اخلاق چیست؟ نخست آنکه، نظامهایى از ارزشها و عادات که در زندگى گروههاى خاصى از انسانها تحقق یافتهاند به عنوان اخلاق این گروهها، توصیف مىگردد. ممکن است فلاسفه به تنظیم و تدوین این نظامها بپردازند، ولى معمولا این کار، کار مردمشناسى به شمار مىآید.
دوم آنکه، این واژه براى اشاره به یک نظام خاص از این نظامها، [یعنى] morality [اخلاقیات] به کار مىرود که مفاهیمى نظیر درستى و نادرستى، گناهکارى و شرمسارى و جز آن را دربر مىگیرد.
یکى از سؤالات اصلى در اینجا عبارت است از اینکه بهترین وجه براى توصیف این نظام چیست; آیا نظام اخلاقى نظامى استبا کارکردى معین، همچون ممکن ساختن تعاون در میان افراد، یا اینکه باید متضمن احساسات خاصى چون احساسات ناظر به سرزنش باشد؟
سوم آنکه ethics ] »در محدوده خود این نظام اخلاقى، مىتواند اشارهاى باشد به اصول اخلاقى بالفعل: صچرا شما این کتاب را برگرداندید؟ش ص[چون] تنها کار اخلاقىاى که مىشد در آن شرایط انجام داد، همین بود.ش
سرانجام [آنکه،] اخلاق حوزهاى از فلسفه است که به پژوهش پیرامون اخلاق به معانى مذکور آن مىپردازد.
یادآورى این نکته مهم است که اخلاق فلسفى، مستقل از حوزههاى دیگر فلسفه نیست; پاسخگویى به بسیارى از سؤالات اخلاقى متوقف استبر پاسخگویى به سؤالاتى در حوزه مابعدالطبیعه و دیگر حوزهها.
افزون بر این، فیلسوفان به ایجاد پیوندهایى میان خود حیطه اخلاقى زندگى و حیطههاى دیگر [زندگى] پرداختهاند.
بعضى از فیلسوفان به دلایل فلسفى، در این باره تردید داشتهاند که آیا فلسفه به هر طریق بهترین رهیافتبه ethicsاخلاق را فراهم مىسازد یا نه. و حتى آنهایى که معتقدند فلسفه در این رهیافت، سهمى دارد، ممکن استبگویند که توجیه اخلاقى باید به اعتقادات مبتنى بر فهم عرفى یا اسوههاى مربوط به حیات واقعى که بیرون از فلسفه است، اشاره نماید.
وظیفه اصلى اخلاق فلسفى، تنظیم و تدوین آن چیزى است که اخلاق یا اخلاقیات را تشکیل مىدهد. این طرح، طرح [تحقیقاتى] فرا اخلاق است. چیزى که علىالخصوص، منظر اخلاقى را در مقابل سایر منظرها مىسازد، چیست؟ بعضى استدلال مىکنند که آنچه از لحاظ اخلاقى لازم است، معادل استبا آنچه روى هم رفته به حکم دلیل، لازم شمرده شده است، در حالى که دیگران معتقدند اخلاق تنها یکى از منابع ادله را تامین مىنماید. با وجود این، دیگران گفتهاند که هر دلیلى، خویش کام است و دغدغه دیگران را داشتن، نهایتا نامعقول خواهد بود.
اما این عقیده به خودى خود مغایر با مفهوم اخلاقیات، شناخته نشده است. زیرا یک نظام اخلاقى مىتواند به عنوان نظامى سودمند براى پذیرندگانش تلقى گردد. منظر اخلاقى، خود غالبا به عنوان امرى که بر مفهوم احترام یکسان، استوار شده است، درک مىگردد. اما مناقشهاى در این باب وجود دارد که اخلاق، چگونه بىطرفىاى را از ما مىخواهد.
مجموعه دیگرى از مباحث، ناظر به این است که آنچه به یک موجود، شان اخلاقى مىبخشد، چیست; خواه آن موجود، متعلق دغدغه اخلاقى باشد یا عامل بالفعل اخلاقى. و چگونه فهم ما از طبیعت انسانى بر تصورمان از اخلاقیات و فاعلیت اخلاقى، تاثیر خواهد داشت.
همین که درک کردیم که اخلاق چیست، مىتوانیم شروع کنیم به پرسیدن سؤالاتى در مورد خود اصول اخلاقى. اصول اخلاقى غالبا برحسب آنچه وظیفه اقتضا مىکند، بیان شدهاند; اما کنشى بر ضد این عقیده، وجود داشته است، بعضى آن را عقیدهاى منسوخ تلقى کردهاند که مبتنى بر مفهوم قانون الهى است که ارتباط کمى با جهان کنونى دارد.
در حالى که دیگران بر ضد آن، به عنوان نتیجه تاکید مردانه و بیش از حد بر قوانین به بهاى از دست رفتن همدلى و دلنگرانى [در باب دیگران] واکنش نشان دادهاند. این تردیدها به دلمشغولیهاى عامى وابسته است که ناظر استبه نقشى که اصول باید در تفکر اخلاقى ایفا نماید. اخلاقیون ناظر بر اوضاع و احوال مىگویند که شرایط مىتوانند منجر به نادیده گرفتن هر اصل اخلاقىاى شوند; جزئىگرایان استدلال مىکنند که این، بدان علت است که نمىتوان فرض کرد که دلیلى که در یک مورد کارآیى دارد، در موارد دیگر نیز کارآیى داشته باشد.
سنت موضعنگرانه، از اصول اخلاقى استفاده کرده است، اما براساس این فهم که براى تصمیمگیرى در مورد تعارض اصول «اصل برترى» (۳) وجود ندارد.
در سوى دیگر این طیف، بعضى از فیلسوفان تلاش کردهاند تا اخلاق را به عنوان چیزى که خود از یک اصل واحد، نظیر اینکه نباید دروغ گفت، تشکیل یافته است، باز شناسند. وظایف، همچنین به عنوان سازنده تنها بخشى از اخلاق در نظر گرفته شدهاند که امکان فراتر رفتن متهورانه از احساس وظیفه را روا مىدارند. این مساله، مسالهاى است ناظر بر دامنه مفهوم وظیفه در اخلاق; در مورد دامنه اصول اخلاقى به صورت گستردهتر نیز مسائلى وجود دارد.
آیا یک اصل اخلاقى مفروض، در هر زمان و مکانى کاربرد دارد یا اینکه اخلاق تا حدى، مقید به زمان یا مکان است؟ این مساله، وابسته به این است که وقتى کسى به اخلاق اجازه مىدهد که او را راهنمایى کند یا وقتى که وى اصلى اخلاقى را اظهار مىنماید، چه حادثهاى رخ مىدهد. قدرت داورى اخلاقى چگونه به دست مىآید؟ این نظریه که انسانها از حس یا قدرت شهود اخلاقى خاصى برخوردارند که غالبا با وجدان، یکى پنداشته مىشود، هنوز در میان شهودگرایان معاصر، یافت مىشود. اما شکاکیت ناظر به دعاوى اخلاقى، هنوز نظریه شایعى است.
در قرون اخیر، اختلافى میان آنهایى که معتقدند اخلاق، منحصرا بر عقل استوار است و آنهایى که تصور مىکنند اخلاق، دربردارنده یک مؤلفه غیر عقلانى نظیر میل یا احساس نیز مىباشد، آغاز گردیده است. انکار عقلگرایى مطلق، الزاما منجر به دستبرداشتن از اخلاق نمىشود. آثار بسیارى در قرن بیستم بر این سؤال، اختصاص داده شد که آیا بهترین شیوه فهم داوریهاى اخلاقى این است که آنها را باور بدانیم (و بدین ترتیب، صدق و کذببردار تلقى کنیم)، یا اینکه [این گونه داوریها را] ابراز احساسات یا احکامى بدانیم که تغییر شکل دادهاند. آیا وجود کارشناسان اخلاقى، ممکن استیا اینکه هر شخصى کاملا مسئول ایجاد اخلاقیات خاص خویش است؟ این سؤالات، دقیقا به مباحثى وابسته قلمداد شده است که به خود انگیزش اخلاقى مربوط است.
داوریهاى اخلاقى ظاهرا مردم را برمىانگیزانند و بدین ترتیب وسوسه مىشویم که گمان کنیم آنها به نحو قاطعى، متضمن یک میل هستند. اصول اخلاقى را مىتوان متکى بر ارزشهاى اخلاقى پنداشت[; اما] مناقشه درباره چگونگى توصیف این ارزشها، و درباره اینکه چند پیشفرض ارزشى لازم است تا دعاوى اخلاقى را تثبیت کند، ادامه دارد.
رئالیستهاى اخلاقى برخلاف احساسات گرایان و دیگران، بر وجود ارزشها تاکید ورزیدهاند; بعضى، اوصاف اخلاقى را با آن اوصافى که در یک جهانبینى کاملا علمى، مسلم گرفته شده است، همانند پنداشتهاند.
مفاهیم اخلاقى و نظریات اخلاقى
[این] بخشى از اخلاق فلسفى وسیع و عام است و در پى یافتن اصول یا تبیینهاى عام درباره اخلاق مىباشد، اما بخش عمده [اخلاق فلسفى] بر تحلیل مفاهیمى متمرکز مىشود که براى خود اخلاق، اهمیت اساسى دارند. یک مفهوم از این دست که مرکز توجه بحثهاى بسیارى در سالهاى اخیر بوده، مفهوم خودمختارى است. توجه به خودمختارى در کنار مسائل دیگر مرتبط به خود، ماهیت اخلاقىاش و ارتباطات اخلاقىاش با دیگران، قرار مىگیرد.
مباحث دیگرى هم مورد بررسى قرار گرفتهاند; از جمله ماهیت آرمانهاى اخلاقى و مفاهیم شایستگى و مسئولیت اخلاقى. از هنگامى که فلاسفه یونانى در مورد eudaimonia (سعادت) تحقیق نمودند، این مساله که چه چیزى زندگى انسانى را به گونهاى درمىآورد که براى شخصى که داراى آن زندگى استخیر باشد، در کانون توجه اخلاق بوده است. بار دیگر، نظریه یک فیلسوف در مورد خیر، تقریبا همیشه با نظریههایش در دیگر مسائل اساسى، سخت گره خورده است. مثلا بعضى از کسانى که در شناخت ما از جهان، براى تجربه حسى اهمیت قائل مىشوند با این عقیده وسوسه شدهاند که خیر کاملا عبارت از نوع خاصى از تجربه [یعنى] لذت است. دیگران ادعا کردهاند که چیزهایى بیش از لذت صرف در زندگى وجود دارد و زندگى خوب، عبارت است از تحقق بخشیدن به ماهیت انسانى پیچیده ما. و چنین نیست که فلاسفه، امور بد را به دست فراموشى سپرده باشند.
فلسفه اخلاق یا ethics مدت مدیدى، دست کم تا حدى، به طرفدارى از راههاى خاصى از زندگى یا عمل مشغول بوده است.
بعضى از سنتها هماکنون افول کردهاند. اما هنوز سلسله وسیعى از نظرات در این باره وجود دارد که چگونه باید زندگى کرد; یکى از سنتهاى نوین مهم، سنت نتیجهگرایى است. براساس این دیدگاه، به صورتى که معمولا فهمیده مىشود، اخلاق ما را ملزم مىکند که روى هم رفته، بیشترین خیر را ایجاد نماییم.
بنابراین، ماهیت هر دیدگاه نتیجهگرایانه خاصى، به دیدگاهش در مورد خیر وابسته است. نافذترین نظریه آن بوده است که تنها خیر، عبارت است از رفاه یا سعادت هر فرد انسانى و حیوانات دیگر، که هنگامى که با نتیجهگرایى ترکیب گردد، مکتب سودگرایى است. معمولا گفته مىشود که نظرات نتیجهگرایانه به جاى آنکه متکى بر درستى باشند، بر خوبى متکىاند. نظریات متکى بر درستى را مىتوان نظریات وظیفهشناسانه اخلاقى نامید.