مقدمه
مقاله در15 صفحه آماده شده است که به زندگی و بررسی کوتاه آثار شهریار شاعر معاصر می پردازد که یکی از شعرای موفق کشورمان است. هر چند مطالب آن مختصر است اما خواندن آن برای آشنایی با شهریار خالی از لطف نیست، هدف از نوشتن این مقاله در ابتدا انجام تکلیف درسی بود که در میانه های کار برای خودم نیز جالب شد که اطلاعات بیشتری در مورد این شاعر موفق بدست آوردم .
برای تهییه این مقاله ابتدا مطالب را از منابع مختلف جمع آوری نموده و سپس آن ها را جمع بندی کردم. از میان منابع سایت شهریار کمک خوبی بود که در فروردین 87 راه اندازی شده بود و مطالب خوبی در آن قرار داشت .
با امید آن که مفید واقع شود.
زندگینامه
سید محمد حسین بهجت تبریزی در شهریور ماه سال 1285 هجری شمسی در در بازارچه میرزا نصراله تبریز واقع در چای کنار چشم به جهان گشود. در سال 1289 هجری شمسی که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود ، پدرش اورا به روستای قیش قورشاق وخشکناب منتقل نمود دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت وروستا سپری شد که منظومه حیدر بابا مولود آن خاطرات است.
او در خانواده ای متدین ، کریم الطبع واهل فضل پا بر عرصه وجود نهاد. پدرش حاجی میر آقای خوشکنابی از وکلای فاضل وعارف روزگار خود بود که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا مشهور حدود خود گشته بود ، مادرش خانم ننه که نام اصلی او کوکب تبریزی خشکنابی و دختر مردی نیکوکار و با صفا بود که خود محمد حسین در منظومه حیدر بابا یه سلام مادرش را خان ننه خوانده است.
شهریار که دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشگناب در کنارکوه افسونگر « حیدر بابا » گذرانده بود همچون تصویر برداری توانا خاطرات زندگانی لطیف خود را در میان مردم مهربان و پاک طینت روستا و در حریم آن کوه سحرانگیز به ذهن سپرد.
او نخستین شعر خویش را در چهار سالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود . بی شک سرایش این شعر کودکانه ، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.
شهریار شرح حال دوران کودکی خود را در اشعار آذربایجانیش بسیار زیبا،تاثیر گذار و روان به تصویر کشیده است.
طبع توانای شهریارتوانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حید ربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند .
او در این منظومه بی همتا در خصوص دوران شیرین کودکی و بازیگوشی خود در روستای خشکناب سروده است:
قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده ،
شب هنگام که مادر بزرگ قصه می گفت،
کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،
بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،
قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،
هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،
من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!
ای کاش من می توانستم بر گردم و بار دیگر کودکی شوم
در سال 1292 هجری شمسی پدرش اورا جهت ادامه تحصیل به تبریز باز گرداند و اودر نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نمود ودر سال 1293 هجری شمسی جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد شد . یک شب اتفاق عجیبی برای محمد حسین افتاد ناگهان چند بیت شعر سرود و غرق در شادی شد ٬ درست مانند اولین آواز یک جوجه قناری. همان قدر زیبا و شور انگیز.به همین خاطر ٬ باورش نمی شد که آن شعر را خودش سروده باشد ٬ آن هم به زبان مادری.شعری که در جایی ثبت نشد و شاید اگر خود شاعر نمی گفت که این شعر را گفته است الان هیچ کس از آن خبر نداشت.آن شعر این بود:
رقیه باجی / باشیمین تاجی
أتی آت آتیه / منه وئر کته
به این معنی است که:
خواهر رقیه هستی تاج سر من
بده گوشت را به سگ کته برنج بده به من
رقیه باجی که به او رویه هم می گفتند فکرش را هم نمی کرد که محمد حسین در آن شب ٬ اولین شعر ترکی اش را بسراید.او پیرزنی تک و تنها بود که به تازگی برای کمک به خانم ننه به آن خانه آمده بود.او یک لحظه آرام و قرار نداشت و بیشتر کارهای خانه را انجام می داد ٬ طاهره ٬ خواهر نو رسیده محمد حسین را تر و خشک می کرد. برایش لالایی می خواند و قصه می گفت ٬ با لب های چروکیده و صدایی لرزان و با دلی زنده و سرشار از زندگی.
