تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها

تعداد صفحات: 41 فرمت فایل: word کد فایل: 9180
سال: 1385 مقطع: مشخص نشده دسته بندی: علوم سیاسی
قیمت قدیم:۲۹,۰۰۰ تومان
قیمت: ۲۴,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها

    عنوان درس :

    توسعه و نوسازی سیاسی

    نظریه های نتینگتون در رابطه با  خشونت سیاسی

    در دهه های 1950 و 1960 ظهور ملت های جدید توجه پژوهشگران را به خود معطوف ساخت. تغییرات سیاسی مسلماً بخشی از فرایندی بود که در طی آن، جوامع سنتی به موازات رشد اقتصادشان و ارتقای سطح آموزشی مردمشان به دولتهای مدرن تبدیل شدند. با این وجود، خشونت گسترده که همراه این تغییرات به وجود آمد بسیار چشمگیر بود: انقلاب ها، کودتاها، شورش ها،‌ و جنگ های داخلی ناگهان همه جا ظاهر شدند. بعضی از پژوهشگران نظریات عمومی را برای تبیین همه انواع این خشونت های سیاسی طرح نمودند.

    نظریه های عمومی خشونت سیاسی چندین شکل به خود گرفتند: رویکرد روان شناختی، که به وسیله دیویس، مطرح و توسط تد رابرت گر پالایش شد، تلاش نمود با تعیین دقیق انواع بدبختی هایی که احتمالاً به نا آرامی های سیاسی منجر می گردند، به بهبود این رویکرد که «بدبختی پدید آورنده شورش است»،‌ کمک کند. این نویسندگان استدلال نمودند که مردم معمولاً سطوح بالای سرکوب و بدبختی را می‌پذیرند،‌ البته در صورتی که فکر کنند این سختی ها سرنوشت محتوم زندگی شان است. تنها هنگامی که مردم انتظار زندگی بهتری داشته باشند، و انتظار خود را نقش بر آب ببینند، احتمال پرورش احساسات پرخاشگری و خشم در آنها وجود دارد. بنابراین هر گونه تغییری در جامعه که انتظارات مردم را برای یک زندگی بهتر افزایش دهد، بدون اینکه امکانات برآورده شدن این انتظارات را فراهم کند، می تواند سبب بی ثباتی سیاسی شود. چنین انتظاراتی می تواند شامل تماس های فرهنگی با جوامع اقتصادی پیشرفته تر یا رشد اقتصادی سریع ولی نامتوازن باشد. دیویس استدلال نمود که ترکیبی از وقایع، به ویژه دوره ای از رفاه فزاینده که انتظارات مردم را برای زندگی بهتر افزایش می‌دهد، و سپس،‌ یک رکورد اقتصادی شدید که این انتظارات را بر باد می‌دهد («منحی جی» رشد اقتصادی)،‌ باعث بروز احساس فوق العاده شدید محرومیت و پرخاشگری خواهد شد.

    دومین رویکرد نظریه عمومی، که اساساً به وسیله اسملسر و جانسون مطرح گردید،‌ استدلال نمود که پژوهشگران باید به جای تأکید بر نارضایتی مردمی، به بررسی نهادهای اجتماعی بپردازند. این نویسندگان تأکید داشتند که وقتی نظام های فرعی گوناگون دریک جامعه  (اقتصاد، نظام سیاسی، و آموزشی جوانان برای موقعیت های شغلی جدید) دقیقاً به صورت متوازن رشد می کنند، حکومت با ثبات خواهد ماند. اما، اگر یک نظام فرعی مستقل از دیگر نظام های فرعی شروع به تغییر کند، عدم توازن ناشی از این تغییر، مردم را سرگردان و مستعد پذیرش ارزش های جدید می سازد. وقتی این عدم توازن شدید می شود ایدئولوژی های رادیکال که مشروعیت وضع موجود را به چالش می کشند شیوع و گسترش می یابند. در طی چندین دوره هایی یک جنگ، ورشکستگی حکومت، یایک قحطی می تواند حکومت را ساقط کند. هانتیگتون در اثر پر نفوذ خود، این دو رویکرد را تلفیق کرد. استدلال وی این بود که مدرنیزاسیون به عدم توازن نهادی منجر می گردد، چرا که رشد آموزشی و  اقتصادی ناشی از مدرنیزاسیون  تمایل مردم را به مشارکت در سیاست به سرعت افزایش می دهد، به طوری که نهادهای سیاسی نمی توانند به همان سرعت خود را برای انطباق با این تمایل تغییر دهند. این شکاف میان تمایل مردم به تغییر و تغییرات ناکافی در نهادهای سیاسی، انتظارات برآورده نشده ای را در مورد حیات سیاسی پدید خواهد آورد، که به نوبه خود می تواند به شورش، تمرد و انقلاب منجر شود.

