تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان

تعداد صفحات: 16 فرمت فایل: مشخص نشده کد فایل: 20790
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: ادبیات فارسی
قیمت قدیم:۸,۵۰۰ تومان
قیمت: ۵,۸۰۰ تومان
دانلود مقاله
کلمات کلیدی: N/A
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان

    حکایت: میزبانى حضرت ابراهیم‏ علیه السلام

    حضرت ابراهیم‏علیه السلام یکى از پیامبران عظیم‏الشان بود که هیچ‏وقت‏بدون‏مهمان غذا نمى‏خورد و لب به غذا نمى‏زد. از قضا روزى مهمان براى‏آن حضرت نرسید و او گرسنه بود. از خانه به جست‏وجوى مهمان‏بیرون آمد. دید در صحرا جماعتى در حال سفرند.

    حضرت ابراهیم‏علیه السلام خود را به آنها که پانزده نفر بودند، رساند و آنها را به‏مهمانى دعوت کرد.

    آنها گفتند: ما گروهى کارگر بیچاره هستیم. هر یک از ما اطفال و عیال‏زیادى داریم. هر گاه خود مهمان شویم، اهل و عیال ما گرسنه خواهند ماند.

    حضرت ابراهیم فرمود: اجرت عملگى شما را نیز خواهم داد. به هر حال‏آنها را راضى کرد و به خانه آورد و مهمان نمود.

    وقتى کارگران در ضیافت‏شرکت کردند و اجرت هم گرفتند، با خودگفتند: حقیقتا دین ابراهیم بر حق است; زیرا مهمان مى‏کند و اجرت هم‏مى‏پردازد.

    در همان ساعت نزد حضرت ابراهیم ایمان آوردند و به سوى خانواده خودبرگشتند.

    حکایت مهمان‏نوازى بادیه نشین

    ابوالحسن مى‏گوید: روزى جمعى با امام حسن مجتبى‏علیه السلام به حج مى‏رفتندو زاد و توشه آنها از پیش رفته بود. آنها گرسنه و تشنه شدند. ناگاه از دورخیمه کهنه‏اى را دیدند. به آن‏جا رفتند. زنى پیر در آن‏جا نشسته بود. به اوسلام کردند.

    زن بادیه نشین پیش دوید و ایشان را اکرام کرد و گوسفندى بسته داشت.فورى آن را دوشید و شیرش را پیش مهمانان آورد و گفت: این شیر رابنوشیدو گوسفند را ذبح کنید و طعام سازید. مهمانان چنان کردند و بعد از غذا به‏پیرزن گفتند: ما از طایفه قریشیم. وقتى بازگردیم، باید به نزد ما بیایى تاپاداش احسان تو را بدهیم. این را گفتند و حرکت کردند. شب که شد، شوهرزن از صحرا آمد و گوسفند را ندید.

    زن ماجرا را به او گفت. مرد خشمگین شد و گفت: در دنیا یک گوسفندداشتى و آن را به قومى دادى که ایشان را نمى‏شناختى!

    زن گفت: اگر ایشان را مى‏شناختم، بازرگان بودم، نه میزبان. میزبان آن‏است که طعام به کسى دهد که او را نشناسد.

    بعد از چند روز، زن و شوهر از محنت فقر و فاقه به مدینه رفتند. پیرزن‏به کوچه‏اى داخل شد. امام حسین‏علیه السلام کنار در منزل ایستاده بود. آن زن‏راشناخت و به او فرمود: اى زن! آیا مرا مى‏شناسى؟

    زن گفت: نه.

    حضرت فرمود: من آنم که آن روز مرا به شیر و گوسفند مهمان کردى.امام به او هزار گوسفند و هزار درهم بخشید و او رانزد امام حسن‏علیه السلام برد.حضرت پرسید: برادرم به تو چقدر کمک کرد؟

    گفت: این‏قدر گوسفند و درهم.

    امام حسن‏علیه السلام دو برابر آن را به زن داد و او رابه نزد عبدالله جعفر فرستاد.او از زن پرسید: ایشان به تو چقدر دادند؟

    گفت: هریک این مقدار گوسفند و درهم.

    عبدالله دو هزار گوسفند و دو هزار درهم به او داد و گفت: اگر تو از اول‏به نزد من مى‏آمدى، تو را مستغنى مى‏کردم.

    آن زن و شوهر به خاطر یک گوسفند که در دنیا داشتند و آن را براى‏مهمان ذبح کردند، با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم بازگشتند. (11) .

