماوی‌ از آنها صادر می‌گردد، عبارت‌ از مرتبه‌ی‌ «وجود ثانیه» یا «عقل‌ اول» است‌ که‌ فارابی‌ آنها را با فرشتگان‌ آسمان‌ یکی‌ می‌داند.
          ‌در مرتبه‌ی‌ سوم‌ «عقل‌ فعال»(5)(عقل فعال =عقل دهم، عقل فیاض،روح القدس{باصطلاح شرع})(6)در انسان‌ پیدا می‌شود، که‌ او را «روح‌ القدس» نیز گویند، و اوست‌ که‌ عالم‌ بالا را به‌ جهان‌ پایین‌ مربوط‌ می‌کند.
    ‌در مرتبه‌ی‌ چهارم‌ نفس‌ قرار دارد هر یگ‌ از عقل‌ و نفس‌ پیوسته‌ در یک‌ حالت‌ نمی‌ماند، بلکه‌ به‌ تکثر افراد انسان‌ زیاد می‌شود(7).

    پاورقی :

          تا جایی که این حقیر اطلاع داره دراصطلاح علما از ملائک تعبیربه عقول می شه.که  علما برای اونها مراتب وجودی قائلند اعم از طولی و عرضی و... .ولی نتونستم منبعی که این اطلاعات در اون گنجانده شده باشه پیداکنم تا بتونم این گفته ی خودمو به اون منبع ارجاع بدم.بااین حال شاید این اندک که من به عرضتون رسوندم  بتونه کمک کوچیکی باشه درجهت فهم راحت تر مطلب.(مولف)

    دیگراندیشه های فارابی

         فارابی بر آن است که هرموجودی یا واجب الوجوداست یا ممکن الوجود؛وجزاین دونوع وجودی نیست.(1)

         [واجب الوجود= موجودی که وجودش از نفس ذاتش باشد.(خدا)

    ممتنع الوجود= آن است که عدمش ضروری باشد.

    ممکن الوجود=آنست که نه وجودش ضروری بودونه عدم آن؛وآن شامل مخلوقات است؛آن موجودرا که وجود او بغیر است ممکن الوجودخوانند ... ](2)

         وچون لازم است که هر ممکنی را علتی به وجود آورد ممکن نیست که علت ها الی غیرالنهایه تسلسل یابند،چاره ای نداریم جزاینکه به وجودواجب الوجود قائل شویم که وجود اورا علتی نیست وذاتا ً کامل است واو از ازل - بالفعل - به ذات خویش قائم است و تغییررا دراو راه نیست.وهموراست غایت کمال و جمال و بهأ (=روشنی)،ونیز برترین شادی ها اوراست؛وجوداورا برهانی نیست،بلکه او برهمه ی اشیاء برهان است.وهمو علت نخستین برای موجدات دیگراست وماهیت او عین ذات اوست.

         ومعنی وجودواجب درذات خویش حامل برهان وحدانیت اونیز هست وبرهان آن این است که اورا شریکی نیست،چه اگر دوموجودبدین صفت باشد،هریک از آن دو واجب الوجودهست ، وازیک جهت باهم متفق اندواز جهتی متباین ، ودرآنچه اتفاق دارند غیرآن چیزی ست که درآن تباین دارند،پس هریک از آن دو بالذات واحدنیستند.واین موجود نخستین راما خدامی نامیم،وچون اوذاتا ً واحداست ازین رودراو ترکیبی نیست؛وچون جنسی ندارد تعریف او امکان ندارد،جزاینکه انسان خودبهترین نام هایی را که دال برمنتهای کمال است برای خدااثبات می کند؛وهرگاه اورا به صفت هایی صفت می کنند ،آن صفات دلالت برمعانی ای ندارد که میان مردم جاری است بلکه دال برشریف ترین و عالی ترین معانی آن الفاظ است، که ویژه ی اوست.(3)

         ازنظر فارابی همان طور که خداوند وجودی مستقل دارد،دارای رتبه ای خاص نیزهست که هیچ موجودی بااوبرابرنیست .زیرا وجودموجودات هم تراز برای خداوند به منزله ی نقص وجودی برای اوست.وجودممتازومستقلی که فارابی برای خداوند ثابت می داند بواسطه ی وحدتی است که عین ذات اوست.ومعنای وحدتی که خداوندبه آن متصف می گردد به عدم وجودماده دراوتعریف می شود.زیرا ازنظر حکما ماده مانع جدی برای «عقل»بودن شیء است وچون جوهر الهی «عقل محض»است،اورامخالطت باماده نیست.(4)