    انقلاب و نظم سیاسی

    ساموئل هانتینگتون

    هانتینگتون استدلال می‌کند که یکی از جنبه های کلیدی مدرنیزاسیون تقاضا برای مشارکت بیشتر در عرصه سیاست است. در جایی که گروه هایی خاصی به قدرت سیاسی دسترسی ندارند، تقاضاهایشان برای تغییر و گسترده شدن گروههای شرکت کننده در حکومت می تواند به انقلاب منجر شود. در بررسی طیف گسترده ای از انقلاب ها، شامل انقلاب های  فرانسه، روسیه، مکزیک، ترکیه، ویتنام، و ایران زمان قاجار، هانتینگتون الگوهای متفاوتی از انقلاب را شناسایی می‌کند و به تحلیل نقش میانه روها، ضد انقلاب ها، و تندروها می پردازد.

    انقلاب یک تغییر داخلی سریع، بنیادی و خشونت آمیز در ارزش ها و اسطوره های مسلط یک جامعه، و در نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری و فعالیت ها و سیاست های حکومت آن جامعه است. بنابراین انقلاب ها از قیام ها، شورش ها، طغیان ها، کودتاها و جنگ های استقلال متمایز هستند. یک کودتا، به خودی خود، تنها رهبری و شاید سیاست ها را تغییر دهد؛ یک قیام یا شورش شاید سیاست ها، رهبری، و نهادهای سیاسی را تغییر دهد، اما ساختار و ارزش های اجتماعی را دگرگون نسازد؛ جنگ استقلال مبارزه یک جامعه علیه سلطه یک جامعه بیگانه است و لزوماً تغییر ساختار اجتماعی هیچ یک از این دو جامعه را در پی ندارد. آنچه در اینجا صرفاً «انقلاب» نامیده می شود، همان پدیده ای است که توسط دیگران انقلاب های کبیر، انقلاب های بزرگ، یا انقلاب های اجتماعی نامیده شده است. نمونه های برجسته انقلاب عبارتند از انقلابهای  فرانسه، چین مکزیک، روسیه و کوبا.

    بحث پیرامون مدرنیزاسیون

    انقلاب ها پدیده های نادری هستند. اکثر جوامع هیچ گاه انقلاب را تجربه ننموده اند و در اکثر اعصار تا دوران مدرن، انقلاب ها اساساً ناشناخته بودند. به طور دقیق تر، انقلاب خصیصه دوران مدرنیزاسیون است. انقلاب تجلی نهایی دیدگاهی است که در حال مدرن شدن است، دیدگاهی که می گوید انسان از قدرت کنترل و تغییرات محیط اش برخوردار است، و نه تنها توانایی، بلکه حق انجام آن را نیز دارد. به این دلیل همانطور که هانا آرنت استدلال می کند، «برای توصیف پدیده انقلاب توجه به عنصر تغییر به اندازه عنصر خشونت اهمیت دارد؛ تنها در جایی که تغییر به مفهوم یک شروع تازه رخ می‌دهد، و از خشونت برای تشکیل شکل کاملاً متفاوتی از حکومت، و پدید آوردن صورتبندی یک ملت جدید استفاده می شود... می توان سخن از انقلاب به میان آورد.»

    بنابراین، انقلاب جنبه ای از مدرنیزاسیون است. انقلاب پدیده ای نیست که در هر نوع جامعه ای و در هر برهه ای از تاریخ آن جامعه رخ دهد. انقلاب یک مقوله فراگیر نیست، بلکه به لحاظ تاریخی محدود است. انقلاب نه در جوامع بسیار سنتی برخوردار از سطوح بسیار پایین پیچیدگی اجتماعی و اقتصادی رخ خواهد داد، و نه در جوامع بسیار مدرن. بیشترین احتمال وقوع انقلاب، مانند دیگر اشکال خشونت و بی ثباتی، در جوامعی وجود دارد که به سطح خاصی از توسعه اجتماعی و اقتصادی رسیده اند و فرآیندهای مدرنیزاسیون سیاسی و توسعه سیاسی از فرآیندهای تحول اجتماعی و اقتصادی عقب مانده اند.

    مدرنیزاسیون سیاسی در بردارنده بسط آگاهی سیاسی به گروه های اجتماعی جدید و بسیج این گروه ها در عرصه سیاست است. توسعه سیاسی در بر دارنده ایجاد آن دسته از نهادهای سیاسی است که برای جذب گروه های جدید و سامان بخشی به مشارکت شان و برای پیشبرد تحول اجتماعی و اقتصادی در جامعه از قابلیت انطباق، پیچیدگی، استقلال و انسجام کافی بر خوردادند. جوهره سیاسی انقلاب گسترش سریع آگاهی سیاسی و بسیج سریع گروه های جدید در عرصه سیاست است، آن هم با سرعتی که جذب این گروه ها را برای نهادهای سیاسی موجود غیر ممکن سازد. انقلاب حالت افراطی انفجار مشارکت سیاسی است، و بدون این انفجار انقلابی رخ نخواهد داد. اما یک انقلاب  کامل دارای مرحله دومی نیز می باشد، یعنی ایجاد و نهادینه شدن یک نظم سیاسی جدید. معیار میزان انقلابی بودن یک انقلاب، سرعت و دامنه گسترش مشارکت سیاسی است؛ و معیار میزان موفقیت یک انقلاب اقتدار و ثبات نهادهایی است که توسط انقلاب به وجود آمده اند.

    بنابراین، یک انقلاب تمام عیار در بر دارنده نابودی سریع و خشونت آمیز نهادهای سیاسی موجود، بسیج گروه های جدید در عرصه سیاست، و ایجاد نهادهای سیاسی جدید است. ترتیب و روابط این سه عنصر انقلاب ممکن است از انقلابی به انقلاب دیگر متفاوت باشد. اما در این میان دو الگوی کلی را می توان تشخیص داد. در الگوی «غربی» نهادهای سیاسی رژیم پیشین فرو می پاشد؛ متعاقباً بسیج گروه های جدید در عرصه سیاست و سپس خلق نهادهای سیاسی جدید صورت می گیرد. برعکس، انقلاب «شرقی» با بسیج گروه های جدید در عرصه سیاست و ایجاد نهادهای سیاسی جدید آغاز می شود و با سرنگونی خشونت آمیز نهادهای سیاسی نظم پیشین پایان می یابد. انقلاب های فرانسه، روسیه، مکزیک، و در مراحل ابتدایی، انقلاب چین به مدل غربی نزدیک اند؛ مراحل بعدی انقلاب چین، انقلاب ویتنام، و دیگر مبارزات مستعمراتی علیه قدرت های امپریالیستی به مدل شرقی نزدیک اند.

    گام اول یک انقلاب غربی، فروپاشی رژیم پیشین است. نتیجتاً، در تحلیل علمی دلایل انقلاب معمولاً بر شرایط سیاسی،‌ اجتماعی و اقتصادی که در زمان رژیم پیشین وجود دارد، تأکید می شود. فرض ضمنی چنین تحلیل هایی این است که پس از اینکه اقتدار رژیم پیشین فرو می پاشد، فرایند انقلابی به گونه برگشت ناپذیری به جریان می افتد. اما در حقیقت به دنبال فروپاشی بسیاری از رژیم های پیشین انقلاب تمام عیار صورت نمی گیرد. وقایع 1789 در فرانسه به شورش اجتماعی بزرگی انجامید؛ اما در وقایع1830 و 1848 اینگونه نشد. سقوط سلسله های منچو [چین] و رومانوف [روسیه] انقلاب های بزرگی را در پی آورد؛ اما سقوط خاندان هابسبورگ‌ [اتریش]،‌ هوهانزولرن [آلمان]، عثمانی [ترکیه] و قاجار [ایران] با انقلاب توأم نشد. سقوط دیکتاتورهای سنتی در بولیوی در 1952 و در کوبا در 1958 و در عراق در 1985 نخبگان جدیدی را به قدرت رساند اما به طور کامل ساختار جامعه را نابود نساخت. عملاً در همه این موارد، شرایط اجتماعی، اقتصادی،‌ و سیاسی یکسانی در رژیم های پیشینی که به دنبال فروپاشی شان انقلاب صورت نگرفت،  وجود داشت. همچنان که همین شرایط در رژیم های پیشینی که دنبال فروپاشی شان انقلاب صورت گرفت، نیز وجود داشت. رژیم های پیشین (پادشاهی های سنتی و دیکتاتوری های سنتی با قدرت متمرکز اما اندک) به طور مداوم در حال فروپاشی هستند، اما  تنها در موارد نادری به دنبال این فروپاشی یک انقلاب مهم صورت می گیرد. نتیجتاً، عواملی که موجب انقلاب می شوند، هم می توانند در شرایط بعد از فروپاشی رژیم وجود داشته باشند و هم در شرایط  قبل از فروپاشی آن.

