قصیده ی ایوان مداین از معروف ترین قصاید خاقانی است که عامه ی مردم آشنای به ادب فارسی آن را می دانند، بلکه می توان گفت خاقانی بدین قصیده شناخته شده است. در این قصیده زوال نعمت های دنیا و عظمت و جلال سلاطین ساسانی را مطرح کرده و آن را آیینه ی عبرت قرار داده است. پیش از خاقانی «بُحتُری»، شاعر عرب، در قرن سوم (206- 284ه.ق) قصیده ی «المدائن» را (که در بحر خفیف و دارای 56 بیت است) در وصف ایوان مداین و بیان عظمت دولت ساسانی سروده بود، این قصیده از نوادر اشعار عرب به شمار می آید. «بحتری قصیده ی خود را تنها برای بیان زیبایی کاخ ساسانیان و عظمت و قدرت سازندگان آن و نعمتی که از سوی آنان بر عرب رفته است سروده. در صورتی که خاقانی در سرودن قصیده ی خود به پند و اندرز نظر داشته و این موضوع خود از مطلع قصیده او نمایان است.» (محمود انوار،1383: 48)
«قبل از بحتری بعضی از شعرای عرب درباره ی ساسانیان و ایوان مداین شعر سروده اند و یا لااقل نام شاهان ساسانی یا پایتخت ایشان را برای مثال در اشعار خود آورده اند از آن جمله «عنتره بن شدّاد عیسی» شاعر مشهور جاهلی در مدح خسرو انوشیروان قطعه ای سروده است. گروهی از بزرگان و شعرا بعد از خرابی بر این ایوان گذشته اند مثلاً حضرت علی بن ابی طالب (ع) بر این ایوان می گذرد و این بیت «اسود بن یعفر» را می خواند که:
و دار نَدامی عَطّلُوها و اَدلَجوا بها أثَرٌ مِنهُم جدیدٌ و دارسُ.» (همان: صص19 و20)
«خیّام» نیز در رباعی زیر همگان را به عبرت آموزی از ویرانه های کاخ شکوهمند دیروزین فرا خوانده بود:
«آن قصر که با چرخ همی زد پهلو، بر درگهِ او شهان نهادندی رو،
دیدیم که بر گنگره اش فاخته ای، بنشسته، همی گفت که: کوکو کوکو!»
خاقانی در سفر دوم حج (سال 569 ه. ق) در بازگشت از مکّه بر ایوان مداین گذر کرده و شکوه از دست رفته ی ساسانیان را به یاد آورده و این قصیده را سروده است. اصل قصیده دارای 42 بیت، در وزن «مفعولُ مفاعیلن مفعولُ مفاعیلن» و بحر «هزج مثمّن اخرب» است.
با توجه به شیوه ی سخن خاقانی که اجتناب از سادگی و روی آوردن به کنایه، تشبیه و استعاره است، در این نوشتار به شرح ابیات و توضیح نکات بلاغی قصیده ی مذکور، با بهره گیری از شروح معتبر (که در منابع ذکر شده) پرداخته شده است.
۱- هان! ای دلِ عبرت بین! از دیده عبر کن، هان!
ایوانِ مداین را آیینه ی عبرت دان.
· ای دل پند پذیر، آگاه باش و از آنچه می بینی پند بگیر و ویرانه های ایوان مداین را مایه ی عبرت قرار بده.
هان: (شبه جمله) آگاه باش، به هوش باش. // عبرت بین: (صفت فاعلی مرکّب مرخّم) عبرت فزاینده، پند فزاینده. // عبر: (جمع عبرت) پند گرفتن ها و پند آموزی ها. // ایوان مداین، با «تشبیه بلیغ» به آیینه مانند شده است. // ایوان: کاخ. // مداین: جمع «مدینه» است به معنی شهرها، امّا از آن مجازاً «تیسفون» خواسته شده که پایتخت پادشاهان ساسانی بوده است و ایوان مداین به نام «ایوان کسری» و «طاق کسری» معروف شده است. // «هان» با «دان» جناس ناقص اختلاقی. // «عبر» به معنی جاری شدن اشک با کلمه ی دیده «ایهام تناسب» دارد. // واج آرایی: تکرار مصوّت بلند «ا» در مصراع دوم. // آرایه ی اشتقاق میان عبرت و عبر. // آرایه ی تکرار «عبرت، در اول و آخر مصراع». // بیت پنج جمله است. // واژه های قافیه: «هان» و «دان» / حروف اصلی: «ان» / حروف الحاقی ندارد./ قاعده ی 2.
2- یک ره، ز لب دجله، منزل به مداین کن؛
وز دیده، دوم دجله بر خاک مداین ران.