    منابع :

    1- کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - ابونصرفارابی(ارسطوی دوم)

    2- دکترمحمد معین ، فرهنگ فارسی ،تهران ، جلد 4

    3- کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت - ابونصرفارابی (ارسطوی دوم)

    4- شباهت های دوفیلسوف مسلمان مشایی

     

    بازهم ابونصرفارابی

    درحق فارابی گفته اند:«فارابی دردولت عقل همچون شاهان زندگی می کرد؛درحالی که اواز لحاظ مادی بسیار مفلوک بود.»(1)

    ‌بیهقی‌ و شهرزوری‌ نیز از فارابی‌ نقل‌ کرده‌اند که: «آن‌ را که‌ به‌ تحصیل‌ حکمت‌ آغاز می‌کند، شایسته‌ چنانست‌ که‌ جوان‌ و تندرست‌ باشد؛ آداب‌ بزرگان‌ را فراگرفته‌ باشد؛ قرآن‌ و لغت‌ و علوم‌ شرع‌ را نیکو بداند و عفیف‌ و راستگو باشد؛ از زشتکاری‌ و حیله‌گری‌ و خیانت‌ و مکر دوری‌ جوید؛ از کار زندگی‌ و وجه‌ معاش‌ فارغ‌ البال‌ و آسوده‌ خاطر باشد؛ هیچ‌ یک‌ از ارکان‌ شریعت‌ را فرو نگذارد و ادبی‌ از آداب‌ آن‌ را ترک‌ نکند؛ دانش‌ و دانشمندان‌ را بزرگ‌ دارد؛ هیچ‌ چیز را نزد او به‌ اندازه‌ی‌ دانش‌ قدر و منزلت‌ نباشد، و علم‌ خود را پیشه‌ ودکان‌ قرارندهد؛وآن کس که جزاینها باشد،حکیمی دروغین است!»

    فارابی زمانی که می خواد میون فلسفه و دین یاحکمت و شریعت توفیق بده،رأی خودروبه دوپایه می گذاره:«نخست اونکه می گه:"شریعت وحکمت به اصل واحدی برمی گرده؛چه بازگشت شریعت به وحیه و وحی از جانب خداست وبازگشت فلسفه به طبیعته وطبیعت نیز صنع خداو آفریده ی اوست.

    دوم اون که پیامبروفیلسوف هردومعرفت رو از سرچشمه ی علم الهی می گیرن؛پیامبر به واسطه ی جبرئیل که حامل وحی برای اوست،وفیلسوف پس از اونکه عقل او مستفادشد،معرفت رو به توسط اون از عقل فعال می گیره.تفاوت ظاهری هم که وجودداره از میان می ره ؛هرگاه بدانیم که اعتقاد فارابی براین است که:عقول ،همان فرشتگانند،و«عقل دهم»واسطه ی میون عالم بالاو عالم ماست.فرق ظاهری میون «حکمت دان» و «پیامبر»ازاونجاست که پیامبر حقایق رو بهطورجلی و آشکار وبه اشکال مختلف اون از عالم بالا می گیره ؛ولیکن فیلسوف برخلاف او،حقایق رو از قرائن وبه وسیله ی استنتاج واستدلال استنباط می کنه و می کوشه تا اونها رو مجرد وعاری از متعلقات ماده درنظر بگیره.

    به نظر فارابی شریعت بدان سبب بااسلوب تمثیلی و تشبیهی بیان شده که مخاطب اون طبقات مختلف مردم - از عامه و خاصه - است ؛ولیکن فلسفه منحصربه گروه ویژه و کمی است که مشتغلان به اون ،تنها به بحث عقلی مجرد اقتصار می ورزن.(2)

    فارابی اعتقادداشت که فلسفه نسبت به مذهب سبقت زمانی داره :«مذهب تقلیدی از فلسفه است.»

    وی جامعه رو به بدن تام و سالم تشبیه می کنه که تمامی این بافت اجتماعی برای نضج حیات ،باهم همکاری می کنن.فارابی تفاوت این دوبافت رو دراون می بینه که درارگانیسم زنده قوانین طبیعت عمل می کنن و درجامعه اراده ی آزاد انسان.ازدیدفارابی اعضای جامعه به اندازه ی رهبران مسئول اعمال خویشند.