    انسان در مهماندارى و پذیرایى از مهمان نباید خساست‏به خرج دهد،بلکه در حد توان خود باید پذیرایى کند، چون مهمان حبیب خدا است. خداى‏متعال فرداى قیامت‏به کسى که عزیزش راخدمت کرده است، آن‏قدر نعمت‏مى‏دهد که تمامى مردم حسرت حال او را مى‏خورند. در آن روز است که‏انسان افسوس مى‏خورد اى کاش تمام اموالم را براى مهمان خرج مى‏کردم وتمام وقتم در پذیرایى از مهمان مى‏گذشت، تا الآن جزو زیان‏کاران نباشم.

    حکایت ملک شاه و روستایى

    آورده‏اند: روزى ملکشاه آلب ارسلان به شکار رفته بود. به دهى از نواحى‏نیشابور رسید و گرسنگى بر وى غالب شد، مردى را دید که کشت‏خود را آب‏مى‏داد. نزدیک رفت و پرسید: اى روستایى! آیا آب ونان همراه دارى؟

    کشاورز گفت: دارم، ولى نه براى تو!

    سلطان گفت: یاوه مگوى! اگر دارى دو سه تا به من بده.

    روستایى جواب داد: یاوه تو مى‏گویى که به من مى‏گویى نان بده!

    سلطان دانست‏سختى و درشتى در وى تاثیر ندارد. از این رو کارد خود رااز میان باز کرد و گفت: این را بگیر و چند عدد نان بده.

    روستایى گفت: به دکان طباخ ببر که اگر من از سر کشت‏بروم و فرار کنم،از کجا مرا مى‏یابى؟!

    سلطان گفت: این کارد را به تو مى‏بخشم.

    روستایى جواب داد: بهتر از این چیزى ندارى که به من ببخشى؟ یادست ازسر من بردارى؟!

    سلطان ناراحت‏شد و خواست‏برود. روستایى عنان اسب او را گرفت‏و بوسه داد و گفت: مرا ببخش، چون با تو شوخى مى‏کردم! او را فرود آوردو دوید جامى آب حاضر کرد و بره شیر مستى را ذبح کرد. آتش افروخت‏و کباب کرد و براى او حکایت‏هاى مضحک مى‏گفت وسلطان مى‏خندید.

    چون لشکر از دنبال او برسید، روستایى دانست او سلطان است.سر در پیش افکند و به کار خود مشغول شد.

    وقتى سلطان غذا خورد، به او گفت: باید به درگاه ما بیایى تا حق تو رابه جاى آورم!

    روستایى گفت: ما در عهد سلطان جهان آسوده‏ایم و این‏قدر خدمت،ارزش ندارد کسى مکافات آن کند و ما عادت نکرده‏ایم از مهمان مزد بستانیم.

    سلطان از آن سخن بسیار خوشش آمد و انتظار کشید تا شاید روستایى‏به خدمت او بیاید، اما خبرى نشد، روستایى بعدا هم به هیچ کس نگفت‏سلطان مهمان او بوده است. (9) .

    حکایت: دعوت به دین در مهمانى

    در زمان رسول‏خداصلى الله علیه وآله در میان مشرکان شخصى به نام «عقبه‏» بود. وى‏مردى سخى و بلند نظر بود. هر وقت از سفر برمى‏گشت، سفره مفصلى ترتیب‏مى‏داد و دوستان و بستگانش را به مهمانى دعوت مى‏کرد. در همان حال که درصف مشرکان بود، دوست داشت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله را مهمان کند.

    او در مراجعت از یکى از مسافرت‏هایش، سفره گسترده‏اى ترتیب داد وجمعى از جمله رسول‏خداصلى الله علیه وآله را دعوت کرد.

    دعوت شدگان به خانه او آمدند و کنار سفره غذا نشستند. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله‏نیزوارد شد و کنار سفره نشست، ولى دست‏به غذا نزد.

    عقبه از حضرت پرسید: چرا غذا میل نمى‏فرمایید؟!

    پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: من از غذاى تو نمى‏خورم، مگر این‏که به یکتایى خداوندو رسالت من گواهى دهى!

    «عقبه‏» چون خیلى به آن حضرت علاقه داشت و نمى‏خواست کسى‏گرسنه از کنار سفره او برخیزد، به یکتایى خداوند عزوجل و رسالت‏پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله گواهى داد و به این ترتیب اسلام را قبول کرد. اما متاسفانه‏به‏خاطر همنشین بد، از دین اسلام برگشت و مرتد شد و در جنگ احدبه هلاکت رسید. (6) .

