اگر از روی ظاهر قضاوت شود به آسانی میتوان صادق هدایت را نویسندهی مطرودی دانست که بر ضد اجتماع، سنتهای خانوادگی. مذهبی، ملی و رسومی که اکثریت پذیرفته و به همان دلیل آنها را طبیعی میپندارند. شوریده است.
آثار صادق لبریز است از لطیفههای تند و شوخیهای نیشدار. او از ابتذال بیزار بود و میل آشکاری داشت که عقاید جاری را طرد کند. از این نظر به ملامتیهای قدیم شباهت داشت که، در اصل، به قصد واکنش بر ضد دیگران، بر ضد همه کس، آن چه را که در عرف عموم بد نامیده میشود مرتکب میگشتند و از این که مورد ملامت مردمی ابله و نادان واقع میشدند، خرسند بودند. بعضی به خطا مدعی هستند که خیام، شاعر مورد پسند صادق نیز یکی از همین شوریدهها بود.
میتوان از وضع هدایت چنین استنباط کرد که وی سعی داشت خود را در نظر مردم شخص وارستهی کاملاً فاسدی جلوه دهد. به من گفتهاند که او باطناً عیاش نبود و به کاری از روی مصلحت تن در دادن، دلیل تمایل حقیقی او نیست.
و همچنین گویا آنچه دربارهی میل و توجه صادق به تدخین و تدخیر به من گفتهاند، اغراق آمیز باشد. خودش از راه طنز میگفت: به من تهمت میزنند که حتی فلانی را که از مدتها پیش، موقعی که من در قنداق بودم معتاد بود، من به اعتیاد واداشتهام.
از اینها گذشته، آیا او در همان جهت پیروی از سنت ملی ایران سیر نمیکرد؟ مثل حافظ که خود را … رند و نظر باز توصیف میکرد تا نسبت به کسانی که سنگ زهد و ترک نفس را به سینه میزنند و در حقیقت ریاکارانی بیش نیستند کینهی خود را نشان بدهد.
هنوز راجع به هدایت در این زمینه، نظر قاطعی نمیتوان اظهار کرد، همانطور که عقیدهی او در برابر مسایل مذهبی ثابت و روشن نیست. (1)
اضطراب روحی
فکر مرگ همیشه در سر او بود. بیشتر داستانهایش با مرگ کسی ( گاهی خود کشی) ختم میگردد و در آن پایان غمانگیز داستان که حتی پیشبینی هم نشده است، در نظر خواننده امری اجتناب ناناپذیر جلوه داده میشود. این اجتناب ناپذیری مرگ، آهنگ اصلی یکی از غمانگیزترین داستانهای هدایت به نام «بنبست» را تشکیل میدهد: «باید این اتفاق افتاده باشد»، که انعکاس جدید «از ازل نوشته» حزنآور استاد کهن خیام است.
قسمتهای که هدایت از نوشتههای کافکا نقل میکند، وجه خاصی دارد: «آسمان گنگ است، فقط برای کرها پژواک دارد. زندگی جاودان در دست کسی نیست.زندگی روی زمین: بیابان معنوی است که در آنجا لاشهی کاروان روزهای گذشته روی هم تلانبار میشود.»
و هدایت آنرا چنین تفسیر میکند: «از این لحاظ فلسفه ی کافکا شبیه عقیدهی فرقهی کاتارها (فرانسویان مانوی در قرن سیزدهم) میباشد که معتقد بودهاند زندگی روی زمین یک جور نفرین الهی است و فقط مرگ میتواند موجودات را از این قید برهاند.
خودش در داستان «فردا» (که در 1325 نوشته است) چنین میگوید: «مثل اینکه آدم ساعتهای دراز از بیابان خشک و بی آب و علف میگذرد به امید اینکه یک نفر دنبالشه. اما همین که برمیگردد که دست اون را بگیره میبینه که کسی نبود. بعد میلغزه و توی چالهای که تا اون وقت ندیده بود میفته. زندگی دالان دراز یخزدهای است…» (2)
علت خود کشی
علت خودکشی هدایت را میتوان در عوامل زیادی جستجو کرد و در این مورد نظرات مختلفی را دادهاند اما مهمترین و اساسیترین علت آن است که باید در اعماق فکر صادق جستوجو کرد، علتی که خودش در یکی از نوشتههای خود ذکر کرده:
«بعضیها برای اینکه زودتر به زندگی جاویدان برسند، دست به خودکشی میزنند.»
به نظر من علت اصلی خودکشی صادق همان شتاب او برای رسیدن به زندگی جاویدان بود. زیرا او این زندگی دمدمی و گذرنده و پوچ را نمیپسندید و ضمناً عقیده داشت که در ورای این زندگی که برای آن ارزشی نمیتوان قائل شد، یک زندگی زیبا و جاویدان وجود دارد. بدیهی است زندگی جاویدان مهر به خداوند است، یعنی محبت و عشق نسبت به یک وجود ابدی غیر از خداوند چه کسی میتواند باشد؟ و چون این محبت قائم به وجود شخص است، لذا نمیتوان این شخص را فانی کرد. زیرا در این صورت آن عشق که جنبهی ابدی پیدا کرده است نیز فانی خواهد شد و فنای یک چیز ابدی غیر ممکن است، پس زندگی جاویدان یک زندگی موهوم یا عجیب و غریب یا دروغ نیست و به قول حافظ:
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» (3)