انواع انقلاب
غیر از تقسیم بندى انتزاعى انقلاب به سیاسى و اجتماعى، در عرصه عمل و واقعیت، انقلاب هاى پیروز شده در طول تاریخ بشر را مى توان در چند دسته تقسیم بندى کرد. که اندیشمند معاصر «جان فوران» به خوبى این تقسیم بندى را به صورت علمى انجام داده است.
1 انقلاب هاى اجتماعى موفق
انقلاب هاى اجتماعى موفق، شامل انقلاب هایى بزرگ در قرن گذشته مى باشد که در آن 5 ویژگى مشترک وجود دارد. در تمامى آن کشورها، 1 توسعه وابسته وجود دارد 2 حکومت سرکوبگر وانحصارگر و متکى به شخص اقتدارگر دارد 3 فرهنگ سیاسى مقاوت در آن شکل مى گیرد 4 رکود اقتصادى غیر قابل انتظار ایجاد شده است و 5 امکان نفوذ خارجى وجود دارد. این شکل از انقلاب ها به ترتیب تاریخى در کشورهاى مکزیک در سال 1920، چین در سال 1949، کوبا در سال 1959، نیکاراگونه و ایران در سال 1979 اتفاق افتاده است.
2 انقلاب هاى اجتماعى ضد استعمارى
انقلاب هاى اجتماعى ضد استعمارى که نوعى بسیج سیاسى ملى محسوب مى شود، پس از جنگ جهانى دوم و به دنبال تغییر سیاست دولت هاى بزرگ اتفاق افتاد. در این انقلاب ها وضع سیاسى داخلى یا دیکتاتورى داخلى مورد توجه و آماج حملات نیست، بلکه حضور یک استعمارگر خارجى است که جرقه مبارزه و اتحاد را شعله ور مى سازد.
این انقلاب ها در طول 50 سال گذشته در کشورهایى رخ داده که توسعه وابسته و زیر سلطه آمریکا، انگلیس، فرانسه یا پرتغال داشته اند. دولت داخلی، تحت استیلاى کامل قدرت یا قدرت هاى غربى و بیگانه است. فرهنگ سیاسى به سمت سوسیالیسم و ملى گرایى نیل پیدا مى کند. و در همه کشورهایى که اینگونه انقلاب رخ داده یعنى الجزایر در سال 1962، ویتنام در سال 1975، آنگولا، موزامبیک و زیمبابوه در دهه 1970 انقلاب از طریق نوعى ائتلاف چریکى گسترده ایجاد شده است.
3 انقلاب هاى اجتماعى واژگون شده
جان فوران، انقلاب هاى شکست خورده و وضعیت انقلابى که به پیروزى نمى انجامد را با نام انقلاب اجتماعى واژگون شده نامیده است. او نماد این وضعیت را فعالیت های سالوادور آلنده و وقایع شیلى مى داند. که معتقد است پس از به قدرت رسیدن سران انقلابى در پى یک انقلاب اجتماعى، مردم پشتیبانى لازم را از آن نمى کنند و از طریق یک کودتا یا شکلى دیگر از اقدامات سیاسى، قدرت انقلابى سرنگون مى گردد.
این شکل از انقلاب که در کشورهاى گوآتمالا در سال 1954، شیلى در سال 1973، گرنادا در سال 1983 و جامائیکا در سال 1980 مشاهده شده است، در وضعیت سیاسى و اجتماعى رخ مى دهد که مانند شکل هاى قبلى، توسعه وابسته جریان دارد. شکل دولت، دیکتاتورى است و فرهنگ سیاسى نیز رادیکال و مردم گرایانه است. و البته در همه موارد ذکرشده رهبر انقلابى شکست مى خورد.
4 انقلاب هاى اجتماعى نافرجام
در این وضعیت انقلابى، شرایط اجتماعى و ساختار سیاسى شبه انقلابى است; هنوز وضعیت انقلابى و عدم تعادل به طور کامل در کشور ایجاد نشده است و اهداف انقلابى و شرایط انقلابى محقق نمى شود، اما دوره اى طولانى از بى هنجارى و بى نظمى در ساختار سیاسى و اجتماعى حاکم است.
در این وضعیت، ساختار اجتماعى به شکلى وابسته است و مانند دیگر اشکال ذکر شده در آن توسعه وابسته جریان دارد، اما با این تفاوت که توسعه قوى و فعال نیست و با نوعى رکود مواجه است. اکثراً در این جوامع، با دولت نظامى مواجه هستیم و در آن از جمله کشورهای السالوادور از اواخر دهه 70 تا اوایل دهه 90 میلادى و نیز گوآتمالا در دهه 1940 و پرو و فیلیپین در دهه 1980 همراه با جنگ هاى داخلى طولانى، و جنگ هاى چریکى نامنظم است. که البته به نظر نمى رسد این وضعیت سیاسى، با تعریف انقلاب سازگار باشد و اگر در نهایت به انقلاب انجامد، مى توان آن را مقدمه انقلاب به شمار آورد.
5 انقلاب هاى سیاسى
انقلاب هایى که بیشتر به تغییر وضعیت و ساختار سیاسى منجر گردد و تحولات عظیم اجتماعى و اقتصادى به دنبال نداشته باشد را مى توان انقلاب سیاسى نامید. در همه اینگونه انقلاب ها، سرنگونى حکومت و رهبران حاکم، هدف اصلى انقلاب کنندگان است و بدین جهت بسیار سریع و بدون برنامه ریزى منظم قبلى انجام مى گیرد. از جمله اینگونه انقلاب ها مى توان به چین در سال 1911، بولیوى در سال 1952، فیلپین در سال 1986 و هائیتى در سال 1986 اشاره نمود.
به نظر مى رسد انقلاب هاى جدید اتفاق افتاده در قرن 21 نیز از این قبیل هستند و احتمالا اگر انقلابى در قرن 21 موفق شود نیز به همین شکل باشد. چرا که با جهانى شدن اقتصاد و اطلاعات و... و تجربه زیاد کشورها و دیپلماسى فعال و... توانایى ملت ها و خواست آنان کمتر به سمت تغییر اساسى در ساختارهاى سیاسى و اجتماعى و اقتصادى باشد و حداکثر در پى تغییر حکومت ها و دولت ها و سیاستمداران هستند که اگر بتوانند از طریق انتخابات این هدف را پیگیرى مى کنند وگرنه با تظاهرات و اعتراضات سریع و صریح مانند آن چه در اوکراین، گرجستان و قزاقستان به صورت انقلاب هاى نارنجى و مخملى و رنگى روى داد، اکثریت مردم، اهداف سیاسى و اجتماعى خویش را پیگیرى مى کنند و به نظر مى رسد انقلاب هاى آتى در کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه همگى به همین شکل یا شبیه این وضعیت باشند.
نظریات انقلاب و رابطه آن با دین
سیاستمداران، اندیشمندان علوم سیاسى و اجتماعى و جامعه شناسان، به ارائه نظریات و مدلهاى متفاوتى از انقلاب پرداخته اند. با توجه به مجال و اندازه این مقاله سعى مى کنیم در راستاى هدف مقاله به برخى از این نظریات اشاره نماییم و نسبت هر یک را با دین نیز می سنجیم.
1 مدل کرین برینتون
«کرین برینتون» معتقد است که انقلاب نوعى بیمارى و عدم توازن و به مثابه یک تب است که حوادث اولیه و شرایط ناهنجارى و آشوب نیز به عنوان آغاز تب انقلاب عمل مى کنند. به نظر وی به تدریج با افزایش بحران و تضاد در جامعه، این تب بالا مى گیرد و شورشى ترین انقلابیون، رهبرى انقلاب را برعهده مى گیرند و پس از دوره وحشت، بهبودى آغاز شده و جامعه بیمار به حالت اول بازمى گردد.
برینتون در جمله اى جالب اینگونه بیان کرده که انقلاب از سوى مردان کلام تدارک دیده مى شود، به وسیله افراطى ها تحقق مى یابد و سرانجام به دست مردان عمل مهار مى گردد و به سطح جوامع عادى فرومى افتد.
بر مبناى مدل برینتون، رابطه دین با انقلاب، مستقیم و متقابل نمى باشد و البته یک علت مهم عدم کارکرد صحیح جامعه می تواند مربوط به دین باشد; بدین شکل که تعادل میان حکومت و تبلیغات رسمى با دین رایج در جامعه نباشد، و افراط و تفریط در این زمینه، موجب پدیدارگشتن نوعى عدم تعادل در بخش هاى جامعه گشته و وضعیت انقلابى را پدید آورد؛ در این صورت دین و دین داری می تواند به عنوان یکی از علل نه مهم ترین و تنها ترین علت ایجاد بیماری و عدم توازن در جامعه ایفای نقش کند و نظام اجتماعی را به سمت انقلاب پیش برد.
2 مدل هانتینگتون
«ساموئل هانتینگتون» نظریه پرداز مشهور آمریکایى که فرضیه برخورد تمدنها از سوى او مطرح شده، انقلاب تمام عیار را مستلزم نابودى سریع و خشونت آمیز نهادهاى سیاسى موجود و تحرک انقلابى به صحنه سیاست مى داند. وى انقلاب را معلول واپس ماندگى سیاسى و فقدان توسعه سیاسى در ساختار سیاسى و اجتماعى یک کشور مى پندارد و 2 شرط لازم براى بروز انقلاب را چنین برمى شمارد:
1 نهادهاى سیاسى موجود نتوانند شیوه اى براى اشتراک گزاره هاى اجتماعى نوپدید در سیاست و جذب نخبگان جدید در حکومت فراهم سازند.
2 نیروهاى اجتماعى که تاکنون از صحنه سیاست و ایفاى نقش در نظام سیاسى خارج بوده اند، به طور جدى خواستار اشتراک در سیاست گردند.
که با این دو پیش زمینه، انقلاب و جرقه هاى آغاز آن ایجاد مى گردد که البته چنین رویکردى تنها نگاه سیاسى به انقلاب است و از نگاه اجتماعى و پیش زمینه هاى اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى غافل است. اما وی به طور کامل از نقش ابعاد اجتماعی در ایجاد انقلاب غافل نبوده و مراحل انقلاب را چنین تشریح کرده است: ( مطالبات جدید مردم – نوسازی اقتصادی – توقعات فزاینده – عدم برآورده شدن انتظارات – ناکامی اجتماعی – سرخوردگی سیاسی – تقاضای جامعه برای مشارکت – عدم موفقیت حکومت در سرکوب – انقلاب )
هانتینگتون از اندیشمندانى است که توجه زیادى به ادیان دارد و نظریه وى نیز بى ربط با مسئله دین نیست. او به صراحت آینده جهان را متأثر از فرهنگ هاى مختلف مى داند که البته همگى صبغه دینى دارد (مانند تمدن هاى اسلامى، مسیحى، ارتدوکس، آسیاى شرقى و هندو و...) و درباره مدل انقلاب نیز وی معتقد است اگر گروه هاى نوپدید و بنیادگرا چه دینى و غیر دینى نتوانند در جریانهاى سیاسى یک نظام تأثیر گذار باشند و به ایفاى نقش بپردازند و البته قصد چنین مشارکتی را نیز داشته باشند، احتمال حرکت آنان به سمت انقلاب و بسیج سیاسى بسیار زیاد است. این مدل تاحدودى مى تواند تبیین کننده انقلاب اسلامى ایران باشد که گروه هاى دینى و دینداران در جامعه اسلامى ایران که سالها به کنار گذاشته شده بودند و طرد شده بودند، به پیروزى انقلاب ایران کمک شایانى کردند.
3 نظریه مارکسیستى
بر مبناى ایده و مدل مارکس از انقلاب که تحت نظریات مارکسیستى، کمونیستى و سوسیالیستى در حوزه هاى مختلف جامعه شناسى، اقتصاد و سیاست مطرح است، انقلاب یک جبر تاریخى و مسئله اى کارکردى و مطلوب است. مارکس بر مبناى نظریه ماتریالیسم تاریخى خود، بر این عقیده بود که تاریخ سیاسى و اجتماعى بشر، بر اساس یک دیالکتیک و تضاد درونى خطى از پیشرفت را دنبال مى کنند که بر این مبنا شیوه هاى تولید برده دارى، فئودالى، بورژوازى و سوسیالیستى و کمونیستى ایجاد شده است و طى کردن این مسیرها همگى با انقلاب ممکن است. البته از منظر این نظریه، انقلاب سوسیالیستى و کمونیستی از همه پیشرفته تر بوده و در راستاى پیشرفت و عدالت اجتماعى بشر است.
