چکیده
پژوهش حاضر از فرآیند یادگیری بعنوان یادگیری گنج درون که بر یادگیری برای دانستن – یادگیری برای انجام دادن – یادگیری برای بودن و یادگیری برای باهم زیستن است یاد نموده و این مهم را با باز اندیشی و باز سازی ساختارها و نظام آموزشی قابل تحقق می داند .
در این مقاله روند تحول برنامه درسی علوم تجربی از زمان سقراط و افلاطون تا کنون مورد بررسی قرار میگیرد . علوم بعنوان یک دستگاه جزمی در قرون وسطی آزادگی خود را از دست می دهد . برنامه درسی دانش آموز محور در طول قرن شانزدهم پیشنهاد گردیده و دکارت بر تجربه اندوزی در کتاب بزرگ جهان از روی روش نظم تکیه می نماید .
مطالعات برنامه درسی از قرن بیستم شروع میگردد و مکاتب سنت گرایی تجربه گرایی مفهومی و رفتارگرایی اجتماعی تحول عظیمی را در علوم بوجود می آورند و بالاخره دیدگاه های نوین آموزش علوم ، بر تحول یادگیری بصورت فرآیندی فعال و سازنده و حاصل تعامل معلم و دانش آموزان تکیه می کند .
فلسفه علوم نیز لزوم محتوی آموزشی نوین را با پرداختن به آموزش فعال علوم معلوم داشته و اهداف آموزش علوم را دستیابی به مفاهیم و دانستنی های ضروری در زمینه های اصلی علوم تجربی ( فیزیک – زیست - زمین شناسی و بهداشت ) و مهارتهای ضروری به منزله آموختن راه یادگیری و تغییر نگرش ها میداند که این نگرش ها دانش آموز را برای شرکت در فعالیتهای خاص اجتماعی و مسئولیت پذیری در جامعه بین المللی و دهکده جهانی آماده می نماید .
نهایتا دورویکرد آموزش فعال و مبتنی بر همیاری و یادگیری سنتی و رقابتی با یکدیگر مقایسه می شوند و برتری های روش های دانش آموز محور بر روش های سنتی مورد بحث قرار میگیرد .
در نتیجه گیری تغییر نگرش معلمین علوم در رابطه با آموزش فعال و دانش آموز محور بعنوان راهکاری در جهت اجرای تدریس موفق و مؤثر پیشنهاد گردیده است زیرا با توجه به تحقیقات انجام شده مبانی فکری و فلسفی در شخصیت و رفتار معلم و باالتبع در تسلط بر مسائل علمی و ایجاد انگیزش های ارزشی مثبت حائز اهمیت است .
مقدمه
در سالهای اخیر تحولات بسیاری در کاربرد یاد دهی - یادگیری فعالانه و دانش آموز محور روی داده و توسعه راهبردهایی که به شاگردان در همکاری مؤثر با یکدیگر کمک می کند افزایش یافته است .
یادگیری به معنای بهبود بخشیدن به تصویر گریهای ذهنی ، به سالهای مدرسه محدود نمی شود . بلکه ، همان طور که در گزارش کمیسیون بین المللی درباره آموزش برای قرن بیست و یکم با عنوان یادگیری : گنج درون ( Delors . 1996 ) تشریح شده یادگیری حیات انسان را در بر می گیرد و می تواند بر این چهار بعد استوار باشد : یادگیری برای دانستن ، یادگیری برای انجام دادن ، یادگیری برای بودن و یادگیری برای باهم زیستن . تحقق مسئولیتی چنین خطیر بدون باز اندیشی ، بازسازی ساختارها و باز آفرینی نظام آموزشی و زیر نظامهای آن بعید می نماید . (دکتر فریده مشایخ – ص 2 )
اصولا هر تغییری در مناسبات و ساختار آموزشی و فرهنگی کلاس درس و هرنوع تصمیم گیری برای جایگزین نمودن روابط و پدیده های نو در واقع واکنشی منطقی به برآمدن تضادها و کشف نارسائی در ساختار ، هدفها و برنامه های آموزشی گذشته است که مجموعه یا بخشی از آنها در گذر زمان قدرت انطباق با دگرگونیهای اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی جامعه را از دست داده اند .
بر کسی پوشیده نیست که نظام آموزش و گذشته ما به دلایل مختلف سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی ، بویژه در دهه های اخیر و با توجه به دگرگونیهای شتابان در عرصه های اجتماعی و اقتصادی ، آن گونه که باید پاسخگوی نیازهای برنامه های توسعه نبوده و بعضا خود موجب ایجاد معضل و بحران بیشتر گردیده است .
