1)تعارض حدیث با آیه 33 انفال
وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنتَ فِیهِمْ وَ مَا کاَنَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ(33)
در الدر المنثور: ابن جریر و ابن ابى حاتم از عکرمه و حسن روایت کردهاند که در ذیل آیه" وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ" گفتهاند: این آیه را آیه بعدى که مىفرماید" وَ مَا لَهُمْ أَلَّا یُعَذِّبهَمُ اللَّهُ وَ هُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ مَا کَانُواْ أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلکِنَّ أَکْثرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ(34)" نسخ کرده و لذا در مکه به مقاتله و گرسنگى و حصر دچار شدند
نظر علامه طباطبائی
ناسازگارى این روایت با ظاهر آیه و مخصوصا با در نظر داشتن سیاق آن خیلى روشن است، صاحبان این اقوال به این جهت دچار چنین تکلفات شدهاند که خواستهاند میان این آیه و آیه قبلش و آیات قبل از آن اتصال را حفظ کنند، و از حرفهاى عجیبى که در این باره زدهاند این است عذاب مذکور در آیه را به فتح مکه تفسیر کردهاند، و حال آنکه فتح مکه هم براى مشرکین و هم براى مؤمنین جز رحمت چیز دیگرى نبوده است.
2)تعارض حدیث با آیه 3 سوره توبه
وَ أَذَانٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ النَّاسِ یَوْمَ الحْجِّ الْأَکْبر أَنَّ اللَّهَ بَرِىءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَّکُمْ وَ إِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیرْ مُعْجِزِى اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(آیه 3 از سوره توبه )
در الدر المنثور از ابى- الشیخ از على (رضى اللَّه عنه) روایت کرده که گفت: رسول خدا (ص) مرا براى رساندن سوره برائت به یمن فرستاد. عرض کردم یا رسول اللَّه آیا (صلاح هست) مرا بفرستى با اینکه من جوانى کم سن هستم و ممکن است از من تقاضاى قضاوت و داورى کنند و من نمىدانم چگونه جواب دهم؟ حضرت فرمود: هیچ چارهاى نیست مگر اینکه یا تو آن را ببرى و یا خود من. عرض کردم: اگر چارهاى نیست من مىبرم. فرمود: به راه بیفت که خداوند زبانت را محکم و دلت را هدایت مىنماید. آن گاه فرمود: برو و آیات را بر مردم بخوان
نظر علامه طبا طبا ئی
چیزى که در این روایت باعث سوء ظن آدمى نسبت به آن است این است که در آن لفظ" یمن" آمده با اینکه از واضحات الفاظ خود آیه است که باید آن را در روز حج اکبر در مکه بر مردم مکه بخوانند، مکه کجا، یمن و اهل آن کجا؟ و گویا عبارت روایت" به سوى مکه" بوده و براى اینکه مشتمل بر داستان قضاوت بوده خواستهاند آن را تصحیح کنند" بسوى مکه" را برداشته و بجایش" بسوى یمن" گذاشتهاند
البته در این جا نمی توان بیان کرد که تعارض حقیقی است.بلکه در این حدیث،ممکن است اضطراب متن به وجود آمده و به جای مکه، یمن را در حدیث به کار برده است.
3)تعارض حدیث با آیه 4 سوره توبه
إِلَّا الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثمَُّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْا وَ لَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىَ مُدَّتهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحُبُّ الْمُتَّقِینَ(4)
الدرالمنثور: احمد و نسایى و ابن منذر و ابن مردویه از ابى هریره روایت کردهاند که گفته است: من در آن موقعى که رسول خدا (ص) على را بسوى اهل مکه روانه کرد تا آیات برائت را بر آنان بخواند با او بودم، و دو تایى با هم جار مىزدیم به اینکه کسى داخل بهشت نمىشود مگر مؤمن، و کسى حق ندارد برهنه در اطراف خانه طواف کند، و هر کس که میان او و رسول خدا (ص) عهدى است، اعتبار عهدش چهار ماه است، و بعد از گذشتن چهار ماه خدا و رسولش از همه مشرکین بیزار است، و به جز امسالدیگر هیچ مشرکى حق زیارت این خانه را ندارد نداى دومى یعنى جمله" و هر کس که میان او و رسول خدا (ص) عهدى است اعتبار عهدش چهار ماه است" نه با مضامین آیات انطباق دارد و نه با مضامین روایتی که نقل شد، علاوه بر اینکه در این روایت، برائت خدا و رسول را بعد از گذشتن چهار ماه اعلام داشتهاند.
در اینجا ممکن است،تعارض به صورت حقیقی و جود داشته باشد،چرا که همان طور که علامه ذکر کرده اند این حدیث نه با مضامین آیات و نه با مضامین روایات مطابقت ندارد.