مارکس، منبع اصلى تضاد را تغییرات اقتصادى و نیروهاى تولید مى داند و به طور کلى تلقى وى از انقلاب، عموماً مسئله اى اقتصادى است که ریشه، مبنا و علت اقتصادى دارد. بر همین اساس، و زیربنا بودن اقتصاد، مارکس توجه زیادى به فرهنگ ندارد، حتى آن را روبنا و متأثر از اقتصاد و شیوه تولید در جامعه مى داند و لذا به دین نیز اهمیت نمى دهد و نقش خاصى براى آن قائل نیست مگر آن که مى تواند افیون توده ها و گمراه کننده عامه مردم باشد. لذا در چنین مدلى، نمى توانیم نقشى براى دین قائل شویم.
4 نظریه ماکس وبر
«ماکس وبر» اما بر خلاف مارکس اعتقاد به زیربنابودن اقتصاد ندارد. او به فرهنگ و دین نیز اهمیت فراوانى مى دهد و به تحقیق درباره ادیان مختلف چون مسیحیت (خصوصاً پروستانتیسم) و اسلام پرداخته و در این راستا در اثر مهم خویش «اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه دارى» این عقیده را رواج داده که یک شیوه دینى و مذهبى مى تواند به عنوان زیربنا براى زندگى اجتماعى مطرح باشد و در تحقیق او به روشنى تصریح شده است که اخلاقیات و مناسک و ایده هاى مسیحیت پروتستانى بوده است که غرب را به شیوه سرمایه دارى راهنمایى کرده است.
بر مبناى نظر وبر، انقلاب و تغییرات شیوه زندگى مى تواند جنبه دینى و مذهبى نیز داشته باشد; گرچه او صراحتاً درباره این موضوع اعلام نظر نکرده است اما به هرحال دین و انقلاب در نظرات ماکس وبر می تواند پیوندی جدانشدنی با هم داشته باشند.
5 نظریه چالمرز جانسون و نیل اسملسر
چالمرز جانسون سعى کرده است بر خلاف مدل مارکسى انقلاب و بر اساس نظریات پارسونز، بر مسئله عدم تعادل در جامعه تأکید کند. اما توجه او بیشتر به مسئله ناهمخوانى میان ارزشهاى فرهنگى عمده جامعه و نظام تولید اقتصادى است.
وى تغییراتى که در سیستم ها منجر به انقلاب مى شود را در 4 دسته طبقه بندى کرده است:
1 منابع خارجى تغییر در ارزشها; به شکل ورود عقاید و ایدئولوژى هاى خارجى به جامعه متعادل
2 منابع داخلى تغییر در ارزشها; به شکل یدایش عقاید مصلحانه داخلى
3 منابع خارجى تغییر در محیط; به شکل انقلاب صنعتى یا تغییرات مادى و فیزیکى محیطى
4 منابع داخلى تغییر در محیط; به شکل رشد فزاینده جمعیت یا مهاجرت.
جانسون معتقد است به علت شرایط عدم تعادل که از تغییرات ذکر شده در بالا نشأت مى گیرد، عده اى از مردم از سیاست رسمى حکومت و رهبران خویش، گریزان مى شوند که در این شرایط اگر حکومت سیاست صحیحى حاکم کنند، ممکن است تعادل به جامعه بازگردد و اگر با زور و تهدید، قصد حفظ حکومت را داشته باشند، شرایط و وضعیت انقلابى ناگزیز است.
در مدل جانسون، جامعه ای متعادل است که تعادل و تناسب میان ارزشها در آن وجود داشته باشد، از این رو دین نیز که حاوی ارزشها، هنجارها، احکام و اخلاقیات فراوان برای جامعه است، می تواند با نظام ارزشی رسمی عدم تناسب پیدا کرده ، بنابراین عدم تعادل میان دین ورزى جامعه و سیاست رسمى حکومت درباره دین، احتمال ایجاد انقلاب را افزایش مى دهد.
نیل اسملسر نیز علت انقلاب را بحران و کج کارکردی سیستم ها در جامعه می داند و معتقد است 6 مرحله ایجاد انقلاب چنین است: شرایط ساختاری مساعد برای ایجاد جنبشها، فشار ساختاری و بروز تضاد منافع ، رشد باورهای تعمیم یافته، عوامل شتاب دهنده و رویدادهای خاص، بسیج شرکت کنندگان برای عمل و عملکرد کنترل اجتماعی به شکل اصلاحات یا سرکوب.