فلسفه علوم و آنچه که تکنولوژی علوم نامیده میشود در شاخههای مختلف علوم وجود دارد و از رونق آن مدت زیادی نمیگذرد. مباحث مربوط به معرفت شناسی اقتصاد از دهه هفتاد به این سو رونق گرفته و در دانشگاهها رشتهها یا گرایشهایی در اقتصاد تحت عنوان فلسفه اقتصاد به وجود آمده است. این رشته، پیش از این زیاد مد نظر نبوده و طرفداران چندانی نداشت؛ گرچه مباحث مهم معرفتشناسی اقتصادی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم ثبت شده و مسایل جدیدتر از آنها بیان نشده است.
معرفتشناسی مطالعه چگونگی حصول معرفتهای معتبر است و بعضیها معتقدند تئوری شناخت محسوب میشود. زمانی که میگوییم معرفتشناسی اقتصاد یعنی اینکه مفاهیم بنیادی علم اقتصاد چیست؟ تئوریهای علم اقتصاد چگونه شکل گرفته و چه اعتباری دارد؟ در واقع میتوان گفت معرفتشناسی زیرمجموعهای از اندیشه فلسفی مدرن به شمار میرود. اگر به اندیشه قدما مراجعه کنیم میبینیم که بحثهایی راجع به مباحث معرفت شناسی دیده میشود، اما از معرفتشناسی علم اقتصاد سخنی نیست. اندیشه فلسفی قدما بیشتر برجهانشناسی مبتنی است، اما اندیشه فلسفی امروز بر نقش تعیین کننده ذهن متمرکز شده است و بر جایگاه ذهن بیشتر تاکید میکند تا بر جهانشناسی. اوج این مطلب در فلسفه کانت دیده میشود.
میتوان گفت فلسفه قدیم جهانشناسی بود و اندیشه فلسفه مدرن عمدتاً معرفت شناسی است. در اندیشه سنتی شناخت، تصور فیلسوف یا اندیشمند راجع با عالم تصور جوهر عیان است؛ یعنی اشیا عالم، عالم بیرون و عالمی که میبینیم یک جوهری دارند که فلسفه عقیلی را شناخت این جوهر میدانند. پارادایم شناخت آنها به آن معنا که گفته شد مبتنی بر مشاهدهگر بیرونی است که به عالم خارج از ذهن خود نگاه میکند و میخواهد آن را بشناسد و به نوعی دوگانهگی ذهن و علم وجود دارد. فاعل شناختی وجود دارد که مستقل از موضوع شناخت عمل میکند. اگر به فلسفه قدیم نگاه کنیم موضع اندیشه اعیان بیشتر حواس است و حوزه شناخت جوهر تعقل است. همانطور که ممکن است ذهن گمراه کننده باشد اعیان نیز احتمال گمراهی دارد و در واقع علم رسیده به آن شناخت محسوب می شود. در اندیشه مدرن بیشتر به جای حقیقت کلیات با فلسفه شناخت روبرو هستیم، به این معنا که عنوان تفکر موضوع بحث است. ابتدا اندیشه و شناخت بررسی میشود و پس از آن جایگاه ذهن مورد بررسی قرار میگیرد و آن فاعل شناخت است. اگر بخواهیم اندیشه قدیم را با اندیشه مدرن مقایسه کنیم میتوان گفت که ما دوگانگی فاعل و موضوع شناخت را نداریم، بلکه یگانگی فاعل شناخت را موضوع قرار میدهیم، موضوع شناخت در اندیشه نومینالیستی اعیان بیرونی نیست بلکه تصورات ذهنی و آن چیزی است که در علم به آن فرضیات گفته میشود؛ موضوع شناخت فرضیات است و علمیات عالم بیرون نیست. این تفاوت سیستمولوژیک با جهانشناسی است. در اندیشه نومینالیستی چون همه فرایند شناخت از اندیشه ذهن انسان میگذرد، محدودیتهای ذهن انسان تعیین کننده چگونگی شناخت است.
اولین و مهمترین مسئلهای که مورد بحث قرار میگیرد این است که حدود شناخت چیست؟ ذهن تا چه اندازه میتواند قادر به شناخت باشد. شناخت چیست و موضوع آن چه تعریف دارد؟ شاید مهمترین موضوع شناخت این باشد که ذهن به عنوان محصول فرایند تحولی تصور میشود، اینکه ذهن انسان چیست، ذهن را به عنوان تحولی که عالم بیرون یا همان عالم مادی ارضا کرده و تحولاتی که اتفاق افتاده فرضیهای به نام ذهن به وجود آورده، ذهن عملی است که ما به آن شناخت میگوییم و خودش محصول فرایند تحولی است؛ همانطور که انسان محصول فرایند تحولی است؛ در واقع بین تمام موجودات تنها انسان است که دارای ذهن است. بنابراین اگر در چارچوب تواناییهای ذهنمان نگاه کنیم، به این نتیجه میرسیم که ذهن انسان قادر به شناخت عالم و تمامیت آن و قادر به احاطه بر کل فرایند تحولی که ذهن را به وجود آورده نیست و نمیتواند باشد. دلیل آن هم خیلی ساده است، به این دلیل که ذهن یک سیستم فردی از یک سیستم کلی است و سیستم فردی نمیتواند به سیستم کلی مسلط باشد.