    از دیدگاه وی نظم درزندگی بشر نمادی از «دولت کامل »است.فارابی پنج نوع دولت رومشخص می کنه ؛چهارنوع دولت ضایع و یک نوع دولت کامل.وی به اصلاح این رژیم ها (دولت های ضایع)باورنداشت؛اما تغییر نوع دولت رو به شیوه ی آرام و به ویژه متکی به آموزش شهروندان بافلسفه تأکید می نمودواعمال قهرآمیز از جمله قیام های سیاسی رو دراین زمینه تردیدمی کرد.

    دررژیم های ضایع که لذت تن مفهوم اصلی زندگی پنداشته می شه وثروت اندوزی،ارضای بی قیدوشرط شهوات و خواهشات،جاه طلبی،نخوت،غلبه و چیرگی بردیگران و ...سعادت تلقی می شه ،روح در انقیادتن و برده ی تنه .سرنوشت روح دراین رژیم ها به گونه ای ست که روح جاودانه و پی هم در «قیدمادی»حلول می کنه ویا درسیرسفلی تامدارج پست تراز حیوان نزول می کنه و درفرجام نابودمی شه.آن گونه اخلاقیاتِ مذکور که پایه شون برظواهره ،روح رو مانند موریانه می خورن.این انفعلات که فارابی اون رو «شهوه»می نامد،به غلبه ی نفس و پژمردگی روح می انجامد.

    فارابی مدینه ی «ضروره»واساساً «مدینه ی جماعیه»یا رژیم دموکراتیک رو پیش زمینه ی تحقق «مدینه ی فاضله»تشخیص می کنه. ازدید فارابی تأمین سعادت با علو قدرت روح که ویژه ی انسانه،پیوندداره.در«مدینه ی فاضله» انسان ها دردرجات متفاوت این فرآیند در زندگی اجتماعی نقش ایفا می کنن.دراین نظام ضروریه اعضای اون پیرامون جهان،انسان،وزندگی سیاسی برداشت هاوایده های مشترک داشته باشن؛اما در درجه ی معرفت وویژگی اون وسهم انسان ها درساختمان جامعه ی مبتنی بر سعادت وکمال تفاوت وجودداره.اعضای مدینه ی فاضله درکلیت به سه گروه تقسیم می شن.گروه نخست:«فلاسفه ویا خردمندان اند که به ماهیت اشیاءازطریق برهان و بینش دست یازیده اند.» گروه دوم:«با تلمذ از فلاسفه معرفت یاب گردیده ویابه بصیرت وقضاوت فلاسفه باورواعتماددارن.» وگروه سوم:«اونهایی که به وسیله ی محرکات وانگیزه هایی به سوی فلاسفه گرایش دارن.»

    فارابی سعادت رو ترکیبی از فلسفه ی عملی و نظری (تئوریتیکی)می دونه و رسالت فلسفه هم درهمین امرنهفته س؛دست یابی به سعادت و علو انسان.(3)

     

    ابونصرفارابی

    به این دلیل که در طاقت و حوصله ی همه بگنجه)ازاو دراختیارتون قرار می دم وبعد درباره ی یه سری از خط مشی هاش درزندگی و البته نظریاتش براتون می گم .محمد درسال 259 قمری درشهری مرزی به نام فاراب ،واقع درشمال ماوراءالنهرچشم به جهان گشود.محمدبرای کسب علم تلاش بسیاری کردو غربت ها کشیدو دوری از خانواده و رفاه خونه رو به جون خرید.او شتاب بسیاری برای اموختن داشت و دراین طریق به اندک راضی نمی شد .پس درباب فلسفه و منطق و ریاضیات و نجوم و موسیقی و ... تحصیل کرد.سپس در مسیر تدریس قرار گرفت.هنگامی که شروع به تدریس کرد،نخستین فکراو این بودکه چه طور می شه درس رو به شکلی برای دانشجوها گفت که برای همه قابل فهم باشه.فلسفه ی ارسطورو به شکلی که برای همگان قابل فهم باشه نوشت والبته فلسفه ی ارسطورو با اسلام تطبیق داد.وی رفته رفته معلم ثانی لقب گرفت.

     

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

     

    www.iptra.ir

    www.farsnews.com

    www.bashgah.net

تحقیق در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, مقاله در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, تحقیق درباره تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, مقاله درباره تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله عقل از نظر فارابی
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت