همچنین طرح این پرسش در شرایط امروزی آموزش عالی و دانشگاه ها بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد زیرا آموزش عالی و تحصیلات دانشگاهی هر روز گسترش می یابد و فراگیرتر می شود و در هر لحظه صدها هزار انسان جوان وقت و نیرو مادی و معنوی خود را صرف دانشگاه می کنند. دانشگاه امروز دانشگاه توده گرا و انبوه است نه دانشگاه نخبه گرا و محدود گذشته. در این دانشگاه توده گرا دانشجویان از طبقات اجتماعی مختلف پایین، متوسط و بالای جامعه و طبیعتا با میزان "سرمایه ی فرهنگی" متفاوت وارد دانشگاه می شوند. در این شرایط باید ابزارها، استراتژی ها و روش های آموزش و تدریس بگونه ای باشد که فراخور همه دانشجویان باشد به نحوی که دانشجویان با سرمایه فرهنگی اندک (که احتمالا میزان آنها کم نیست) بتوانند در کلاس های درس مهارت، بینش ها و ایده های لازم را بیاموزند. دیگر نمی توان با فرض اینکه دانشجویان نخبگان یا برگزیدگان جامعه هستند کلاس های درس را پیشبرد.
از طرف دیگر، ما در "جامعه دانش محور" زندگی می کنیم که شهروندان برای امرار معاش و گذران زندگی عادی و روزمره خود نیازمند فراگیری مجموعه وسیعی از دانش ها و مهارت های عالی هستند که دانشگاه و مراکز آموزش عالی باید به آنها بیاموزد. این آموزش ها را باید استادان و مدرسان ارائه کنند. اما بررسی ها نشان می دهد که «آموزش با سرعت کافی در جهت ارائه دانش مورد نیاز دانشجویان درباره جهان بیرونی که برای زندگی دانشجویان حیاتی است تغییر نمی کند» (Allen 1984: 6). علاوه بر این، تحولات متعددی رخ داده است که باز اندیشی و نواندیشی در روش های آموزش و تدریس در دانشگاه را ایجاب می کند. تحولات اخیر در زمینه تکنولوژی های آموزشی و تکنولوژی اطلاعات و کامپیوتر، رشد دانش بشری، و تحولات بزرگ در زمینه ارتباطات تحول عظیمی در رهیافت ما به آموزش بوجود آورده است. اینکه ما از مرحله جامعه صنعتی به عصر اطلاعات وارد شده ایم دیگر برای کسی خبر تازه ای نیست. در هر حال حاضر هر 5 سال دانش بشر دوبرابر می شود. تا سال 2020 دانش در هر 73 روز دو برابر خواهد شد. چند سال پیش جان نیزبت در کتاب مشهور خود «فرا روند»[1] نوشت: «در حالیکه در دریای بیکران اطلاعات در حال غرق شدنیم، از کمبود دانش دچار قحطی زدگی شده ایم» (Nisbet 1982: 17) اگر نظام آموزش و روش تدریس خود را تغیر ندهیم در آینده ما در دانش غرق می شویم اما در عین حال از فقر «فهم» دچار قحطی خواهیم شد.
اگر در عصر کشاورزی خیش، و در عصر صنعتی ماشین مهمترین ابزارهای بشر بود، امروز کامپیوتر این نقش را عهده دار است. به همین تربیت منابع ثروت ما دگرگون شده است. اگر در عصر کشاورزی، زمین و در عصر صنعتی سرمایه منابع ما بود، امروز دانش منبع ثروت ماست. اگر هزار سال پیش شما می خواستید چیزی بیاموزید، می بایست فرد خردمند و حکیمی می یافتید. صد سال پیش بهترین وسیله دست یافتن به یک کتابخانه، اما امروز ما از راه ارتباط الکترونیکی سریعآ به بانک های اطلاعاتی سراسر جهان دسترسی پیدا می کنیم.
محیط و فضای آموزش در قرن بیست یک با آنچه ما در ایام مدرسه تجربه کرده ایم کاملآ متفاوت است. نسل امروز و فردای دانشجویان نسل دیجیتالی و پرورش یافته دنیای مجازی اند. تکرار کردن و بخاطر سپردن، برای همیشه فراموش شده است. باید به خلاقیت اندیشید. آموزش عالی باید به رشد «مهارت های اندیشیدن»[2] (تفکر خلاق، تفکر انتقادی، تفکر چند سویه، تفکر بازتابی و تاملی) بپردازد. دانشجویان از راه آموزش مشارکتی برای حل مسائل زندگی واقعی مهارت ها و توانایی های شان رشد می یابد.
دسترسی به کامپیوتر، دانشجوی امروز را چیزی کاملآ متفاوت از دانشجوی دو دهه پیش کرده است. آیا نهاد دانشگاه و آموزش عالی قادر است پا بپای نیاز های دانشجویان حرکت کند؟ دیویی در 1939 نوشت: «این امر آشکار شده است که بسیاری از موانع برای تغییر که گفته می شود برخاسته از طبیعت انسان است، در واقع ناشی از سستی و ضعف نهادها و همچنین عدم تمایل طبقات حاکم برای تغییر وضعیت اجتماع است.
اما علی رغم تحولات بزرگ فوق و ضرورت های متعدد برای باز اندیشی و روزآمد کردن روش های تدریس و آموزش در دانشگاه، ما در ایران نسبت به این موضوع غافل بوده ایم. این مسئله بخصوص برای رشته های علوم اجتماعی و انسانی بیشتر صدق می کند. یکی از مشکلات علوم اجتماعی در ایران کم توجهی و شاید هم بی توجهی به آموزش و شیوه های تعلیم و تدریس این رشته ها است. در حالیکه رشته های علوم اجتماعی نزدیک به نیم قرن است که در ایران در دانشگاه های مختلف تدریس می شود و هر سال بر تعداد دانشگاه ها و دانشجویان و مدرسان این رشته ها افزوده می شود و ضرورت دارد که درباره روش های تدریس و آموزش بحث و تبادل تجربه بیین استادان و دانشگاه ها صورت گیرد.
اینکه توجه لازم به روش های تدریس در دانشگاه ها نمی شود ناشی از عوامل متعددی است. بخشی از این موضوع به دلیل فقدان نظام آموزش مدرس و مربی دانشگاهی در کشور است. حتی تأسیس ”دانشگاه تربیت مدرس“ که با هدف آموزش و تربیت مدرس و استاد دانشگاه تأسیس شد نیز تجربه موفقی نبود و این دانشگاه نیز در نهایت به یک مؤسسه بزرگ و پیشرفته آموزش عالی مانند سایر دانشگاه های کشور مبدل شد و تنها تفاوت آن با سایر دانشگاه ها تخصصی بودن دانشگاه در سطح تحصیلات تکمیلی است و نه تربیت مدرس. اساساَ در تمام دانشگاه ها و جوامع سراسر جهان استادان و مدرسان دانشگاه بر اساس طی کردن دوره های آموزشی ویژه برای تدریس دانشگاه انتخاب نمی شوند زیرا معیار اصلی برای بدست آوردن کرسی تدریس در دانشگاه میزان توانایی های علمی، داشتن مدارج تحصیلی دکتری، و انجام تحقیقات و همچنین داشتن تجربه آموزشی است نه داشتن تخصص برای تدریس کردن.علت دیگر کم توجهی به مباحث مبوط شیوه آموزش در دانشگاه، جایگاه پایین آموزش در نظام سلسله مراتبی دانشگاه است. یکی از تناقضات دانشگاه این است که اگرچه یکی از مهمترین کارکردها و کارکرد غالب آن آموزش و تربیت نیروی متخصص است، اما در واقعیت امر دانشگاهیان بهای بیشتری برای پژوهش و بعد هم برای پست های اداری دانشگاه مانند ریاست دانشگاه و سمت های دیگر قائل هستند و عملاَ تدریس کردن تنها وظیفه ای است که بگونه ای باید آن انجام داد. بطور کلی، کمتر استادی به دلیل تدریس خوب صاحب منزلت دانشگاهی می شود، مگر آنکه محقق یا مدیر دانشگاهی هم باشد. این امر باعث شده است که آموزش رتبه ارزشی پایینی بدست آورد و بیشتر مورد غفلت قرار گیرد.
