ابولهب
عبدالغری بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، عموی پیغمبر اسلام و از بزرگان قریش، و یکی از سرسخت ترین دشمنان پیغمبر و دین اسلام بود و مسلمانان را بسیار اذیت کرد.
وجه تسمیه:
او چهره ای سرخ داشت و به همین علت، پدرش او را "ابولهب" یعنی پدرآتش = سرخ رو لقب داد. کنیه او "ابوعتبه" است. مادرش، ام جمیل دختر "حرب" و خواهر اوسفیان و به روایت اهل تسنن، نام مادرش "لبنی" دختر هاجربن عبد مناف از قبیله خزاعه. از زندگی او قبل از ظهور اسلام، اطلاع دقیقی نداریم ولی ظاهرا مانند اکثر قریش که به شغل بارگانی مشغول بودند و بنا بر آیه 2 در سوره "مسد" در قرآن، او ثروتی زیاد داشت. ابولهب به سرقت گنجینه کعبه متهم بود و برادرش "ابوطالب" از این ماجرا بسیار ناراحت و ظاهرا قریش می خواست دست او را قطع کند ولی منسوبان مادری اش، مانع شدند.
رابطه ابولهب با پیامبر
ابولهب تا قبل از بعثت پیغمبر، رابطه اش عادی و حسنه بود و پیغمبر دو دختر خود، رقیه و ام کلثوم را به دو پسر ابولهب، عتبه و عتیبه، داد ولی بعد از بعثت جزو سرسخت ترین دشمن رسول خدا شد و در صدر اسلام به این دشمنی، مشهور گشت. علت این کینه و دشمنی، روشن نیست ولی ریاست برادرش ابوطالب بر بنی هاشم بعد از عبدالمطلب که جدا از پیغمبر هم حمایت می کرد، بی تاثیر نبود. از طرفی، تعصب ابولهب در آئین اجدادش، در مخالفت با پیغمبر، موثر بود و گفته اند که او موظف شده بود که از بت عزی در برابر آئین جدید پیامبر اسلام، حمایت کند. بعد از اینکه پیامبر به دستور خداوند، دعوت خود را در بین خویشاوندانش آشکار کرد، از همان زمان، ابولهب بنای مخالفت و عدوات با او را گذاشت و شروع به مسخره حضرت نمود و گفت که برای حفظ آئین آباء و اجدادش، باید در مقابل دین پیغمبر بایستد. او همسایه پیغمبر بود و از همین رو، با همسرش بر سر راه حضرت رسول، خار و خاشاک و زباله می ریختند و به صورتهای مختلف، آن حضرت را آزار می دادند.
سوره " مسد" در قرآن کریم، بعد از این در مذمت ابولهب و همسرش، بر رسول الله نازل شد. ابولهب نیز به تحریک همسر خود، پسرانش را وادار کرد تا دختران پیغمبر را رها کنند. قریش، هرگونه رابطه با پیغمبر و مسلمانان و بنی هاشم را تحریم کردند. آنها هم ناچار شدند که به «شعب ابوطالب» رفتند، ابولهب نیز از قریش حمایت کرد! گویند که ابولهب، جزوه گروه سران مشرکانی بود که تصمیم گرفتند پیغمبر را شبانه و مخفیانه در بسترش به قتل برسانند. بعد از فوت ابوطالب برادر ابولهب و حضرت خدیجه، ابولهب که ریاست "بنی هاشم" را بر عهده گرفت، در ظاهر می خواست برای مدتی از پیغمبر در برابر اعتراض قریش، دفاع کند ولی چون نظر پیغمبر را در مورد ایمان عبدالمطلب، فهمید از آن رای، برگشت و همچنان به تکذیب و دشمنی با رسول الله ادامه داد. ابولهب بعد از هجرت پیغمبر اسلام، به علت بیماری اش نتوانست در جنگ "بدر" شرکت کند ولی به جای خود "عاص بن هشام بن مغیره" یکی دیگر از دشمنان پیغمبر را فرستاد. روایاتی از رفتار شگفت انگیز او بعد از شنیدن خبر شکست قریش نقل شده است.
مرگ ابولهب
او 7 روز بعد از جنگ بدر، به علت بیماری پوستی سختی، مرد و قریش شاید از ترس سرایت بیماری، او را به بیرون مکه بردند و بر آن سنگ ریختند. پسران او، بعدها در فتح مکه مسلمان شدند و در پیکارهای طائف و جنگ حنین، شرکت کردند و نسل او از طریق پسرانش ادامه یافت.
