بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاه علی محمد و آله الطاهرین .
و بعد چنین گوید این شکسته بال ضعیف الحال و گرفتار دام امانی و آمال عباسبن محمدرضا القمی، بصره الله عیوب نفسه و جعل مستقبل حاله خیرا من امسه، که این رسالهای است مشتمل بر چند کلمات طریفه، و مواعظ و پندهای شریفه، امید که صاحبان عقل و هوش آنرا مجرد خطوط و نقوش نپندارند بلکه آن را چون در گران بها آویزه گوش نمایند و به مفاد آن عمل کنند و این هجوم تبه کار را از دعای خیر فراموش نفرمایند.
کلمه فی الخوف و الخشیه
(در خوف و خشیت)
ای عزیز از خداوند عزوجل بترس و عظمت و جلال الهی را در نظردار و پیوسته متفکر در احوال روز حساب، و متذکر انواع عذاب باش. مرگ و صعوبت عالم برزخ و مواخذه روز قیامت را تصور نما، و آیات و اخبار در باب جنت و نار، و احوال خائفین از اخیار را مشاهده کن و بدانکه هرقدر معرفت بنده به عظمت و جلال پروردگار بیشتر و به عیوب خود بیناتر باشد ترس او از خدا زیادتر میشود.
و از این جهت است که حق تعالی خوف و خشیت (خود) را نسبت به علماء داده چنانچه فرموده انما یخشی الله من عباده العلماء.
و رسول خدا (ص) فرمود: که ترس من از خدا بیشتر است از همه.
خدمت آن حضرت عرضه داشتند که چه زود پیر شدید. فرمودند:
که مرا پیر کرد سوره هود و واقعه و مرسلات و عم یتسائلون که در آنها احوال قیامت و عذاب بر امتهای گذشته ذکر شده است.
و اگر ندیدهای شنیدهای حکایت خوف انبیاء و مقربین و غشهای حضرت امیرالمومنین (ع) و تضرع و مناجات حضرت سید الساجدین علیه السلام را.
کلمه فی الرجاء
(در رجاء و امیدواری)
ای برادر از رحمت خدا مایوس مباش و امیدوار و راجی باش و بدان که دنیا مزرعه آخرت است. و دل آدمی حکم زمین را دارد. و ایمان چون تخم است و طاعات آبی است که باید زمین دل را با آن سیراب نمود و پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک کردن دل از معاصی و اخلاق ذمیمه به جای پاک ساختن زمین است از خار و خاشاک. و روز قیامت هنگام درویدن است. پس کسی که این نحو زراعت کند و پس از آن امید داشته باشد رجاء او صادق است. والا آن نیست جز غرور و حمق.
فحصای عرب گفتهاند:
ما اشتار العسل من اختار الکسل
نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
کلمه فی الغیره و الحمیه
(در غیرت و حمیت)
ای برادر مسامحه و کوتاهی مکن در محافظت آن چه که نگاهبانی آن لازم است. از دین و عرض و اولاد و اموال. پس پیوسته سعی کن در رد بدعت مبتدعین و رد شبه منکرین دین مبین و جد و جهد کن در ترویج شرع مبین و اهمال مکن در امر به معروف و نهی از منکر و حرم (= زنهای اهل خانه) خود را پیوسته در پردهدار و مهابت خویش را از ایشان برمدار. و تا توانی چنان کن که ایشان مردان را نبینند و مردان ایشان را، و منع کن ایشان را از آن چه احتمال فساد در آن باشد، مانند استماع سازونوا و شنیدن خوانندگی و غنا و بیرون رفتن از خانه و آمد و رفت با بیگانه و از شنیدن حکایات شهوت انگیز و سخنان عشرتآمیز، و با ایشان رفق و مدارا کن و مبالغه در تفحص از احوال ایشان مکن.
کلمه فی ذم العجله
(نکوهش شتاب زدگی و عجله)
بدان هر امری که بیتامل از آدمی سرزند باعث خسران و زیان میشود و فاعل آن نادم و پشیمان میگردد.
هر عجول و سبکی در نظرها خوار و در دلها بیوقع و اعتبار است.