    پیامبر گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله فرمود: اگر مؤمنى مرا به [خوردن] شانه گوسفندى‏دعوت کند، دعوت او را اجابت مى‏کنم، چون این عمل جزو ایمان است. (7) .

    حکایت: غذا خوردن حضرت على‏علیه السلام با مهمانانش

    روزى عده‏اى دزد را نزد حضرت على‏علیه السلام آوردند تا حکم شرعى را درباره‏آنها به اجرا در آورد.

    حضرت بعد از اجراى حکم شرعى و قطع کردن انگشتان آنها فرمود: حال‏داخل مهمانسرا شوید، و به یکى از اصحاب دستور داد که دست آنها رامعالجه کند و به آنها روغن و عسل و گوشت‏خورانید تا این‏که بعد از چندروزى خوب شدند.

    روزى حضرت آنها را به خانه خود دعوت کرد و فرمود: دست‏هاى شمازودتر از خودتان به آتش جهنم سبقت گرفتند. حال اگر خودتان مى‏خواهیدنجات پیدا کنید، توبه کرده و از این غذا بخورید.

    بعد از حاضر شدن غذا، حضرت دستش را به بهانه درست کردن چراغ‏دراز کرد و آن را خاموش نمود و بعد آن را به حضرت زهراعلیها السلام داد و فرمود:روشن کردن آن رابه تاخیر بینداز تا مهمان‏ها خوب غذا بخورند، بعد که تو راصدا زدم، آن را بیاور!

    حضرت کنار مهمان‏ها در تاریکى نشست و بدون این‏که غذا میل کند،دهان مبارکش را مى‏جنباند. مهمان‏ها فکر مى‏کردند در حال خوردن است.و آنها هم تا آخر غذا را خوردند و سیر شدند و دست از غذا خوردن کشیدند.

    حضرت على‏علیه السلام وقتى فهمید مهمان‏ها دست از غذا خوردن کشیده‏اند،حضرت زهراعلیها السلام را صدا زد و فرمود: زهرا جان! پس این چراغ چه شد، چراآن را نمى‏آورى؟

    حضرت زهراعلیها السلام چراغ را روشن کرد و آن را آورد. وقتى در روشنایى به‏سفره نگاه کردند، دیدند تمام غذا باقى است و چیزى از آن کم نشده است!

    امیرالمؤمنین على‏علیه السلام به مهمان‏ها گفت: چرا غذا میل نکردید؟!

    عرض کردند: ما غذا خوردیم و سیر شدیم، ولى خداى عزیز به غذاى شمابرکت داده است.

    بعد حضرت على‏علیه السلام از آن غذا میل کرد و سیر شد. حضرت زهرا وحسنین‏علیهما السلام نیز غذا خورده و سیر شدند. از آن غذا به همسایه‏ها هم دادند،در حالى که غذا همچنان باقى بود و از آن کم نمى‏شد.

    صبح که شد حضرت على‏علیه السلام خدمت رسول‏خداصلى الله علیه وآله شرفیاب شد.

    رسول‏خداصلى الله علیه وآله وقتى چشمش به على‏علیه السلام افتاد، در حالى که لبخند شادى‏بر لب داشت، فرمود: خداوند تبارک و تعالى از کارى که دیشب کردى،خشنود شد و به خاطر این‏که چراغ را خاموش کردى و غذا نخوردى تامهمان‏ها سیر شوند، به غذاى تو برکت داد، به‏طورى‏که هر چه از آن مصرف‏مى‏کردید، چیزى کم نمى‏شد.

    على‏علیه السلام عرض کرد: یارسول الله! کى تو را خبر داد؟!

    حضرت فرمود: جبرئیل‏علیه السلام این آیه را در شان تو از طرف خدا بر من‏خواند: «ویؤثرون على انفسهم ...». (7) .

    علت تاکید ائمه اطهارعلیهم السلام به غذا خوردن با مهمان این است که بعضى ازمهمان‏ها کمرو هستند و به همین خاطر غذا نمى‏خورند مگر این‏که ابتدامیزبان شروع به خوردن کند، و اگر او زود دست از غذا خوردن بکشد، آنهانیز دست از غذا خوردن مى‏کشند، هر چند سیر نشده باشند.

    دین مبین اسلام براى حل این مشکل سفارش کرده خوب است میزبان قبل‏از همه شروع به خوردن کند و بعد از همه دست از غذا بکشد تا کسى گرسنه‏نماند.