4)تعارض حدیث با آیه 40 توبه
إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانىَِ اثْنَینِْ إِذْ هُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَحِبِهِ لَا تحَزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَه َ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلىَ وَ کَلِمَه ُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(40)
در کتاب الدر المنثور آمده که ابن ابى حاتم و ابو الشیخ و ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلائل و ابن عساکر در تاریخ خود از ابن عباس روایت کردهاند که در ذیل آیه" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" گفته است: یعنى بر ابى بکر، زیرا رسول خدا (ص) همواره بر سکینتى از پروردگار خود بود
و نیز در همان کتاب آمده که خطیب در تاریخ خود از حبیب بن ثابت روایت کرده که در باره آیه" فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ" گفته است: این آیه در حق ابى بکر نازل شده، زیرا رسول خدا (ص) هیچ آنى بدون سکینت نبود
مؤلف: از آنچه گذشت معلوم شد که ضمیر در" علیه" به دلالت سیاق (و على رغم دو روایت فوق) به رسول خدا (ص) برمىگردد، و این دو روایت به خاطر وقفى که در آنهاست ضعیفند، علاوه بر اینکه در این دو روایت ابن عباس و حبیب نظریه دادهاند و نظریه آنها براى دیگران هیچگونه حجیت ندارد.
گذشته از این، استدلال آن دو به اینکه" رسول خدا (ص) هیچ آنى خالى از سکینت نبوده" استدلالى است ناتمام، زیرا آیه" ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ..." و همچنین آیه نظیر آن که در سوره فتح و مربوط به داستان حدیبیه است، مخالف آن است، چون این دو آیه تصریح مىکنند به اینکه سکینت جدیدى در خصوص این دو مورد یعنى حدیبیه و حنین بر آن جناب نازل شده، و به شهادت همین دو آیه در مورد بحث یعنى در داستان غار هم سکینت بر آن جناب نازل شده است.
5)تعارض حدیث با آیه 80 سوره توبه
اسْتَغْفِرْ لهَمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لهَمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لهَمْ سَبْعِینَ مَرَّه ً فَلَن یَغْفِرَ اللَّهُ لهَمْ ذَالِکَ بِأَنهَّمْ کَفَرُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لَا یهَدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ(80)
الدرالمنثور: که ابن ابى حاتم از شعبى روایت کرده که عمر بن خطاب گفت: من در اسلام لغزشى برایم پیش آمد که در تمام زندگیم مانند آن پیش آمد نکرده بود، و آن این بود که رسول خدا (ص) مىخواست بر جنازه عبد اللَّه بن ابى نماز بخواند من جامهاش را گرفته و گفتم: به خدا قسم خداوند چنین دستورى به تو نداده، خدا فرموده:" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّه ً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ" رسول خدا (ص) فرمود: اختیار این امر را پروردگارم به من واگذار کرده و فرموده:" مىخواهى استغفار کن و مىخواهى نکن".
آن گاه رسول خدا (ص) بر سر قبر «ابن ابى» نشست و مردم به پسرش مىگفتند: حباب چنین کن، حباب چنان کن، رسول خدا (ص) (وقتى شنید که اسم او حباب است) فرمود:" حباب" اسم شیطان است تو" عبد اللَّه" ى
[بیان ضعف و جعلى بودن روایاتى که حاکى از نماز گزاردن پیامبر (ص) بر جنازه عبد اللَّه بن ابى و حضور او در کنار قبر او و ... مىباشد]
و نیز در آن کتاب آمده که طبرانى و ابن مردویه و بیهقى- در کتاب دلائل- از ابن عباس نقل کردهاند که گفت: پدر عبد اللَّه بن ابى به او گفته بود لباسى از جامههاى پیغمبر (ص) براى من تهیه کن و مرا در آن کفن نما و به رسول خدا (ص) بگو تا بر جنازهام نماز بخواند. پسرش نزد آن جناب آمده، عرض کرد یا رسول اللَّه! شما از اسم و رسم عبد اللَّه و شخصیت او اطلاع دارید، او از شما خواهش کرده که یکى از جامههاى خود را مرحمت کنى تا او را در آن کفن کنیم، و نیز خواسته که شما بر او نماز گزارى.
عمر گفت: یا رسول اللَّه! تو عبد اللَّه را خوب مىشناسى و از نفاق وى اطلاع دارى، آیا با اینکه خداوند نهى کرده از اینکه به نماز بر او بایستى، مىخواهى بر او نماز گزارى؟ حضرت فرمود: کجا نهى کرده؟ گفت:" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ ...". فرمود: من از هفتاد بار بیشتر استغفار مىکنم، این را که فرمود آیه" وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ ..." نازل شد، رسول خدا (ص) شخصى را نزد عمر فرستاد و او را به نزول آیه خبر داد، و نیز آیه دیگرى نازل شد که مىفرماید:" سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ".
