«مقدمه»
به طور کلی سینمای هنری یا آوانگارد روایی در برگیرندهی جنبش هایی چون اکسپرسیونسیم آلمان، مکتب مونتاژ شوروی، اکسپرسیونسیم های فرانسوی مثل ژان اپستاین و ژرمن دولاک و کارگردانهای مستقلی چون ابل گانس وف. و مورنائو و کارل تئودور درایر است. آنهاهم چون نقاش – فیلمسازان در مقابل فیلم تجاری به نفع سینمای فرهنگی قد علم کردند تا آنرا از لحاظ مقام و عمق به پایه ای دیگری هنرها برسانند در دوران سینمای صامت که مانع زبان در میان نبود فیلمهای بسیار تصویری آنها همچون فیلمهای متعارف رقیب شان، هالیوود در تمام دنیا مخاطب داشت. یکی از این شخصیتهای مهم وتآثیر گذار مکتب آوانگار دروایی کارل تئودور درایراست. بطور کلی درایر یکی از شخصیتهای اصلی معبد سینمای دانمارک است. آثار او کامل ترین نمونه های درهم آمیزی گرایشهای اکسپرسیونیستی بااندیشمندی موشکاف فیگوراتیو هستند. در آثار وی پیچیدگی و ابهام های رئالیسم ادبی و تئاتری اواخر قرن نوزدهم نمایان بود. علاقه او به روانشناسی و تضادهای میان ناخودآگاه و عناصر خود گرای کنش های انسانی از نخستین فیلم او (رئیس جمهور- 1919) و فیلم اپیزودیک (برگهایی از کتاب شیطان – 1921) آشکار است و در (ارباب خانه) به سطح جدیدی از تکامل می رسد. فیلم اخیر را شرکت جدید و رقیب نوردیسک بالاریوم. به ریاست لاولاوریتسن درسال 1925 تهیه کرد. پس از جنگ جهانی اول سینمای دانمارک به تدریج افول کرد و درایر تنها نابغه ی سینمای کشورش باقی ماند او به ناچار کارش را در خارج از دانمارک، در نروژ، سوئد، آلمان و فرانسه ادامه داد.
(تاریخ تحلیلی سینمای جهان – جفری ناول اسمیت)
کارل تئودور درایر (1889-1968) وی که پسر نامشروع یک پیشخدمت و یک کارخانه دار سوئدی بود در کپنهاگ به دنیا آمد. و در همانجا بزرگ شد و به واسطه ی خانواده ای که او را به فرزندی پذیرفته بودند دوران کودکی اش خالی از عشق و مصیبت بار گذشت او که قصد داشت هر چه زودتر درآمدی برای خود دست وپا کند به عنوان ناقد تئاتر و گزارشگر هواشناسی درروزنامه ای دانمارکی مشغول به کار شد. او همچنین کار فیلمنامه نویسی را آغاز کرد و اولین فیلم نامه اش در 1912 به فیلم درآمد سال بعد برای کارآموزی در نوردیسک مشغول شد در آنجا به کارهای مختلف پرداخت و حدود بیست فیلمنامه نوشت او در سال 1919 نخستین فیلم خود به نام (رئیس جمهور) را کارگردانی کردکه ملودرامی بود با ساختار روایی گریفیثی و نچسب که بهر حال بیانگر درک بصری قوی اش بود درایر از این فیلم شگفت انگیز و چند 1پیزودی (برگهایی از کتاب شیطان ) را ساخت این فیلم تا اندازه ای تقلیدی از تعصب (گریفیث) بود و در سال 1919 تولید شد اما تا سال 1921 اکران نشد. درایر جوان ثابت کرد که در مسائل میزانسن و انتخاب و هدایت بازیگران فردی کمال گرا و وسواسی است. این امر باعث جدایی او از نوردیسک و فعالیت مستقلش شد وهمین استقلال باعث شد تا باقی فیلمهای صامتش را در پنج کشور مختلف بسازد درایر فیلم (بیوه پارسون) 1920 را در نروژ و برای شرکت SVENSK FILMINDUSTRI ساخت این فیلم درعین حال که از لحاظ سبک وامدار شوستروم و استیلر است گرایش آشکار درایر را به تحلیل شخصیت به قیمت از دست دادن روایت نشان می دهد این نکته در فیلم (میکائیل) که درایر آنرا در سال 1924 در آلمان ساخت نیز دیده می شود.