لذا ایجاد تحول در روندهای گذشته برای دستیابی به اهداف نظام آموزشی اجتناب ناپذیر است . در این راستا طرح اجرای الگوهای نوین یادگیری - یاد دهی در صدد بهسازی و نوسازی یکی از اجزاء مهم « فرآیند برنامه ریزی درسی » یعنی «سازماندهی محتوای آموزشی » در انتخاب روشهای تدریس است . ( کارگر – 1381 – مقدمه ای بر همیاری – اینترنت )
مروری بر روند تحول برنامه درسی علوم تجربی
برنامه درسی بعنوان یک رشته تخصصی و تحصیلی به عنوان یک حوزه مستقل رشته ای کاملا جدید است . اما عمر پایه های نظری آن به قدمت عمر انسان می رسد .
پرفسور ویلیام هنری شوبرت مؤلف « کتابهای برنامه درسی » مینویسد پیشینه برنامه درسی غیر رسمی به زمانی باز می گردد که انسانها در جستجوی آموزش میراث گذشتگان به جوانان بوده اند . بزرگسالان قبائل عصر ما قبل تاریخ به تصمیم گیری در خصوص مطالبی می پرداختند که بچه ها نیاز داشتند یاد بگیرند تا عضو گروه جامعه شناخته شوند ( وزارت آموزش و پرورش – 1379 – ص 5 )
برنامه درسی در سطح کلان تا قبل از قرن بیستم بطور غیر مستقیم بخشی از فلسفه – علوم تربیتی – ادبیات – تاریخ و جامعه شناسی بوده است . بتدریج که جوامع از نظر علم و فن آوری پیشرفت کرده اند نهاد های رسمی شکل گرفته و این سؤال مطرح گردید « چه چیزهایی باید آموزش داده شود ؟ »
برنامه درسی بصورت رسمی در سطح تخصصی بعنوان یک رشته مستقل مرزهای معین خود را در قرن بیستم پیدا کرده رشد نمود .
پایه های اولیه برنامه درسی به یونان بر می گردد . سقراط – افلاطون و ارسطو بیشترین تاثیر را بر آموزش و پرورش داشته اند . استفاده از بحث برای کشف
حقیقت و پرورش شهروندان برای شرکت مؤثر در جامعه منظور نظر برنامه درسی بود. برنامه درسی در قرون وسطی بشدت تحت تاثیر مسیحیت بود و فلسفه و علم بصورت یک دستگاه جزمی وابسته به الهیات بود و آزادگی خود را از دست داده و پژوهش و شناخت طبیعت به شدت مورد عتاب قرار گرفته بطوریکه در این زمان گالیله را به گناه گفتن اینکه « زمین به دور خورشید می گردد » به دادگاه و محاکمه کشاندند . در اواخر قرن چهاردهم روح تحقیق اهمیتی تازه یافت و روش آموزش و پرسش و پاسخ سقراطی دوباره مطرح گردید .
در طول قرن شانزدهم ( دوران نوزایی رنسانس ) تعدادی از فیلسوفان واقع گرا برنامه درسی دانش آموز محور را برای کلیه دانش آموزان پیشنهاد می کردند . این روح واقع گرا که بیشتر خود زندگی را محور کار قرار داده بود در تغییر و تحول آموزش و پرورش جهانی نقش مهمی را ایفا نمود . و در قرن هفدهم و هجدهم منجر به کشفیات مهم علمی کوپرنیک و نیوتن گردید و فرانسیس بیکن انگلیسی که به او لقب « پدر روش علمی » را داده اند آموزش و پرورش ارسطویی را زیر سؤال برده و تجزیه و تحلیل نقادانه و تجربی (روش استقرایی ) را جایگزین روش قیاسی نمود .
" در این سالها هنوز فلسفه و علوم از یکدیگر جدا نشده بودند و علوم بعنوان « فلسفه طبیعی » بصورت شعبه ای از فلسفه تا قرن نوزدهم باقی ماند" ( تاریخ تمدن ویل دورانت ) فیلسوفانی مانند توماس هابژ انگلیسی و رنه و دکارت فرانسوی کار خود را در جهت استدلال و تعقل و تجربه ادامه داده اند .
" دکارت در تعلیم وتربیت بر تجربه اندوزی – خود آموزی و جستجوی دانش در کتاب بزرگ جهان از روی روش و نظم تکیه داشت . بدین سان دکارت و بیکن به آموزش و پرورش به معنی محدود آن نپرداختند و کارشان در تحول فلسفه و علوم افق های تازه ای را گشود ( نقیب زاده – 1378 – ص 121 )
در قرن هجدهم و نوزدهم نظریات فرد مدار و داشتن آزادی عمل برای دانش آموزان و اعتقاد به آموزش و پرورش همگانی و جهانی – مطالعه طبیعت و تاریخ طبیعی و رشد همه جانبه تمامی استعدادها و نگرش های کودک مطرح گردید .
در قرن هجده و نوزده هربرت اسپینر انگلیسی ( 1820 - 1903 ) بر علم و روح علمی اهمیت بسیار قائل گردید . او برای مطالعات علمی ( جامعه شناسی – علوم سیاسی – فیزیک و زیست شناسی ) اهمیت بیشتری قائل بود .
مطالعات برنامه درسی از قرن بیستم شروع شده . از این رهگذر سه دیدگاه مهم سنت گرایی ، تجربه گرایی مفهومی و رفتار گرایی اجتماعی در امر برنامه درسی پدید می ایند و انقلاب عظیمی در علوم روی می دهد . نظریه تکامل داروین ، نظریه نسبیت انیشتین ، نظریه کوانتم ماکس بلانگ و کاربرد بی شمار علوم و تکنولوژی و طب و دارو مطرح می شود . در سال 1899 ویلیام جیمز اصول مهم روانشناسی خود را مبنی بر اینکه در میان سایر عوامل مربوط به یادگیری ، مطالعه سیستم عصبی ضروری است اعلام نمود و معتقد بود عادات خوب به صورت درونی و با اراده کسب می شوند . آنچه جیمز پیشنهاد میکرد یادگیری با استفاده از انجام دادن کار بود که بر دیویی تاثیر زیادی بخشید .
دیویی به آموزش و پرورش بعنوان فلسفه تجربی و بر پایه تجربه کودک بصورت یادگیرنده های فعال تاکید نمود .
برنامه ریزی علمی در دو دهه 1920 آغاز گردید و بالاخره دهه 1940 برنامه ریزی درسی بوسیله رالف تایلر به چهار اصل 1 – اهداف 2 – تجارب یاد گیری
3 – ساختار و 4 – ارزشیابی پیشنهاد گردید(خلاصه ای ازروند تجدید نظر در برنامه درسی- ص 5 تا 62)
« در طی این سالها ریاضیات زبان مادری و علوم 36 درصد زمان برنامه درسی را به خود اختصاص می داده در حالی که در سال 1988 این میزان به بیشتر از 50 درصد رسیده است . امروزه ریاضیات – علوم تجربی و زبان مادری موضوع اصلی برنامه درسی دوره آموزش عمومی قلمدادمیشوند و سهم بسزایی دریادگیری سایردروس ایفامیکنند.( فارل- 1999) راس نیز این نظرگاه را دقیقا مورد تایید قرار می دهد و می گوید زبان مادری – یاضیات و علوم تجربی در قلب برنامه درسی و موضوعات اصلی برنامه درسی را تشکیل می دهند » ( کرامتی – 1382 – ص 83 - 86 )
و بالاخره دیدگاه های نوین آموزش علوم پایه یادگیری را فرآیندی فعال – سازنده و حاصل تعامل مؤثر معلم با شاگردان و شاگردان با یکدیگر می دانند و به همین دلیل امروزه کاربرد رویکرد های فعال و مشارکتی در آموزش و خصوصا آموزش علوم پایه از اهمیت ویژه ای برخوردار است و برنامه درسی علوم با توجه به روشهای مدرن تدریس در آموزش عمومی دوره تحول را طی می کند . (پرکینز دیوید - 1380 – امانی تهرانی – ص 46 )
فلسفه آموزش علوم تجربی
یکی از ویژگیهای بارز انسان کنجکاوی است که ازدوران کودکی تاپایان عمر، همواره اورابه دانستن وکشف حقایق و پرده برداری از مجهولات سوق می دهد . این نیروی درونی ، تکاپوی انسان را برای کسب علم و گریز از جهل افزون می کند . بخشی از دانش امروز بشر که حاصل مطالعه و جست و جوی او در جهت شناخت جهان مادی و نظام ها و قوانین آن است « علوم تجربی » نامیده میشود و نقش تجربه در این حوزه بسیار اساسی و ضروری است . بر این اساس ساخت و تولید ابزار گوناگون وفنآوری وکاربرد علم درزندگی روزمره توانایی انسان را برای کشف رازهای جهان طبیعت افزایش می دهد و زندگی او را متحول می سازد .(1380 – ص 5 – ویژه نامه علوم )
ورود به هزاره سوم میلادی ، دانش تجربی نو و پیشرفتهای فن آوری ، این امکان را فراهم ساخته است که از یکسو بازنمایی ذهنی انسان از کره زمین به « دهکده جهانی» و بزرگراه های اطلاعاتی بهبود یابد و از سوی دیگر با وجود پیشرفتهای حاصل چاره جویی در باره مسائل حاد اجتماعی – فرهنگی – اقتصادی و در مجموع بهزیستی و با هم زیستی ساکنان « دهکده جهانی » دغدغه خاطر متفکران راستین در تراز ملی و بین المللی را موجب گردد . ( مشایخ – 1381 – ص 1 )
لزوم محتوای آموزشی نوین مانند آموزش مفاهیم مرتبط با هستی متعالی ، محیط زیست درتراز محلی – ملی و بین المللی ، فرهنگ مصرف کننده به همراه متدهای درون آموزش در درس علوم ، بیش از بیش احساس می شود . ( رشد تکنو لوژی آموزشی – 1382 - آشتی با علوم شماره 3 )