شیخ سعدی گفته است:
کارها به صبر و تامل برآید و مستعجل به سردرآید
به چشم خویش دیدم در بیابان که آهسته سبق برد از شتابان
سمند بادپا، از تک فروماند شتربان همچنان آهسته میراند
کلمه فی ذم الغضب
(در نکوهش غضب)
تا توانی غضب مکن و خود را به زیور حلم محلی کن.
بدان که غضب کلید هر زشتی و بدی است و بسا باشد که شدت آن باعث مرگ مفاجاه شود و در حدیث نبوی (ص) است که غضب ایمان را فاسد میکند چنان که سرکه عسل را فاسد میکند.
و بس است در مذمت غضب تامل در افعالی که از شخص غضبناک سرمیزند.
کلمه فی الحلم
(در ستایش حلم)
حلم عبارت است از تانی و ضبط نفس به حیثیتی که قوه غضبیه به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار به زودی او را مضطرب نگرداند.
و کظم غیظ عبارت است از فروبردن خشم در حالت غضب و هر دو از اخلاق حسنهاند.
بس است در مدح حلم که غالب اخباری که در باب علم است حلم با او توام است. و گفته شده که حلم نمک خوان اخلاق است، همچنان که هیچ طعامی بدون نمک طعم ندهد، همچنان هیچ خلقی بدون حلم (که مقلوب ملح است) جمال ننماید.
باتوگویم که چیست غایت حلم هرکه زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایهفکن هرکه سنگت زند ثمر بخشش
هرکه بخراشدت جگر به جفا همچو کان کریم زربخشش
کلمه فی العفو
(در مدح عفو)
عفو و بخشش را شیمه (یعنی راه و روش) خود گردان که آن از صفات پروردگار است.
و در مقام ثنا و ستایش، حق تعالی را به این صفت جمیله یاد میکنند.
حضرت سید سجاد (ع) میفرماید:
انت الذی سمیت نفسک بالعفو فاعف عنی
بدان که گناه هر چند بزرگتر است فضیلت عفو کننده بیشتر است.
بدی را بدی سهل باشد جزا اگر مردی احسن الی من اسا
کلمه فی الرفق
(در مدح رفق)
ای برادر عزیز از غلظت و درشتی در گفتار و کردار بپرهیز که آن صفتی است خبیثه، موجب نفرت مردمان و باعث اختلال امور زندگانی میشود. و لهذا حق تعالی پیغمبر خود (ص) را ارشاد فرموده به کلمه مبارکه و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضلوا من حولک
و ضد این صفت خبیثه رفق و نرمی در افعال و اقوال است، و آن در همه کارها خوب است.
مهمی که بسیار مشکل بود به رفق و مدارا توان ساختن
توان ساخت کاری به نرمی چنان که نتوان به تیروسنان ساختن
کلمه فی ذم سوء الخلق
(در نکوهش بدخلقی)
ای برادر اجتناب کن از کج خلقی، آدمی را از خالق و خلق دور میکند، و همیشه خود معذب است زیرا که بدخوی در دست دشمنی گرفتار است که هر جا رود از چنگ عقوبت خلاصی نیابد.
اگرزدست بلا بر فلک رودبدخوی زدست خوی بد خویش در بلا باشد
و خوش خلقی افضل صفات اولیاء است.
و آیه کریمه و انک لعلی خلق عظیم شاهد بر این مدعی است.
کلمه فی ذم العداوه و الشتم
(در نکوهش عداوت و ناسزاگویی)
ای برادر عزیز از حقد و عداوت و دشمنی بپرهیز که ثمره آن اندوه و الم دنیوی و اخروی است. و از آثار آن، ضرب و فحش و لعن و طعن است و شکی نیست در خباثت هر یک از این صفات. خصوص دشنام و فحش دادن.