    امام جعفر صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: رسول‏خداصلى الله علیه وآله وقتى با عده‏اى غذامیل مى‏کرد، اولین کسى بود که شروع به خوردن مى‏کرد و آخرین کسى بود که‏دست از غذا خوردن مى‏کشید. (8) .

    امام کاظم‏علیه السلام مى‏فرماید: وقتى براى رسول‏خداصلى الله علیه وآله مهمان مى‏رسید، همراه‏او غذا مى‏خورد و دست از غذا نمى‏کشید تا غذاى مهمان تمام مى‏شد. (9) .

    شایان ذکر است غذا خوردن مهمان با میزبان عمومیت ندارد، یعنى این‏که‏در زمان‏ها و اماکن عادات و رسومات مختلف است. ممکن است در زمانى‏براى مراعات حال مهمان غذا خوردن با او بهتر باشد، اما در زمان و یا مهمان‏دیگر غذا نخوردن بهتر باشد. لذا در مورد اول باید با مهمان غذا بخورد و درمورد دوم خوب است او را تنها گذاشت، تا غذایش را میل کند.

    هر طور که مهمان راحت‏باشد و در سختى قرار نگیرد، اسلام دستورداده است همان‏طور با او رفتار کنیم.

    حکایت: پذیرایى اعرابى از خلیفه

    روزى خلیفه مهدى عباسى، به شکار رفته و از لشکر دور افتاده بود.همچنان که حیران و سرگردان در صحرا مى‏گشت، ناگاه به خیمه اعرابى‏بادیه‏نشین رسید.

    هوا گرم و خلیفه تشنه و گرسنه بود. خلیفه به خیمه اعرابى وارد شد و روبه او کرده، پرسید: اى اعرابى! آیا مهمان مى‏خواهى؟

    اعرابى گفت: مى‏خواهیم، اگر به آنچه هست، قانع شوى و عیب نگیرى!

    خلیفه گفت: قبول است. حال برو و آنچه حاضر است، بیاور.

    اعرابى مقدارى ماست و نان داشت. آورد و خلیفه میل کرد. بعد گفت:اى اعرابى! غذاى خوبى بود. دیگر چه دارى؟

    اعرابى کوزه آبى داشت. پیش آورد و قدحى پر کرد و به خلیفه داد.

    خلیفه نوشید. آن‏گاه به اعرابى گفت: آیا مرا مى‏شناسى؟

    اعرابى گفت: خیر، شما را نمى شناسم. خلیفه گفت: من از خواص‏امیرالمؤمنین مهدیم!

    اعرابى گفت: شاید راست‏بگویى.

    خلیفه قدحى دیگر نوشید و گفت: من از جمله سپهسالاران امیرالمؤمنین‏مهدیم!

    اعرابى باشنیدن این حرف کوزه را از پیش او برداشت و سر کوزه رامحکم کرد و یک سو نهاد.

    مهدى پرسید: چه مى‏کنى؟!

    گفت: و الله دیگر آب به تو نمى‏دهم. وقتى قدح اول را نوشیدى، ادعا کردى‏از نزدیکان خلیفه‏اى. دوم را که خوردى، گفتى سپهسالارى. قدح سوم را که‏بخورى، دعوى خلافت مى‏کنى، و اگر چهارم را بخورى، دعوى نبوت مى‏کنى ومى‏گویى محمد رسول الله‏ام و همى ساعت فرشتگان در آیند و مرا به زحمت‏اندازند!

    مهدى از این سخن بسیار خندید و بعد از ساعتى لشکر و خدم او آمدند واعرابى را جایزه زیادى داد. (12) .

    خنده رویى میهمان را گل بجیب افشاندن است تنگ خلقى کفش پیش پاى مهمان ماندن است

    «صائب تبریزى‏».

    پیامبر گرامى اسلام‏صلى الله علیه وآله مى‏فرماید: خود را به خاطر مهمان به زحمت‏نیندازید، زیرا این کار موجب ناراحتى مهمان مى‏شود و کسى که مهمان راناراحت کند، خدا را ناراحت کرده است و کسى که خدا را ناراحت کند، خدااو را [به عذاب در جهنم] ناراحت مى‏کند. 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان

    فهرست:

    ندارد
     

    منبع:

    ندارد

تحقیق در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, مقاله در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, تحقیق درباره تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, مقاله درباره تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله چند حکایت در مورد میهمان
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت