پل استراند در سال 1890 در نیویورک زاده شد . پس از 1907 ، در زمانی که در مدرسه عالی علوم انسانی شاگرد لویس هاین عکاس مشهور مستند بود، عکس هایی گرفت که به تعبیر استیگلیتز «بیان مستقیم دنیای امروز» بودند. عکس های 1917 استراند به صورتی استثنایی از تنوعی گسترده برخوردار بودند و مهمتر این که تقریباً خطوط اصلی آنچه را که بعدها در قلمرو عکاسی باید روی میداد، مشخص می ساختند. او عکسهای مستقیم و خوانگیختهای از «مردم خیابان» گرتف- مثلاً از یک درشکهچی یا از یک گدا. این عکس ها گویی رازهای درونی و اضطرابهای این مردم رانمایان میساختند و نشان می دادند که چگونه استراند پیشگام شیوه واقعگرایی روانی عکاسان سالهای 1920، همچون آندره کرتس و هانری کارتیه- برسون، بوده است. متاسفانه به نظر میرسد که هیچ گاه مجدداً عکسهایی از این دست نگرفت.
بنابراین استراند در 1917 مجموعهآی از عکسهایی را که از زوایای کاملاً غیرعادی گرفته شده بودند،منتشر ساخت. یکی از این عکس ها که نشان دهنده سایههای تیرهای ساختمانی و دو نفر در فضای تیره حاشیه یک جاده است توجه استراند را به آدمیان و به هندسه له کننده معاری نوین آشکار میسازد. در عکسهای استراند اهالی نیویورک حضوری قوی دارند، هر چند که عمارتهای مرتفع این شهر آنان را تحت سیطره خود درآورده و له کرده است. این تصاویر یک دهه پیش از عکسهایی گرفته شدند که موهوی – ناج در اواخر سالهای 1920 از شهروندان اروپایی در میادین شهرهایشان برداشت.
در برخی از نخستین عکسهای استراند، صداقت و بیطرفی کمتری دیده میشود و عنایت اندکتری به سیطره هندسه شهری به چشم میخورد. این عکسها عموماً دارای پیچیدگیهای تصویریاند و درکشان دشوار است نقطههای دیدی که همواره استراند انتخاب میکرد، به همان صورت که در روشنایی قرار داشتند، در تاریکی نیز میتوانستند واقع شوند. اگر عکاسی پس از مشاهده این عکسها بخواهد شیوه استراند را به کار گیرد، باید به صورتی معقول از زاویهها، حدود و حجمهای تصویر مطمئن باشد. او تعمداً مختصات تصویر را پنهان میساخت و آنها را تغییر میداد و زمینه عکس را در سایه فرو میبرد یا آن را به تمامی مخفی میساخت از همان ابتدا، تصاویر او دربردارنده انفصالهای عجیب و فضاهای تهی میان سطحهای اصلی بودند، آنچنان که نیروی تخلیل باید فاصلههای میان آن را پر می ساخت . بدین سان بود که استراند از بیننده عکسهای خود توقع شناخت دقیقی از پدیده دید را داشت و آن را به عنوان فرایندی فعال به شمار میآورد که تواماً بر ساخته فرض و درک مستقیم بیننده بود.
استراند درسراسر زندگی خود مجذوب پدیده دید بود. او در هرکجا که کار میکرد، خواه درنیومکزیکو یا در نیوهبریدیز، در تنظیم عکسهای خود همواره با دشواریهای فضایی مواجه بود. ذهن هیچ یک از عکاسان همعصر او به اندازه وی معطوف به این پدیده نبود. البته منشأ این اشتغال فکری به خیلی پیشتر برمیگشت. نقاشان قرن نوزدهم به مطالعه دقیق و موشکافانه طبیعت پرداختند، زیرا قانونهای طبیعی که انسان وامدار آنها است، نهفته در دل طبیعتاند. از این رو داشتن دیدی روشن مستلزم برخورداری از درکی بنیادین از اشیا است و بنابراین، هر قدر سطح شناخت بالاتر باشد، دید از توانایی بیشتری بهرهمند میگردد. استراند بین سالهای 1971، 1922 سخن خود را دراین باب به صورتی قوی از طریق نوشتن بیان کرد و ستایش خود را نسبت به «عکسهای ناب و مستقیم استیگلیتز» و نیز «شکل تازه وزندهای از دید» ابراز داشت. او به شدت در برابر ماشینی شدن و مادیگرایی عصر حاضر به مخالفت برخاست و به جای آن، زندگی تأمیل آمیز و همخوان با طبیعت را پیشنهاد کرد. عکسهای او که اکثراً نیازمند مطالعهای طولانی هستند ، بیننده را با زندگی تأمل آمیزی که او مبلغ آن بود آشنا می سازند.
استراند به موازات این نگرش، و شاید هم به صورتی ناگزیر، احترام عمیقی نسبت به اشیا آن گونه که هستند، در خود احساس می کرد.در 1923 به استیگلیتز گفت :« ملاحظه کنید که چگونه هر شی و هر ساقه علف را احساس میکنیم و در نظر میآوریم، ملاحظه کنید که چگونه شیء پذیرشی کامل از خود نشان میدهد و مورداستفاده قرار میگیرد.» برای گویاتر ساختن این دیدگاه گاه پیش میآمد که با مجموعههایی از اشیای شبیه هم کار می کرد. بدین سان بودکه در 1916، از نرده سفید در پورت کنت، واقع در ایالت نیویورک عکس گرفت. این تصویر در نگاه اول به چیزی جز نردهای که از تختهچوبهای مانند هم ساخته شده، شباهت ندارد. اما از آنجا که این عکس از فاصله کم گرفته شده، میتوان ملاحظه کرد که این تخته چوبها به صورتهای متفاوتی در برابر اب و هوای نامساعد مقاومت کردهاند. او ا زچارچوبهای در، نماهای ساختمانها و اشیایی که به صورت قرینه ساخته شده بودند، عکس میگرفت. همواره تفاوتهای آشکاری میان سمت چپ و راست تصاویر او وجود دارد. استراند تنها به عناصر خرد توجه نشان می داد و همانند شمار بسیاری از عکاسان همعصر خود، از علف ها و سرخسها و برگها عکس میگرفت. در اینجا نیز دقت میکرد تانشان دهد که این عناصر در محلهایی معین ودر زمانهایی مشخص وجود داشتهاند. علفهای تصاویر استراند اغلب زیر فشار وزن شبنم خم شدهاند ودر زیر تابش نور یا در سایه، شکلی پیچ و تاب خورده به خود گرفتهاند و بدین سان، بر وجود دنیای بزرگتری که آنها تنها اجزایی از آن هستند، دلالت میکنند.
با این همه، ممکن است استراند به عنوان عکاس تک چهره شناخته شدهتر باشد. اوبه هر کجا که می رفت عکسهای تک چهره میگرفت. در 1916 در نیویورک، در اوایل سالهای 1930 در مکزیک، در 1926 در شبه جزیره گاسپه[1] در کانادا، در طول سالهای 1940 در نیوانگلند و سپس در نیوهبریدیز، ایتالیا، فرانسه، مصر و نیز غنا، به کار عکاسی تکچهره پرداخت. مدلهای استراند که عموماً مردمان روستایی بودند، گویی با طبیعت یگانگی داشتند و هر قدر سن آنهابالاتر بود، این نکته بیشتر در موردشان صدق میکرد.
مدلهای استراند دوربین عکاسی را همچون وسیلهای به شمار میآوردند که برای آیندگان کار میکند. آنهایی که جوان یا تا حدودی سادهدل بودند، با حالتی سرشار از احترام یا با بهترین حالت چهره خود به سوی دوربین می نگریستند. کسان دیگر، همچون آنهایی که مسنتر یا غرق در کار روزمرهشان بودند، توجه اندکی به دوربین نشان میدادند. آنها زندگی میکردند تا نیازهای جامعه ار در زمان خودشان برآورده سازند و خواب و خیال برای زمانهای دیگر را بر اشخاص بیمسئولیت واگذاشته بودند. مردمان روستایی که استراند از آنها عکس میگرفت، متعلق به فرهنگ ارضی چند صدسالهای بودند که برتر از فرهنگ دنیای ماشینی بود، همان دنیایی که استراند از آن بس شکوه است.