داستان این فیلم در باره ی مثلث عشقی و عاطفی است که یک نقاش و مدل مرد او و زنی نجیب زاده و روس رابه هم پیوند می دهد که مدل نقاش را اغفال می کند و در واقع منبع الهام نقاش را می دزد این فیلم اگر چه سرشار از اشارات سبمولیستی است (که بخش اعظم آنها متعلق به رمان هرمان بانگ است که فیلمنامه اقتباسی از آن بود.) در واقع بیانگر نخستین تلاش درایر برای تحلیل زندگی درونی شخصیتها در مناسبت با محیط شان بود.
درایر با اریش پومی، تهیه کننده میکائیل، درافتاد و به همین علت به دانمارک بازگشت و درآنجا فیلم (ارباب خانه 1925) را ساخت که درامی است درباره ی پدری که با رفتار خودخواهانه و سلطه طلبانه اش به دل همسر وفرزندانش هراس می افکند در این فیلم نماهای نزدیک ازچهره شخصیتها نقش مهمی دارند. درایر نوشته است : چهره انسان سرزمینی است که هرگز در کاوش و تفحص در آن خسته نمی شویم در استودیو تجربه ای بزرگتر از دیدن حالت چهره ای تحت تأثیر قدرت شگفت انگیز الهام نیست. این ایده ی لکیو فیلم (مصائب ژاندارک – 1928) است که در آن نمای نزدیک در فصل طولانی بازجوئی از ژاندارک درحالی که پشت به پسزمینه ای ترسناک دارد به اوج خود می رسد.
آخرین فیلم صامت درایر یعنی ژاندارک در فرانسه و با منابع مالی و فنی فراوان و آزادی عمل بسیار برای او ساخته شد. ناقدان بلافاصله آنرا ستودند و شاهکار دانستند. اما این فیلم از لحاظ تجاری شکست سختی خورد آنچنان که درایر در چهل سال بعد تنها توانست پنج فیلم را کارگردانی کند فیلم (خون آشام –1932) وضع بدتری از ژاندارک پیدا کرد . این فیلم که در آن تنها از بازیگران غیر حرفه ای استفاده شده است یکی از آزار دهنده ترین فیلمهای ترسناکی است که تا بحال ساخته شده است؛ کیفیتی غیر واقعی و رویا گونه و توهمی دراین فیلم هست که سبک فیلمبرداری مبهم و تارش آنرا تشدید می کند. از این فیلم استقبال نشد و به همین دلیل بود که درایر در اوج قدرت خلاقه اش شهرت فردی مستبد و وسواسی و خسته کننده ای را یافت که همه کارهایش با شکست روبرو می شود. در ده سال بعد درایر درکشورهای فرانسه، انگلستان و سومالی روی طرحهایی بی حاصل کار کرد تا این که به دانمارک وسرکار قبلی اش یعنی روزنامه نگاری بازگشت. او بالاخره در سال 1943 توان آنرا یافت که فیلم (روز خشم) راکارگردانی کند که بیانیهی قدرتمندی است درباره ی ایمان و خرافات و تعصبات مذهبی- فیلم روز خشم، خشک و بی روح و متعادل است وسبکش به انتزاع گرایش دارد، انتزاعی که فیلمبرداری کنتراست بالا تشدیدش می کند ناقدان دانمارکی در فیلم اشاره به آزار و اذیت یهودیان توسط نازیها یافتند که این امر باعث فرار کارگردان فیلم به کشور سوئد شد. درایر پس از پایان جنگ به کپنهاگ بازگشت و با درآمدی که از اداره یک سینما به دست آورده بود فیلم (اردت- 1955) را ساخت که داستان آن درباره ی دشمنی میان دو خانواده ی متعلق به فرقه های مذهبی متفاوت است که با داستان عشق میان اعضای دو خانواده پیچیدگی بیشتری می یابد. این فیلم بیش از پیش گرایش درایر به میزانسن و دکورهای ساده و خشن را نشان می دهد گرایشی که با استفاده از برداشتهای طولانی و کند تشدید می شود.