حال ببینیم این مباحث چه ارتباطی به اقتصاد دارد؟ علم اقتصاد مانند سایر علوم اقتصادی مدرن، محصول اندیشه مدرن است؛ یعنی اینکه تصور این موضوع که در اندیشه یونان باستان میتوانستیم علم اقتصاد داشته باشیم، تصور ممتنعی است. مفاهیم بنیادی علم اقتصاد در حقیقت همان مفاهیم بنیادی اندیشه مدرن است، نزدیکی زیادی بین فرضهای اولیه علم اقتصاد و اندیشه نومینالیستی وجود دارد که مهمترین آنها آزادی فردی است. آزادی فردی به عنوان یک ارزش و واقعیت در اندیشه نومینالیستی است و رویکرد شناخت به صورت حقیقت کامل امکانپذیر نیست؛ بنابراین شناخت از طریق فرضیهها میتواند صورت بگیرد. شناخت بهتر میتواند فرضیه بهتری را ارائه دهد و چون پیشرفت دانش مبتنی بر فرضیههای بهتر است، ناگزیر باید به آزادی معتقد باشیم. در اندیشه قدما اگر چنین شناختی نسبت به رویکردی داشته باشید، نمیتوانید طرفدار آزادی باشید. علت این است که اگر اعتقاد پیدا کنید که به حقیقت مطلق رسیدهاید، وظیفه اخلاقی شما ایجاب میکند که دیگران را از گمراهی منع کنید. هر اندیشه غریبی فرضیه غلط است. فرضیهای که به ضلالت راه میبرد. بنابراین در چنین دیدگاهی نمیتوان انسان متفاعلی بود.
در اندیشه نومینالیستی اساس بر این است که هیچ تئوری بر اندیشه مطلق نرسد. بنابراین ذهنها باید آزادتر باشند تا فرضیههای جدیدتری ارائه دهند. اندیشه نومینالیستی ذاتاً طرفدار آزادی است. میبینیم که فیلسوفان آزادی و فیلسوفان نومینالیسم یکی هستند، یعنی فیلسوفان نومینالیست ناگزیر به عنوان بنیانگذاران آزادی هستند. اولین اصل علم اقتصاد هم اصل آزادی است، آزادی فردی. در حقیقت پارادایم کلی علم اقتصاد در واقع همان تئوری دست نامرئی است؛ در واقع استعارهای برای بیان این پارادایم اندیشه مدرن است. اینکه در چارچوب برخی شرایط اجتماعی میتوانیم یک جامعه و سیستمی داشته باشیم که در آن تضاد جای خود را به همسویی دهد.
آدام اسمیت میگفت: «اگر افراد را در چهارچوب قواعد کلی آزاد بگذاریم که به دنبال منافع شخصی خودشان بروند، منافع جمع نیز تامین میشود.» یعنی منافع فردی در تضاد منافع جمعی نیست. کل علم اقتصاد توضیح این پارادایم است. از همان زمان تا به حال علم اقتصاد این مسئله را توضیح میدهد و این همان قضیه بازار است. موضوعی که در عالم بیرون با آن مواجه هستیم، در جمله آدام اسمیت توضیح داده شده. او از این مسئله به عنوان دست نامرئی یاد کرده که این استعاره بیانگر آن است که اگر انسانها آزاد گذاشته شوند و به دنبال اهداف فردی خود باشند، اهداف جمعی نیز تأمین خواهد شد. این موضوع به طور دقیق نقطه مقابل آن چیزی است که در فلسفه قدما در مورد اندیشههای سیاسی و اجتماعی دیده میشود. این نشانگر آن است که رابطه بین انسانها، رابطه همسویی نیست، بلکه رابطه تضاد و دوست و دشمن وجود دارد. این پارادایم اندیشه اقتصاد فقط در حوزه اندیشه اقتصاد نیست، فلسفه مدرن نیز روی همین پارادایم پایهگذاری شده است. مفهوم بنیادی علم اقتصاد آزادی فردی است. اگر به کتابهای اقتصاد نگاه کنیم اولین بحث با عنوان تئوری انتخاب مصرف کننده آمده است؛ در واقع تئوری تقاضا را بیان میکند. در واقع نظریه انتخاب مصرف کننده به معنی آزادی نظریه انتخاب مصرف کننده است، و تئوری تقاضا همان تئوری آزادی انسان است. میتوان گفت که علم اقتصاد است و توضیح میدهد که انسان چگونه زندگی کند که آزاد باشد و مکانیزمهای پیشرفت انسان چیست