    در انقلاب «غربی» تنها اقدامات علنی اندکی از طرف گروه های شورشی برای سرنگونی رژیم پیشین لازم است. «انقلاب» همانطور که پتی می گوید، «با حمله یک نیروی قدرتمند جدید به دولت آغاز نمی گردد. بلکه صرفاً با آگاهی ناگهانی تقریباً همه گروههای منفعل و فعال از این موضوع که دیگر دولتی وجود ندارد آغاز می‌گردد.» فروپاشی به دنبال فقدان اقتدار اتفاق می افتد. «انقلابیون چراغ به دست وارد می شوند، اما نه مانند مردانی سوار  بر اسب، و در نقش توطئه گران پیروزی که در عرصه ظاهر می گردند، بلکه مانند کودکان ترسانی که یک خانه خالی را جستجو می کنند، اما مطمئن نیستند که خانه خالی است» اینکه انقلاب به وجود بیاید یا نباید به تعداد و  ویژگی گروه های اجتماعی که وارد خانه می شوند بستگی دارد. اگر تفاوت آشکاری در میزان قدرت نیرو های اجتماعی باقی مانده پس از نابودی رژیم پیشین وجود داشته باشد شاید قوی ترین نیروی اجتماعی یا ترکیبی از نیروها بتوانند این خلاء را پر کنند و با گسترش نسبتاً محدود مشارکت سیاسی  دوباره اقتدار را ایجاد نمایند. فروپاشی هر رژیمی باعث بروز بعضی از شورش ها  تظاهرات ها، و ورود گروه های خاموش و سرکوب شده به عرصه سیاست می گردد. اگر یک نیروی اجتماعی جدید (مانند مورد مصر در 1952) یا ترکیبی از نیروهای اجتماعی (مانند مورد آلمان در 19-1918) بتواند به سرعت کنترل ما شین دولت و به ویژه ابزارهای اجبار بر جای مانده از رژیم پیشین را به دست گیرد، این نیرو شاید بتواند عناصر انقلابی تری را که مصمم به بسیج نیروهای جدید در عرصه سیاست هستند، سرکوب نماید (مانند سرکوب اخوان المسلمین در مصر،‌ اسپارتاسیست ها در آلمان) و بنابراین از ظهور یک وضعیت کاملاً انقلابی جلوگیری کند. عامل حیاتی در این زمینه تمرکز یا پراکندگی قدرت است، که به دنبال فروپاشی رژیم پیشین  ایجاد می‌شود. هر چه جامعه ای که در آن رژیم پیشین فروپاشیده است، سنتی تر باشد، و هر چه تعداد گروه هایی که قادر و مایل به شرکت در سیاست هستند، بیشتر باشد، احتمال وقوع انقلاب بیشتر خواهد بود.

    اگر هیچ گروهی به دنبال فروپاشی رژیم پیشین از آمادگی و توانایی برقراری حکومت مؤثر برخودار نباشد، دسته ها و نیروهای اجتماعی بسیاری به مبارزه بر سر قدرت می پردازند. این مبارزه به بسیج رقابتی گروه های جدید در عرصه سیاست منجر می شود،‌ و انقلاب، خود حالت انقلابی پیدا می‌کند. هر گروه از رهبران سیاسی در صدد تحمیل اقتدار خود بر می آید،‌ و در این فرایند یا در ایجاد پایگاه حمایت مردمی گسترده از رقیبانش موفق تر عمل می‌کند و یا قربانی آنها می شود.