مؤلف: در باره استغفار رسول خدا (ص) براى عبد اللَّه بن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او، روایات دیگرى بدون سند از طرق شیعه وارد شده که عیاشى و قمى آنها را در تفسیر خود آوردهاند. و این روایات علاوه بر تناقضى که دارند، و با خودشان تعارض و تدافع دارند و هر کدام آن دیگرى را تکذیب مىکند، آیات قرآنى نیز بطور صریح و روشن آنها را رد مىکند. اولا به خاطر ظهور جمله" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّه ً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ" که ظهور روشنى دارد در اینکه منظور آیه، لغو بودن و اثر نداشتن استغفار است، نه اینکه رسول خدا (ص) را مخیر کند میان استغفار کردن و نکردن. دیگر اینکه عدد هفتاد بعنوان مبالغه ذکر شده، نه براى اینکه بفهماند در خصوص عدد هفتاد این اثر هست، و (به اصطلاح خدا با هفتاد دشمنى دارد) و اگر رسول خدا (ص) هفتاد و یک بار استغفار کند آن وقت خدا منافق مزبور را مىآمرزد. دیگر اینکه شأن رسول خدا (ص) بزرگتر از آنست که این ظواهر و دلالتها را نفهمد و بگوید: اگر هفتاد بار قبول نمىشود من بیشتر استغفار مىکنم، و هر چه هم کسى دیگر (عمر) یادآورى کند و بگوید معناى آیه این نیست باز هم بر جهل خود پافشارى کند، تا آنکه خداوند آیه دیگرى بفرستد، و او را از خواندن نماز بر جنازه منافق نامبرده نهى کند.
علاوه، در تمامى این آیاتى که متعرض استغفار براى منافقان و نماز خواندن بر جنازه آنان شده، از قبیل آیه" اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ" و آیه" سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ" و آیه" وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً" در همه، نهى از استغفار و لغویت آن را تعلیل کرده به اینکه: چون ایشان کافر و فاسقند، حتى در آیه" ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیمِ" از همین سوره هم که نهى مىکند از استغفار براى مشرکین، نهى را تعلیل مىکند به اینکه چون آنها کافرند، و در آتش مخلد و جاودانهاند، و با اینحال دیگر معنا ندارد که استغفار براى منافقین کافر و نماز خواندن بر جنازه آنان جایز باشد.
ثانیا سیاق آیات مورد بحث که یکى از آنها آیه" وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً ..." است، تصریح دارد بر اینکه این آیه وقتى نازل شده که رسول خدا (ص) در سفر و در راه رفتن به تبوک بوده و هنوز به مدینه مراجعت نکرده بود، و داستان تبوک در سال هشتم هجرت اتفاق افتاده، و مرگ عبد اللَّه بن ابى در مدینه در سال نهم از هجرت بوده، و همه این شواهد از نظر روایات مسلم است. و با این حال دیگر چه معنا دارد- بنا به نقل این روایات- بگوئیم رسول خدا (ص) کنار قبر عبد اللَّه ایستاد تا نماز بخواند، ناگهان آیه" وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً ..." نازل شد.
و از این عجیبتر آن مطلبى است که در بعضى از روایات گذشته داشت: عمر به رسول خدا (ص) عرض کرد آیا بر جنازه او نماز مىخوانى با اینکه خدا تو را نهى کرده از اینکه بر جنازه منافقین نماز بخوانى؟! حضرت فرمود: پروردگارم مرا مخیر کرده، آن گاه این آیه نازل شد:" وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ..."، (زیرا آیه نهى صریح است نه تخییر).
و از این هم عجیبتر مطلبى است که در روایت آخرى بود، و آن این بود:" سپس آیه" سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ" نازل شد" چون این آیه در سوره منافقین است که بعد از جنگ بنى المصطلق یعنى در سال پنجم هجرت نازل شد و آن روز عبد اللَّه بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقین کلام او را نقل کرده که گفته بود:" لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَه ِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ-اگر به مدینه بازگردیم عزیزترها، ذلیلترها را از شهر بیرون خواهند کرد".
در بعضى از این روایات- که متاسفانه مورد استدلال بعضى هم قرار گرفته- دارد که رسول خدا (ص) براى عبد اللَّه بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقین کلام او را نقل کرده که گفته بود:" لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَه ِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ- اگر به مدینه بازگردیم عزیزترها، ذلیلترها را از شهر بیرون خواهند کرد".