در روایت نبوی (ص) است، که خدا حرام کرده بهشت را بر هر فحاش هرزه گوی کمحیا که باکی نداشته باشد از هرچه بگوید و هرچه به او بگویند و چنین شخصی را اگر تفتیش نمائی و به حقیقت امر او برخوری یا ولدالزنا است یا شیطان در انعقاد او با پدرش شرکت کرده و او به هم رسیده است. و بدانکه بسا شود که فحش و دشنام از مجرد غضب صادر گردیده و میشود که به جهت همنشینی با او باش و فساق و کسانی که هرزه گو و معتاد به فحش دادن هستند، فحش دادن عادت کسی شود، بدون دشمنی و غضب بر زبان او جاری گردد.
و بسا مشاهده میشود از مردمان اراذل و اوباش که فحش به همدیگر را (خصوص به مادران و محارم) به عنوان شوخی و مزاح ذکر میکنند.
و شکی نیست چنین اشخاص، نام آدمیت بر ایشان مهجور و به مراحل، از انسانیت دورند.
کلمه فی ذم العجب
(در نکوهش خودبینی)
ای برادر جان از خودپسندی و خویشتنبینی اجتناب کن.
که گناهی است که تخم آن کفر و زمین آن نفاق و آب ان فساد و شاخههای ان جهل و برگ آن نفاق و آب آن فساد و شاخه های آن جهل و برگ آن ضلالت و میوه آن لعنت و مخلد بودن در جحیم است.
اگر خواستی عجب کنی حالات خود را ملاحظه کن که ابتداء نطفه نجسه بودی و آخر جیفه گندیده خواهی شد و در این میان حمال نجاسات متعفنه و جوال کثافات متعدده بیش نیستی.
از منی بودی منی را واگذار ای ایاز، آن پوستین را یادآر
و در نظر بیاور عظمت و جلال حضرت ذوالجلال، و ذلت و افتقار خود را که در این دنیا از یک پشه و مگس عاجزی و بر دفع حوادث و آفات نداری. پس شکسته نفسی را شعار خودکن که ان بهترین اوصاف، و فایده آن در دنیا و عقبی بیحد است.
یکی قطره باران زابری چکید خجل شد چوپهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم گر او هست حقا که من نیستم
چوخود را بچشم حقارت بدید صدف در کنارش چوجان پرورید
سپهرش بجائی رسانید کار که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کوپست شد در نیستی کوفت تا هشت شد
کلمه فی التکبر و التواضع
(در نکوهش تکبر و مدح فروتنی و تواضع)
تا توانی تکبر مکن که متکبرین در روز قیامت محشور خواهند شد به صورت موران کوچک و پای مال همه مردم خواهند بود به جهت بیقدری که نزد خدا دارند و تا توانی تواضع و فروتنی را پیشه خود کن و بدانکه تواضع از بزرگی و جلالت تو چیزی کم نمیکند بلکه تو را به مرتبه رفیع میرساند.
تواضع ترا سربلندی دهد ز روی شرف ارجمندی دهد
ام تکبر از خصائص ناقصان و ساقطان است که غرضشان از آن پوشانیدن نقصان است. اما به حقیقت قبایح خود را لایح و عیوب خود را واضح نمودن است.
زخاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چوخاک
تواضع سررفعت افرازدت تکبر به خاک اندر اندازدت
به عزت هرآن کوفروتر نشست به خواری نیفتد زبالا به پست
به گردون فتد سرکش تندخوی بلندیت باید بلندی مجوی
بلندیت باید تواضع گزین که این بام را نیست سلم جزاین
کلمه فی ذم القساوه
(در نکوهش قساوت قلب)
قساوت قلب حالتی است که آدمی به سبب آن از آلام و مصائبی که به دیگران میرسد متاثر نگردد. و منشاء آن غلبه قوه سبعیه است.
بسیاری از افعال ذمیمه، چون ظلم و لذیت کردن و به فریاد مظلومین نرسیدن و دستگیری از فقراء و محتاجین نکردن از این صفت ناشی میشود.
و علاج آن در نهایت صعوبت است. باید صاحب آن مواظبت کند بر آن چه از آثار دل رحمی است. تا نفس مستعد آن گردد که از مبدا فیاض افاضه صفت رقت بر او شده و قساوت از او برطرف شود.
و اگر خود را معالجه نکرد و به حالت قساوت باقی ماند، پس بداند که از مردمیت خارج است.
و چه خوب گفته سعدی:
بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
چوعضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی
کلمه فی الشره
(در نکوهش شکم پرستی )
ای جان عزیز از شکمپرستی بپرهیز که بر آن مترتب میشود مفاسد بسیار، مانند ذلت و مهانت و حمق و بلادت، بلکه غالب صدمات وارده بر انسان منشاء آن شکم است.
اگر جور شکم نبودی هیچ مرغی در دام نمیافتادی بلکه صیاد دام ننهادی.
مرو در پی هرچه دل خواهدت که تکمین تن نور دل کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار
وگر هرچه باشد مرادش خوری به دوران بسی نامرادی بری
تنور شکم دم به دم تافتن مصیبت بود روز نایافتن
کشد مرد پرخواره بار شکم اگر برنیاید کشد بارغم
و بدانکه هم چنان که از برای پرخوری آفات بسیار است، از برای گرسنگی نیز ثمرات بسیار است.
دل را نورانی میکند، ذهن را تند میکند، آدمی به سبب آن به لذت مناجات میرسد، از ذکر و عبادت مبتهج میشود، رحم بر ارباب فقر وفاقه میکند، گرسنگی روز قیامت را یاد میآورد، شکسته نفسی در او ظاهر میشود، طاعت و عبادت بر او سهل میشود، آدمی را خفیف المونه و سبک بار میگرداند و بدن را صحیح و امراض را دفع میکند. و کم امری است که فائده آن به فائده گرسنگی میرسد. پس بر شکم پرستان لازم است که در صدد علاج خود برآیند، و از فوائد گرسنگی خود را محروم ننمایند، و طریقه انبیاء و اکابر و علماء و عرفا را متابعت کنند و ببینند هرکس به جایی رسید بیزحمت گرسنگی نبود، و ملاحظه نمایند که آیا شرکت و مشارکت با ملائکه بهتر است، یا مشارکت با بهائم.
خواجه را بین که از سحر تا شام دارد اندیشه شراب و طعام
شکم از خوشدلی و خوش حالی گاه پر میکند گهی خالی
فارغ از خلد و ایمن از دوزخ جای او مزبله است یا مطبخ
چو انسان نداند به جزخورد و خواب کدامش فضیلت بود بردواب
فرشته خوی شود آدمی زکم خوردن وگر خورد چوبهائم بیوفتد چو جماد
کلمه فی ذم حب الدنیا
(در نکوهش محبت دنیا)
ای عزیز از محبت دنیای دنیه بپرهیز که محبت دنیا راس هر خطیئه و گناه است. و طالب دنیا عملش فاسد و تباه است.
دنیا عبارت است از آنچه پیش از مردان از برای بنده در آن حظی و بهره و غرضی باشد. اما آنچه که غرض از تحصیل آن اجر و ثمره اخروی است دنیای مذموم نیست، و از دنبا حساب نمیشود تحصیل ان قدری که در بقاء حیات و معاش خود و عیال و حفظ آبرو و جمال ضروری است، بلکه آن از اعمال صالحه است.
و بدان که دنیا مثلش، مثل آب دریا است که هرچه تشنه از آن بنوشد تشنگی او زیادتر میشود تا که او را میکشد.
و نیز مثل ماری میماند که ظاهرش منقش و نرم، و باطنش پر از زهر قاتل و سم است، و مفاسد آن بینهایت است.
و از این جهت است که عظمای بنی نوع انسان دنیا را طلاق داده و زهد ورزیدهاند.
کلمه فی الفقر
(در تنگدستی و فقر)
ای فقیر از فقر خود دلتنگ مباش، چون زینت آن از برای مومن بیشتر است از لجام بر سر اسب و تمام مردم مشتاق هستند به بهشت و بهشت مشتاق فقراء است.
و بس است از برای تسلی دل فقیر حدیق سید بشیر و نذیر (ص): الفقر فخری و گفتن آن حضرت (ص) که خدایا من را با فقراء محشور کن.