· یک بار از کنار دجله به کاخ مداین بیا و در آنجا اقامت کن (و به یاد گذشته ها و ناپایداری جهان) از اشک چشمان خود، دجله دیگری در کنار رود دجله، جاری کن.
دجله: رودی است بزرگ در بین النّهرین، نام دیگر آن اروند است. // دوم: صفت شمارشی ترتیبی است که پیش از موصوف خود آمده است. «دجله دوم» استعاره ی مصرّحه از «اشک بسیار» است و نقش مفعولی دارد. // یک ره: یک بار (قید). // مصراع دوم اغراق دارد.
3- خود دجله چنان گرید صد دجله ی خون ؛ گویی،
کز گرمی خونابش، آتش چکد از مژگان!
· خود دجله برای این موضوع به اندازه ی صد دجله خون می گرید، گویی که از گرمی اشک خونین او آتش از مژگان او می چکد.
خوناب: (اسم مرکّب) آب با خون آمیخته، اشک خونین. // دجله، با استعاره مکنیّه (تشخیص)، گریان و دارای مژگان پنداشته شده است. // مصراع دوم اغراق دارد. // بیت سه جمله است. // مراعات نظیر میان «گرمی» و «آتش». // متناقض نما: چکیدن آتش از مژگان دجله (آتش با چکیدن که از ویژگی های آب است تضاد دارد).
4- بینی که لبِ دجله چون کف به دهان آرد؟!
گویی ز تَفِ آهش، لب آبله زد چندان!
· آیا می بینی که در ساحل رودخانه ی دجله، کف جمع می شود؟ ( از برخورد آب با ساحل رودخانه کف هایی ایجاد می شود و شاعر کناره ی کف آلود دجله را به دهان کف کرده تشبیه کرده است.) گویی که از شدّت گرمی آه اوست که بر لبش آن همه تبخال (حباب روی آب) پیدا شده است.
تف: حرارت، گرمی. // دجله با استعاره ی مکنیّه (تشخیص)، دارای دهان پنداشته شده است. // لب در معنی ساحل به کار است؛ در معنی اندام، با دهان «ایهام تناسب» می سازد. // کف با تف «جناس ناقص اختلافی» می سازد و با لب و دهان در معنی دست، «ایهام تناسب» پدید می آورد. // آبله زد: تبخال زد. (فعل مرکّب) // مراعات نظیر میان لب، آبله، دهان و تف. // چندان: آن همه، آن قدر.
5- از آتشِ حسرت، بین بریان جگر دجله؛
خود آب شنیدستی کآتش کندش بریان؟!
· جگر دجله از آتش دریغ و افسوس بریان و کباب شده است، آیا تاکنون شنیده ای که آتش، آب را بریان و سرخ کند و بسوزاند؟!
حسرت: افسوس و دریغ و پشیمانی. «آتش حسرت»: تشبیه بلیغ اضافی (دریغ و افسوسی که مانند آتش سوزاننده است). // دجله، با استعاره ی مکنیه، دارای جگری بریان از اندوه و ناکامی پنداشته شده است. // آتش و آب تضاد دارند. // تکرار «بریان» بیت را آراسته است. // «شنیدستی» شکل و کاربردی است کهن از «شنیده ای» و ویژگی سبکی. «ام، ای، است، ایم، اید، اند» که با آن ها «ماضی نقلی» ساخته می شود، شکل های کوتاه شده «استم، استی، است، استیم، استید، استند» می باشند که تنها شکل سوم شخص (= است) بدون تغییر مانده است. // مصراع دوم استفهام انکاری است. // بریان: برشته، کباب شده. // مراعات نظیر میان «لب» و «دهان». // واج آرایی صامت «ش» در مصراع دوم.
6- بر دجله گری، نونو ؛ وز دیده زکاتش ده؛
گرچه لب دریا هست از دجله زکات اِستان.
· هر چند دجله رودی بسیار پر آب است و از آب خویش به دریا بهره و زکات می دهد، تو بر درد و اندوه او، دل بسوز و بر وی گریه کن.
گری: گریه کن، اشک بریز (فعل امر از گریستن). // زکات: استعاره مصرّحه از اشک // نونو: پیاپی، قید. // گرچه لب دریا . . . : اشاره به این که آب دجله به دریا می ریزد. // زکات استان: (صفت فاعلی مرکّب مرخّم) زکات گیر، چون رودخانه به دریا می ریزد، دریا را زکات گیرنده از دجله خوانده است. // لب: ایهام 1- ساحل و کناره 2- اندام. بدین جهت در «لب دریا» استعاره مکنیّه است. // «دِه» و «استان» تضاد دارند. // آرایه تکرار: دجله.