در بعضى از این روایات- که متاسفانه مورد استدلال بعضى هم قرار گرفته- دارد که رسول خدا (ص) براى عبد اللَّه بن ابى استغفار کرد و بر جنازهاش نماز گزارد تا بدین وسیله دلهاى مردانى از منافقین از خزرج را بدست بیاورد و به اسلام متمایل سازد، و این حرف چطور درست درمىآید؟ و چگونه صحیح است که رسول خدا (ص) با نص صریح آیات قرآنى مخالفت کند و بدین وسیله دلهاى منافقین را بدست بیاورد؟ آیا این مداهنه با منافقین نیست؟ و آیا آیه شریفه" إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاه ِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ" با رساترین بیان از مداهنه با دشمنان نهى نکرده و تهدید ننموده؟ پس در باره این روایات چه قضاوتى مىتوان کرد، جز اینکه بگوئیم و بطور قطع هم بگوئیم که این روایات جعلى است و باید آن را به ملاک مخالفت و ناسازگارى با قرآن دور ریخت.
روایات اسباب نزول
همان گونه که آشنایی با شأن نزول آیات شریف قرآن،ما را در فهم درست مقصود آیه یاری می دهد،یافتن سبب ورود حدیث نیز ما را به مقصود گوینده حدیث یاری می رساند. سبب ورود حدیث،یعنی زمینه ای که موجب شده است تا معصوم علیه السلام سخن بگوید و حکمی را بیان و مسئله ای را طرح یا رد و انکار کند و یا حتی کاری را انجام دهد. حدیث نیز، مانند دیگر اسناد تاریخی بر جا مانده،ممکن است با همه حاشیه ها و رشته های مرتبط با آن به دست ما نرسیده باشد و این نکته ما را ملزم می سازد که در فهم حدیث تنها به فهم الفاظ آن از آغاز تا پایان بسنده نکنیم و همه قرینه ها و حتی عناصر غیر زبانی،اما مرتبط را نیز بیابیم . در احادیث ذیل نیز تأثیر سبب نزول را در برداشت ما از معنای حدیث دقیقا مشاهده می کنیم. در احادیث ذیل که کاوش شده است،احادیث تقریبا بدون ذکر سبب صدور حدیث به صورت اجمال باقی می ماند. و تنها با بیان سبب آن اجمال آن تبیین می شود.
1)الکافی ج3 478 باب صلاه الحوائج
اللَّهُمَّ إِنَّکَ وَهَبْتَهُ لِی وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً اللَّهُمَّ وَ إِنِّی أَسْتَوْهِبُکَهُ مُبْتَدِئاً فَأَعِرْنِیهِ
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُثْمَانَ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ وَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَه َ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ الْأَرْقَطِ وَ أُمُّهُ أُمُّ سَلَمَه َ أُخْتُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَرِضْتُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ مَرَضاً شَدِیداً حَتَّى ثَقُلْتُ وَ اجْتَمَعَتْ بَنُو هَاشِمٍ لَیْلًا لِلْجَنَازَه ِ وَ هُمْ یَرَوْنَ أَنِّی مَیِّتٌ فَجَزِعَتْ أُمِّی عَلَیَّ فَقَالَ لَهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خَالِی اصْعَدِی إِلَى فَوْقِ الْبَیْتِ فَابْرُزِی إِلَى السَّمَاءِ وَ صَلِّی رَکْعَتَیْنِ فَإِذَا سَلَّمْتِ فَقُولِی اللَّهُمَّ إِنَّکَ وَهَبْتَهُ لِی وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً اللَّهُمَّ وَ إِنِّی أَسْتَوْهِبُکَهُ مُبْتَدِئاً فَأَعِرْنِیهِ قَالَ فَفَعَلَتْ فَأَفَقْتُ وَ قَعَدْتُ وَ دَعَوْا بِسَحُورٍ لَهُمْ هَرِیسَه ٍ فَتَسَحَّرُوا بِهَا وَ تَسَحَّرْتُ مَعَهُم
ترجمه: در ماه مبارک رمضان بیمار شدم و تا آن حد سنگین شدم که یک شب جماعت بنى هاشم گرد آمدند که باید جنازه مرا بردارند. مادرم صبر و تحمل را از کف داده بود و شیون مىکرد. خالوى من ابو عبد اللَّه صادق (ع) به مادرم گفت: خاله من برو بالاى بام و دو رکعت نماز در فضاى باز بخوان و بعد از سلام نماز بگو: «بار خدایا تو خود این پسر را به من بخشیدى آن روزش که از نیستى به هستى آوردى. اینک منم که هستى او را از تو درخواست مىکنم و به رسم امانت زندگى او را مسألت دارم». مادرم این نماز و دعا را خواند، و لحظاتى بیش نگذشت که من به هوش آمدم و نشستم و هنگام سحر با آنان حلیم خوردم.