    به دنبال فروپاشی رژیم پیشین، سه نوع گروه اجتماعی نقش های مهمی را در فرایند بسیج سیاسی ایفا می‌کنند. در ابتدا، همانگونه که برینتون و دیگران استدلال نموده اند، میانه روها (کرنسی در روسیه، مادرو در مکزیک،‌ سون یات سن در چین) معمولاً قدرت را به دست می گیرند. آنها عموماً تلاش می‌کنند یک نوع دولت لیبرال، دموکتراتیک و قانونی تشکیل دهند. همچنین،‌ آنها عموماً این دولت را احیای نظم قانونی گذشته توصیف می‌کنند: مادرو در مکزیک به دنبال احیای قانون اساسی 1856 بود، و ترکهای جوان لیبرال در ترکیه می خواستند قانون اساسی 1876 را احیاء کنند؛ حتی کاسترو در مرحله میانه روی اولیه اش اظهار نمود که هدفش احیای قانون اساسی 1940 است. در موارد نادری، این رهبران ممکن است با شدت گیری فرآیند انقلابی در مراحل بعد، خود را با آن همراه کنند: کاسترو در انقلاب کوبا ابتدا نقش کرنسکی میانه رو و سپس نقش  لنین تندرو را ایفا نمود. اما در اکثر موارد، میانه روها میانه رو باقی می مانند و از قدرت بیرون رانده می شوند. ناکامی آنها دقیقاً از ناتوانی شان در حل مشکل بسیج سیاسی ناشی می شود. از یک طرف، آنها انگیزه و بی رحمی لازم را برای توقف بسیج گروه های جدید در عرصه سیاست ندارند؛ و از طرف دیگر فاقد خط مشی تندروانه ی رادیکال هستند که آنها را به انجام این کار رهنمون سازد. توقف بسیج مستلزم تمرکز قدرت، و خط مشی تندروانه مستلزم گسترش قدرت است. لیبرال ها که قادر و مایل به انجام هیچ یک از این دو کار ویژه نیستند، یا به وسیله ضد انقلابیونی که کار ویژه اول را انجام می دهند، کنار زده می شوند،‌ و یا به وسیله انقلابیون افراطی تری که کارویژه دوم را انجام می‌دهند. عملاً در همه وضعیت های انقلابی، ضد انقلابیون، غالباً با حمایت خارجی، تلاش می‌کنند گسترش مشارکت سیاسی را متوقف سازند، و یک نظم سیاسی مبتنی بر قدرت محدود و در عین حال متمرکز را دوباره برقرار می‌کنند. هوئرتا در مکزیک، کورنیلیوف در روسیه،‌ یوان شی کای در چین،‌ تا حدی رضاشاه در ایران، و مصطفی کمال در ترکیه، همگی این نقش ها را به ترتیب پس از سقوط رژیم پورفیریو دیاس، و سلسله های رومانوف، چینگ قاجار و عثمانی ایفا نمودند. همانطور که این نمونه‌ها نشان می دهند، ضد انقلاب ها تقریباً همگی از نظامیان هستند. زور یک منبع قدرت است، اما تنها در صورتی مؤثر است که به یک اصل مشروعیت بخش متکی باشد. هوئرتا و کورنیلیوف چیزی به جز زور عریان نداشتند، و در مواجهه با رادیکال شدن انقلاب و بسیج گروه های اجتماعی بیشتری در عرصه سیاست، شکست خورند. یوان شی کای، و رضاشاه، هر دو تلاش نموند نظام های حکومتی سنتی جدید و قدرتمندتری بر ویرانه های سلسله پیشین تأسیس کنند. 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها

    فهرست:

    ندارد
     

    منبع:

    1.Huntington , Samuel , 1968, Political order in Changing Socities

    2.Tilly , Charles. 1978. From Mobilization to Revolution

    3.Goldston Jack A, 2003 , Revolution : theoretical , Comparative , And Historial Studies

تحقیق در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, مقاله در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, تحقیق درباره تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, مقاله درباره تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها, موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله نظریات هانتینگتون در مورد انقلاب ها
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت