مقدمه*
سیستم انگیزش و پاداش باید کارآمد و اثربخش باشد. به عبارت دیگر انگیزش افراد
در سازمان باید به گونهای باشد که سازمان را به کارایی و اثر بخشی بالا
برساند. به عنوان اولین قدم در این راستا، سیستم باید طوری طراحی شود که متناسب
با عوامل اقتضایی سازمان باشد. طبیعی است که سیستم انگیزش یک سازمان بزرگ با
سیستم انگیزش سازمان کوچک متفاوت خواهد بود و یا سیستم انگیزشی که در یک محیط
متلاطم مفید است به طور حتم در یک محیط ساده مفید نخواهد بود. قدم بعدی بررسی
ویژگیهای یک سیستم انگیزش اثربخش است. بر اساس عوامل اقتضایی این ویژگیهای
اولویتبندی خواهند شد. نکتهی مهم در بیان ویژگیهای این است که اگر این
ویژگیها بدون کمی شدن بیان شود، تنها نصحیت اخلاقی خواهد بود. برای مثال
جملهی «سیستم انگیزش باید منعطف باشد» بسیار کلی و مبهم است. منظور از انعطاف
چیست؟ انعطاف چگونه اندازهگیری میشود؟ یک سیستم انگیزش چهقدر باید منعطف
باشد؟ پاسخ این سوالات میتواند به طراحی سیستمی اثربخش منجر شود. این نوشتار
به بررسی طراحی سیستم انگیزش و پاداش با دیدگاهی اقتضایی میپردازد.
*نظریه های انگیزش*
برای انگیزش نظریههای گوناگونی مطرح شده است که میتوان آنها را در
سه دسته طبقهبندی کرد. نظریههای محتوایی که بر چیستی انگیزش تاکید
دارند، نظریههای فرایندی که چگونگی انگیزش را بیان میکنند و نظریههای
تقویتی یا تعدیل رفتار که بر راههای آموزش یک رفتار آموخته میشود،
متمرکز هستند.
یکی از مهمترین نظریه های محتوایی انگیزش، نظریهی "آبراهام مازلو" است.
مازلو، تمامی نیازهای انسان را به صورت یک مثلث که معروف به "هرم شناختی" بوده،
از پایینترین تا بالاترین سطح تقسیمبندی میکند.
انگیزههای اصلی انسان مشتمل بر پنج طبقه از هرم است و سایر انگیزهها هم مربوط به پنج طبقه کلی است.
سطح پایین هرم، شامل نیازهای زیستی مانند گرسنگی و تشنگی است که از آنها با عنوان انگیزههای فیزیولوژیک. ما در درجه اول باید نیازهای فیزیولوژیک را تامین کنیم، بعد از برطرف شدن نیازهای زیستی، نیازهای ایمنی که شامل غذا و پوشاک هستند، مطرح میشود، اما برای تامین آنها در روزهای دیگر هم باید امنیت داشته باشیم.
در مرحله بعد، نیازهایی مانند تعلق و عشق وجود دارد که برای مثال میتوان از
پیوند خوردن با دیگران و مورد قبول آنها واقع شدن نام برد؛ از این رو پس از
این که انسان احساس امنیت میکند، به تعلق و عشق نیاز دارد .
نیازهای مربوط به عزت نفس شامل تحقق یافتن ، کسب شایستگی ، برتری و مورد تأئید
قرار گرفتن است .
به این ترتیب، انسان با داشتن امنیت دست به انجام کارهایی میزند که مورد تعریف
و تمجید دیگران قرار بگیرد.
در نهایت، نیازهای مربوط به خود شکوفایی نیز وجود دارد تا افراد بتوانند به
کمال دست یابند.
از دید مازلو، به جز نیازهای زیستی، سایر نیازهای انسان، نیازهای روانی محسوب
میشوند. اگر نیازهای زیستی ارضا نشوند، بقا و وجود انسان به خطر میافتد، در
صورتی که تامین نشدن نیازهای بعدی انسان، سلامت و بهداشت روانی او را به مخاطره
میاندازد؛ بنابراین انسان برای رسیدن به نیازهای سطح بالای خود به مجموعهای
از شرایط ایدهال نیاز دارد .
به طور معمول، افراد زمانی به نیازهای سطح بالا دسترسی پیدا میکنند که عدالت
اجتماعی و اقتصادی در جامعه برقرار باشد؛ البته فقط درصد بسیار کمی از افراد
جامعه به مرحله آخر دست مییابند.
از دیگر نظریات محتوایی انگیزش نظریات مربوط به «مک کله لند» است که که نیازها
را در سه دسته زیر تقسیمبندی میکند:
*الف) انگیزهی پیشرفت*
یکی از انگیزههای مربوط به عزت نفس، انگیزهی پیشرفت است که اکتسابی است و
تاثیر بسزایی بر رفتارهای ما دارد.
*ب) انگیزهی پیوندجویی*
انگیزهی پیوندجویی با نیازهای تعلق و پیوندجویی در ارتباط است. این انگیزه،
موجب دوستی و برقراری ارتباط با دیگران، مشارکت در فعالیتهای گروهی، شکلگیری
بافت اجتماعی و در نتیجه به دست آوردن تمدن و پیشرفت میشود.