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تکمین من است
پس قدر این صفت را بدان که از آفات مال و غنا برکنار، و فارغالبال از حساب روزشماری.
و در حدیث است که احدی افضل از فقیر نیست هرگاه از خدا راضی و خشنود باشد.
اگرت سلطنت فقر ببخشندای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
کلمه فی ذم السوال
(در نکوهش سوال)
ای برادر تا میتوانی دست حاجت پیش حق تعالی درازکن، و در نزد لئیمان روزگار به جهت لقمه نانی آبروی خود مریز.
بدانکه خلعت سلطان اگر چه عزیز است، جامه خلقان (یعنی پوسیده و کهنه) خود از آن عزیزتر و خوان بزرگان اگر چه لذیذ است خورده انبان خود با لذتتر.
سرکه از دست رنج خویش و تره بهتر از نان کدخدا و بره
و ای عزیز از عدم درهم، درهم مباش، و دین را به دنیا مده در روز جزا گویند: دین آر، نه دینار.
حکماء گفتهاند: اگر آب حیات به آبرو فروشند دانا نخرد، که مردن به علت (یعنی مرض) به از زندگی، به ذلت.
برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن
منه ز منت هر سفله (یعنی شخص پست) باربرگردن
به یک دو روزه، رود نعمتش زدست ولی
بماندت ابد الدهر عار برگردن
پس ای جان من توکل بر خدا کن و قطع طمع از خلق کن و اعتنائی به آنچه در دست ایشان است منما و بگو:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم با پادشه بگوی که روزی مقدر است
کلمه فی ذم الحرص
(در نکوهش حرص)
ای عزیز از حرص کنارهگیر، که آن بیابانی است کران ناپیدا که از هر طرف که روی به جائی نرسی. و دریائی است بیانتها که هر چند در آن فرو روی عمق آن را نیابی.
بیچاره کسی که به آن گرفتار شد گمراه و هلاک شد و خلاصی از برای او دشوار گردید.
حضرت باقرالعلوم (ع) فرمودهاند: حریص بر دنیا کرم ابریشم را ماند که هرچه بیشتر بدور خود میپیچد، راه خلاصی او دورتر میشود. و قناعت صفتی است، که همه فضائل به آن منوط، بلکه راحت دنیا و آخرت به آن مربوط است.
ده آدمی از سفرهای بخورند و دو سگ بر لاشهای سر نبرند.
حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر.
حکماء گفتهاند: درویشی به قناعت به از توانگری به بضاعت
به پادشاهی دنیا فرو نیاردسر اگر زسر قناعت خبر شود درویش
کلمه فی ذم الطمع
(در نکوهش طمع)
طمع نیز با حرص توام و ضد آن بینیازی از مردم است.
دیده اهل طمع به نعمت دنیا پرنشود همچنان که چاه به شبنم
و بس است در این مقام خبر مشهور بین انام (عزمن قنع، ذل من طمع)
قناعت کن ای نفس براندکی که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خسرو به خواهش روی چویک سونهادی طمع، خسروی
وگر خودپرستی شکم طبلهکن درخانه این و آن قبله کن
از حضرت سجاد (ع) مروی است که خوبیها را دیدم که جمع بود در قطع طمع از مردم.
کلمه فی ذم البخل
(در نکوهش بخل)
ای جان عزیز از بخل کردن بپرهیز، که شخصی بخیل در نظرها خوار و ذلیل و بیاعتبار است.
بس است در مذمت آن که هیچ بخیلی را در عالم دوست نمیباشد. و مردم، حتی اولادش با او دشمن هستند، و اهل و عیالش پیوسته چشم به مرگ او نهادهاند که در عزایش جامههای کهن بدرند و لباسهای نو از خز و دیبای چینی ببرند.
چه بزرگان گفتهاند: سیم بخیل از خاک وقتی درآید که وی در خاک رود
بخیل توانگر به دینار و سیم طلسمی است بالای گنجی مقیم
و بخیل را بعد از مرگ کسی یاد نکند، چون معلوم است هر که را در زندگی نانش نخورند در مردگی نامش نبرند.