اما به منظور ارتقاء و انتقال تجارب مربوط به تدریس و استفاده از روش ها و فنون موثرتر و کارآمدتر، برخی از استادان به ثبت و ارائه تجارب خود می پردازند و به روش غیر روشمند ایده هایی را برای بهبود آموزش ارائه می کنند. اما در یک دهه اخیر در رشته های مختلف مطالعات آموزش و آموزش عالی نیز درباره روش تدریس در دانشگاه راهنماها و کتاب های متعدد منتشر شده است و انبوه تحقیقات صورت می گیرد. ملکوم تایت در کتاب «پژوهش در آموزش عالی» ضمن معرفی این مطالعات توضیح می دهد که ”تدریس و یادگیری“ یکی از حوزههای مطالعات آموزش عالی است و در واقع شاید بتوان این حوزه را هستهی اصلی مطالعات آموزش عالی به شمار آورد. به طور معمول در این حوزه «تدریس» به صورت وظیفهای که بر عهدهی مدرسان قرار گرفته و «یادگیری» در قالبِ نتیجهای که در صورت توجه به درسها برای دانشجویان به دست میآید تعریف میگردد (Tight,2003:6,2003a). سپس تایت پرسشهای محوری در حوزهی پژوهشِ «تدریس و یادگیری» را بصورت زیر بیان می کند:
- برای تدریس چه روشهای امکانپذیر است و چگونه ممکن است این روشها را در شرایط مختلف به طرز موثرتری به کار برد؟
- دانشجویان چگونه یاد میگیرند ( یا چگونه از پس یادگیری بر میآیند) و چه تفاوتهایی در این زمینه وجود دارد؟
- چطور میتوان به دانشجویان کمک کرد تا به طریق مطلوب یاد بگیرند؟
- آیا دانشجویان مختلف به یادگیری با روشهای مختلف گرایش دارند؟
- اساتید جدید دانشگاه برای اینکه نقش آموزشی خود را به طور موثر ایفا کنند چه چیزهایی را باید بدانند؟(Tight,2003: 60).
در اینجا قصد بررسی مجموعه وسیع مطالعات انجام شده در زمینه چگونه تدریس و یادگیری در آموزش عالی را نداریم. اما اشاره به این حوزه مطالعات نشان می دهد که مسئله تدریس اگرچه دهه های طولانی مغفول مانده بود اما طی یک دهه اخیر به جایگاه قابل قبولی در مطالعات و گفتمان های آموزش عالی دستیافته است.
فرض اساسی در زمینه ارتقاء و انتقال تجارب و دانش های مربوط به تدریس دانشگاهی این است که اولاَ استادان در دانشگاه با یکدیگر درباره تدریس به مبادله تجربه می پردازند. ثانیاَ دانشگاه ها هر از چندگاهی از طریق برگزاری دوره های کوتاه آموزشی یا برگزاری کارگاه های به روزآمد کردن استادان می پردازد. ثالثاَ کتاب ها و راهنماهای تدریس دانشگاهی به طور منظم منتشر و استادان نیز آنها را مطالعه می کنند. اما در دانشگاه های ایران هیچیک از سه روش مذکور به نحو مستمر و جدی دنبال نمی شود. استادان بندرت تجارب آموزشی خود را با یکدیگر مبادله می کنند، دانشگاه ها بندرت دوره های آموزشی روش های تدریس برگزار می کنند و درصورت برگزاری دوره، استادان کمتر از آنها استقبال می نمایند. همچنین کارگاه های آموزشی برای روزآمد کردن روش تدریس، در دانشگاه های متداول نیست. علت دیگر کم توجهی به ارتقاء و انتقال تجارب و دانش های مربوط به روش تدریس در دانشگاه های، ضعف نظام ارزیابی و کنترل کیفیت آموزشی در دانشگاه ها است.