*ج) انگیزهی نیاز به قدرت*
یکی از نیازهای مربوط به انگیزهی امنیت و عزت نفس، نیاز به کسب قدرت است که
فرد احساس میکند، برای حفظ امنیت شخصی، باید بر روی خود یا سازمانهای مختلف
قدرت و کنترل داشته باشد.
نظریه X و Y «مک گریگور» نیز از دیگر نظریات محتویی انگیزش است. آن گونه که
«جنیفر پیسکالتی» و «کرتین کراکویی» در مقالهی خود آوردهاند این نظریه دو
ویژگی متمایز در بین انسانها به دست میدهد و معتقد است؛ مدیران، کارکنان را
بر اساس خصوصیات منفی (X) و خصوصیات مثبت (Y) ارزیابی میکنند و بر این اساس
برای رفتار خود برنامهای در نظر میگیرند. فرضهای X بر این اساس که، کارکنان
به طور عموم تنبلاند، کار را دوست ندارند و در حد امکان از آن دوری میکنند، و
وادار کردن آنان به کار فقط با روش پاداش یا ارعاب امکانپذیر است، برعکس
فرضهای Y بیان میکند که، انسانها کار را دوست دارند و خواهان چیزهای نو و
جدیدی هستند و از مسئولیت استقبال میکنند، براساس نظریهی X نیازهای سطح پایین
بر فرد مسلط است و در نظریهی Y نیازهای ردهی بالا بر شخص غلبه دارد.
*نظریه های فرایندی
*نگرش فرایندی به انگیزش، بر این موضوع تاکید دارد که افراد چگونه و به
وسیله چه هدفهایی برانگیختهمیشوند.
از این دیدگاه، در فرایندی که افراد بر آن اساس تصمیم میگیرند، چه
رفتاری کنند، نیازها تنها یک عنصر به شمار میروند. این نظریهها بر
فرایندهای روانشناختی معینی تاکید دارند که اقدامات یک فرد را شکل
میدهند
یکی از نظریات فرایندی انگیزش، الگوى انتظار در انگیزش «ویکتور روم» است. طبق
این نظریه براى انگیزش شخص، دادن چیزى که نیازهاى مهم او را ارضا کند، کافى
نیست؛ زیرا او باید به طور مستدل قانع شود که توانایى دریافت پاداش دارد؛ برای
مثال وقتى به کسى گفته شود که در صورت افزایش فروش، در حوزه عملکرد خود، به
مدیریت فروش گمارده خواهد شد و او تحقق این کار را در عمل غیرممکن بداند، به
احتمال زیاد انگیزهاى براى این کار پیدا نخواهد کرد.
«ویکتور روم» نظریهاى در بارهی انگیزش ارایه کرده است که در آن، انتظار براى
موفقیت، مورد توجه قرار گرفته است. وى براى تحقق انگیزش، دو عنصر را لازم
دانسته است: الف) ظرفیت یا ارزش نتیجه خاصى (مانند مدیر فروش شدن) براى فرد
بسیار بالا باشد. ب) فرد احساس کند که براى انجام دادن کار و به دست آوردن
نتیجه، شانس زیادى دارد.
«گرى دسلر» در کتاب مبانى مدیریت، نظریهی روم را معقول مىانگارد و معقتد است
که نتایج بیشتر تحقیقات - نه همه آنها - آن را تایید مىکنند و براى توضیح
چگونگى تحقق انگیزش، از الگوى روم، به عنوان چارچوب استفاده مىکند.
الگوى انتظار روم، به طور خلاصه عبارت است از اینکه مردم جذب رفتارى مىشوند
که احساس کنند منجر به پاداش خواهد شد.
نظریه برابری «آدامز» نیز از نظریات فرایندی انگیزش است. مبنای این نظریه احساس
عدالت در فرد است، بین کوششهایی که برای سازمان انجام میدهد و پاداش و اجری
که از آن میگیرد. بر اساس این نظریه که منسوب به «آدام اسمیت» است، کارکنان
نسبت به دادهها و ستادههای خود به سازمان اعتقادها و باورهای خاصی دارند.
ستادههای یک موقعیت شغلی ممکن است شامل این موارد باشد: پرداخت حقوق و دستمزد
واقعی، مشارکت در سود و مزایا، پاداشها، کسب منزلت اجتماعی و ... که فرد برای
آنها ارزشی قایل است. دادهها یا سرمایهگذاریهای فرد عبارتاند از:
مهارتها، سطح تحصیلات، میزان کوشش و تلاش فرد در سازمان و عملی مانند آن. بر
اساس مقایسهی دادهها و ستادهها، هر شخصی آگاهانه یا ناآگاهانه خود را با
آنچه دیگران با خود به سازمان میآورند میسنجند، که این مقایسه ذهنی بوده است
و نگرش فرد در آن نقش فعالی دارد، به این معنی که، اگر حاصل این دو یکی باشد