آن شب رقیه باجی ٬ آبگوشت بار گذاشته بود ٬ اما نمی دانست که پسر دردانه ی خانه ٬هوس پلو کرده است.پسری که از مدتی پیش با رقیه باجی بر سر لج افتاده بود و می خواست دق دلی اش را سر او خالی کند.به همین خاطر محمد حسین بی ادبانه فریاد زد و شعر بالا را به ترکی خواند و بعد گفت:"رقیه باجی! سفره رابکش ٬ شام رابیاور!"
رقیه باجی شگفت زده و هاج و واج از جا برخاست و به سوی آشپز خانه رفت.نگاه محمد حسین با نگاه سرزنش بار مادرش گره خورد و دلش فرو ریخت.پس شرمسار و پشیمان به گوشه ای پناه برد ٬ اما ناگهان رگباری از واژه ها از آسمان ذهنش فرو ریخت. او نیز از خدا خواسته ٬ واژه ها را در کنار هم چید و ناگهان دریافت که شعر زیبایی سروده است ٬ شعری که از اعماق وجودش جوشیده بود:
من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!
یاد دارم پدرم شیشه ی مِی دید٬ شکست
من چرا سبحه اجدادی خود داده ز دست؟
من گنهکار شدم وای به من!
مردم آزار شدم وای به من!
“ منظور از سبحه در اینجا تسبیح بوده است”.
این شعر همچون جویباری زلال ٬ درون محمد حسین را شست و شو داد ٬ آن چنان که چند روز بعد ٬ به سراغ رقیه باجی رفت و از او پوزش خواست.پیرزن نیز با مهربانی او را بخشید ٬ اما او چه می دانست که در آن شب شوم ٬ چه اتفاق مبارکی برای محمد حسین افتاده است!
در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخت. وی از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی کرد که بعد ها کتابت قرآن ثمره همین تجربه می باشد . در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می رسید .
پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در بهمن ماه 1299 شمسی برای اولین بار به تهران مسافرت کرد و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون مشغول تحصیل شد ، شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندید.به همین خاطر ٬ یک شب تصمیم گرفت که از حافظ شیرازی کمک بخواهد.وضو گرفت ٬ دیوان حافظ را برداشت ٬ با همه و جودش نیت کرد ٬ چشم هایش را بست و دیوان را گشود.خواجه ی شیراز همه حرف هایش را در یک بیت گنجانده بود :
دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل
که چرخ این سکه دولت به نام شهریاران زد
شهریار! چه تخلص زیبایی!اما محمد حسین در انتخاب آن هنوز دودل بود.او یک تخلص خاکسارانه تر می خواست.خودش فکر می کرد که شاید تخلص شهریار لقمه بزرگی برایش باشد.پس بار دیگر چشمانش رابست ٬ دیوان حافظ را گشود و غرق در شگفتی شد.او ناباورانه به سید ابوالقاسم نگاه کرد و خواند :
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم؟
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم؟
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
حافظ نه تنها برای محمد حسین تخلصی زیبا یافته بود ٬ بلکه آینده ی او رانیز پیشگویی کرده بود.دیگر جای چون و چرا نبود.این تخلص هدیه ای بود که از آسمان برای او فرستاده شده بود.
شهریار از جا برخاست ٬ دیوان حافظ را بوسید و بر تاقچه گذاشت.به حیاط رفت و چشم های نمناکش را به آسمان دوخت.سرنوشت او این بود که شاعر شود ٬ نه چیز دیگری.اما ای کاش پدرش هم این را می فهمید.
چه کنم شاعر آفریدستم
کار دیگر نیاید از دستم
خدمت من اداره رفتن نیست
مهملی گفتن و شنفتن نیست
گل از این شاخه گو بریزد باد
من به جز بار گل نخواهم داد
از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شد و نواختن سه تار ومشق ردیف های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا گرفت . او همزمان با تحصیل در دار الفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی پرداخت ، در مسجد سپهسالار در حوزه درس شهید سید حسن مدرس شرکت می کرد اما پس ازپنج سال رشته طب را رها کرد و نتوانست آن را به پایان برساند . سپس به استخدام دولت درآمد و در سال ۱۳۱۰ ه.ش در اداره ثبت اسناد تهران به کار پرداخت و پس از مدتی به نیشابور ماموریت یافت و سپس به مشهد منتقل شد و مدت دو سال در این دو شهر به خدمت مشغول بود در سال 1313 پدرش حاج میر آقا خشکنابی به دیدار حق شتافت سوگوارانه به تبریز شتافت.پدرش را به قم برد و در آن جا به خاک سپرد. درسال 1315 به تهران بازگشت و به خدمت شهرداری درآمد و یک سال هم به عنوان بازرس بهداری مشغول به کارشد و از آن پس به بانک کشاورزی منتقل شد و در آنجا خدمت کرد.