عبدالعزّی بن عبدالمطّلب . عم ّ رسول صلوات اللّه علیه . و این کنیت را مسلمانان به وی داده اند. بلعمی مترجم تاریخ طبری گوید: هیچکس نبود از عمان و عم زادگان پیغمبر علیه السلام از بنی هاشم و بنی عبدالمطلب که نه فرمان پیغمبر کردندی اگر چه نه بر دین او بودند مگرعمش ابولهب و نام او عبدالعزّی بود و کنیتش ابولهب بود... و از همه هاشمیان و عمان پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ابولهب بتر بود... [ وآنروز که پیامبر علیه السلام ] بکوه صفا شد. و بانگ کرد چنانکه همه مکیان شنیدند و از هر بنگاهی از قریش بر او گرد آمدند آنگاه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ایشان را گفت یا معشرالقریش بگوئید که تا امروز در میان شما چه بودم همه گفتند امین و راستگوی بودی . گفت اگر امروز گویم که شما را سپاهی آید یا فزونی یا سختی رسد شما مرا استوار دارید یا نه ایشان گفتند ما از تو دروغی ندیدیم پس گفت من همی گویم که رسول خدایم بمن بگروید و متابعت من کنیدچون این راستی از من شناسید و مرا مصدق و امین دارید اگر بمن نگروید خدای تعالی شما را عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شه بر تو باد ای محمدی بدین دین که آوردی و بدین که مارا گفتی و خواندی . ما ایمان بتو و خدای تو نیاوریم و بازگشت و قوم بازگشتند و گفت بروید که او حاشا دیوانه است و نداند که چه میگوید پس خدای تعالی سوره تبت در شان ابولهب بفرستادو پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم دعوت آشکارا کرده و مردمان آشکارا بگرویدندی و اندر خانه کعبه بنشستندی و آنها که یاران او بودند همه بر او گرد آمدندی و بزرگتر حلقه بمزگت حلقه او بودی ... پس مشرکان گفتند که ما را حیلت آن است که ما از محمد و متابعان او جدا شویم و از بنی هاشم نیز جدا شویم و با ایشان نیامیزیم وسخن نگوئیم و از ایشان زن نخواهیم و بدیشان زن ندهیم تا ایشان در مکه ذلیل شوند و برخیزند و بروند. پس بیامدند و از هر قبیله دو مرد بمزگت اندر گرد کردند و حجتی بنوشتند و هرکسی خط خوش بدان بنهادند بدان شرط که گفتند و همه اهل مکه را برآن گواه کردند پس آن صفحه را بر در خانه کعبه فرو آویختند تا همه بدیدندو دانستند و مسلمانان سوی پیغمبر شدند و همه قریش از دیگر سوی ، مگر ابوطالب . و ابولهب سوی قریش بود و از ابوطالب جدا شد. و این کار بر ابوطالب و بنی هاشم سخت گران آمد و بر مسلمانان که کس بمزگت اندر با ایشان سخن نگفتی و کس با ایشان خرید و فروخت نکردی تا هشت ماه بر این برآمد... و مردی روایت کند از بنی کنده گفت یک سال آنگه که من کودک بودم و بمکه آمده بودم و بحج کردن ، مردی را دیدم گیسودراز و نیکوروی بر سرما ایستاد، فصیح و باهیبت و سخنان او شیرین و بردل مردمان نزدیک و دین بر ما عرضه کرد و ما را بخدای خواند و از بت پرستی نهی کرد و از پس او مردی با رویی دراز و مویی سرخ و چشمی احول ردائی عربی برافکنده که ازآن زشت تر مردی ندیدم ، گفت ای مردمان از این مرد پرهیز کنید که او دیوانه و دروغزن است و سخن او مشنویدو از دین خود دست باز مدارید پس من پدر را گفتم این مرد کیست گفت این پیغمبر قریش است محمدبن عبداللّه بن عبدالمطلب و مردمان را به دین خویش همی خواند. گفتم این دگر کیست گفت عم ّ او ابولهب و هرکجا او شود چون شیطانی از پی او شود و او را دروغزن گوید پیش خلق...
و [ بغزوه بدر ] ابولهب بیمار بود سخت و نتوانست رفت و خواسته بسیار داشت [ در کاروان ] و او را بر مردی از مهتران وام بود [ چهار هزار درم ]، نام او عاص بن هشام بود از مهتران بنی مخزوم بود. و عاص بدل ِ خویش یکی فرستاده بود. پس ابولهب او راگفت اگر تو به تن خویش بروی بدَل ِ من ، آن چهار هزار درم بتو بخشم پس عاص به تن خویش رفت با جماعتی از بنی مخزوم از خویشان و مولایان خویش . و از مهتران کس نمانده بود مگر صفوان بن امیه و ابولهب و طالب بن ابی طالب و ابی سفیان [ و آنگاه که حسان خزاعی چون ناعی از بدر پیش از دیگران بمکه شد و خبر شکست و کشته شدن و اسارت مهتران قریش و دیگر قبائل بگفت ] ابوالهب بیمار بود چون این خبر بشنید از غم شکمش فرو شد دیگر روز بر تنش آبله سیاه برآمد چون طاعون و تنش پاره پاره گشت و بمرد و کس بدو دست نتوانست نهاد و سه روز بخانه اندر بود و گنده و تباه شد، بگورش نتوانستند بردن پس پسرش عتبه خانه بسرش فرود آورد و بزیر خاک کرد بگذاشت . - انتهی .
و گویند دشمنانگی ابولهب را بارسول صلوات اللّه علیه بیشتر سبب زن وی ام جمیل بنت حرب بن امیه خواهر بوسفیان بود. و برخی وفات ابولهب را به سال هشت از هجرت گفته اند. و میرخوند در حبیب السیر گوید. آنگاه که عبدالمطلب را در خواب جای چاه زمزم بنمودند و او بر اثر آن خواب بر سر چاه شد و چاه زمزم را که عمروبن حارث جرهمی انباشته بود از نوحفر کرد دو آهوبره از زر ریخته با چند دست سلاح در آن مدفون یافت و بیرون کرد و بر دو قسم کرد آهوبره ها قسمی و اسلحه را قسمی دیگر و بنام خود و خانه کعبه قرعه زد وآهوبره ها بنام خانه برآمد. عبدالمطلب آهو بره ها را از درخانه در آویخت و آنها را غزال کعبه گفتندی و آن دو غزال دیری در کعبه را مزین داشتند تا شبی جمعی با اتفاق ابولهب آن دو آهو بره بدزدیدند و بفروختند ودر کار عیش و طرب کردند و نزدیک ماهی این خبر پنهان ماند تا عباس بن عبدالمطلب برآن وقوف یافت و بسمع قریش رسانید و قریشیان مباشرین سرقت راگرفته و هر یکی را بتادیبی مناسب مودب کردند. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 118 شود.