نام فیلم : گیلانه
کارگردان: رخشان بنی اعتماد؛ محسن عبدالوهاب
فیلمنامه : ر- بنی اعتماد؛ م عبدالوهاب؛ فرید مصطفوی
مدیر فیلمبرداری : مرتضی پورصمدی
تدوین : داود یوسفیان
بازیگران : فاطمه معتمد آریا؛ بهرام رادان؛ باران کوثری؛ شاهرخ فروتنیان
تهیه کننده : سعید سعدی
محصول : فدک فیلم 1384 (84 دقیقه)
خلاصه داستان : ننه گیلانه ، زنی روستایی است که در کوران آغاز جنگ ایران و عراق از یک طرف درگیر نگرانیهای دختر آبستنش از بمباران خانه و مفقود شدن شوهر و از طرف دیگر نگران مسایل عاطفی پسرش و تمایل او برای اعزام به جبهه جنگ است.
سالها بعد او روزمرّگی را در پرستاری شبانه روزی از فرزند شیمیایی شده و تلاش برای کسب قوت لایموت تجربه میکند.
نگاهی به فیلم "گیلانه" ساخته رخشان بنی اعتماد و محسن عبدالوهاب
نگاه غیر مستقیم به جنگ و توجه به ترکش های آشکار و نهانی که خارج از جبههها و خطوط مقدم، دل اجتماع را نشانه میروند و آثار دردناکش تا سالهای سال باقی میماند؛ یکی از شریفترین و در عین حال تأثیرگذارترین بخشهای سینمای مرتبط با جنگ را تشکیل میدهد. نگاهی به فیلمهای کلاسیک ایرانی و خارجی که در حیطهی این نگاه ساخته شده اند؛ نشان دهندهی آن است که هرچند تمایل گیشه به رواج آثار حماسی و قهرمانپردازیهای اغلب پوشالی برای تهییج بیننده و جلب مشتری بیشتر، معمولا شمار فیلمهای جنگی، با صحنههای انفجار و کشتار و توپ وتانک را افزایش داده؛ اما به دلیل فطرت عافیتخواه، و خشونتگریز آدمی، در نهایت ماندگارترین تصاویر ثبت شده بر ذهن از سینمای جنگ را باید ضمن کاوش دوربینهای کنجکاو در بکگراند اجتماعی آن یافت. "بهترین سالهای زندگی ما" ساخته "ویلیام وایر" و "باشوی" بهرام بیضایی شاید در دسترسترین نمونهها باشند که در دو مقطع زمانی متفاوت و در نگاه به دو جنگ (جهانی اول و ایران وعراق) به خوبی اثرات ویرانگر این منفورترین پدیدهی بشری را در کانون زندگی انسانها و در نهاد خانواده ثبت کردهاند و اگر چه هر دو از این محمل برای تصویر کردن زایش دوبارهی قهرمانانش درون شرایط متفاوت تازه و نگاهی امیدوارانه به آینده سود جستهاند اما تأثیر خرد کنندهایی که از پیامدهای جنگ ترسیم میکنند برای همیشه ذهن بیننده را از آن دور میکند.
"گیلانه" در این راستا اما بسیار مستقیمتر و بیپیرایهتر و بدون تعارف، به ریشه میزند و از زخمهای التیام نیافتنی میگوید که بر پیکرهی اجتماع وارد می آیند و میمانند و تباه می کنند و زندگیها و آرزوها را بر باد میدهند. قهرمان "گیلانه" زنی است که جنگ، زندگی دو فرزندش را سیاه کرده است و هرچند که کوه وار در مقابل این بلیه ایستاده و دم نمیزند اما بدل به نماد تمام قهرمانان گمنامی می شود که قربانیان اصلی خشونت وتباهی در همه جای دنیا هستند.
هر چند "رخشان بنی اعتماد" در این فیلم از حضور همکار دیگری در مقام مشترک کارگردان سود برده اما در عین حال ویژگیهای بینش منحصر به فرد او در جای جای فیلم نمود دارد. تماشاگران پیگیر سینمای ایران، سینمای "بنی اعتماد" را فارغ از گرایش تراژیک به طنز در دورهی اول فیلمسازی (سه فیلم "خارج از محدوده"،" زرد قناری"، و "پول خارجی") در نگاه واقعهگرایانه و مستندنما به اجتماع میدانند که به زندگی قشرهای مختلف سرک میکشد و برشهای گوناگونی از جامعه را تصویر میکند: بزهکاران (در نرگس)، تهیدستان ( در زیر پوست شهر)، روشنفکران ( در بانوی اردیبهشت)، مرّفهان ( در روسری آبی) و...
این مستند نمایی که به مرور رنگ دیگری به خود گرفته و بدل به یکی از مؤلفههای اصلی سینمای "بنی اعتماد" شده ؛ بیش از آنکه به فعالیتهای تلویزیونی و فیلمهای مستند فراوانی که به نمایش عمومی هم در نیامدهاند؛ مربوط باشد؛ حاکی از جهانبینی فردی او در مقام خالق آثار است. در فیلمهای "بنی اعتماد"، جامعه که مشخصا در دل و از دریچهی نهاد خانواده به تصویر کشیده میشود جایگاه بلندی دارد و بهانهی اصلی است. در اغلب این فیلمها (وحتی در مستند "روزگارما") بنیان درام، نمایش هجوم نیروهای مخرب و تحمیلگر بر ارکان لرزان یک خانوادهی ضربهپذیر است و برای نغلطیدن روند نمایش به سمت ملودرام، مناسبترین گزینه، همان تکیه واقعگرایی افراطی (تا مرز ناتورالیسم) حتی به نظر میرسد. منتهی نگاه شاعرانه و شاید بهتر باشد بگوییم مادرانهی فیلمساز، تعیین و تشخصی به مصالح و ابزار کار مندرج در بطن فیلمها میدهد که عملا به فاصلهگذاری صریح میان تماشاگر و موقعیت دراماتیک فیلمها میانجامد.
"بنی اعتماد"، فیلمساز تک لحظههای فراموش شدهی زندگی است. جزئیاتی از قبیل یک نگاه، یک حرکت کوچک دست، یک پیچ و تاب ظریف به بدن، گذر یک پرده مه از مقابل قله، جستن یک پرندهی کوچک و تصاویری از این دست، ملاط کار او در به هم پیوستن اجزای فیلمنامهاش هستند؛ و از این طریق به پرداز حس مستتر در لحظههای فیلم و افزون بعد متافیزیکی به صحنههای آن میرسد.
"گیلانه"، نگاهی است به دو مقطع از زندگی، یک زن / خانوادهی شمالی که در کوران جنگ تحمیلی دچار آسیب های ماندگار میشود؛ و دو ساختار متفاوت به عنوان کانون نقطهگذاری بر این دو مقطع عمل میکنند. در نیمهی اول که سال های نخست جنگ را در بر میگیرد، وقوع جنگ شهرها و بمباران تهران، بهانهی حرکت فیلم از تعادل اولیه و ترسیم بحران است. عزیمت گیلانه برای یافتن شوهر گمشدهی دخترش و پیامدهای آن، بهانه ایست برای ترسیم این حرکت به سمت بحران که در تضاد با آغاز و شرایط اولیهی داستان قرار دارد. در این حرکت است که اشکال گوناگون پیامدهای اجتماعی جنگ را در قالب داستانکهای کوتاه و زندگیهای متفاوتی که با وجه مشترک گریز از ترکشهای ویرانگر آن در جادهها آوارهاند میبینیم. و نقطهی اوج این بحران فزاینده در پایان این پاره و ورود نخستین قربانی مستقیم یعنی "اسماعیل" داوطلب، که زخم شیمیایی برجان دارد است. نیمهی دوم فیلم در چرخشی آشکار حاوی سکون و رخوتی است که بر زندگی روزمرهی گیلانه و اسماعیل تحمیل شده است. پرستاری از فرزندی جانباز به موازات چرخاندن چرخ زندگی و حفظ کیان به جا مانده برای خانواده بیآنکه بدل به روزمرّگی شود؛ زندگی روزانهی "گیلانه" است و در این سکون تحمیل شده؛ بر خلاف نیمهی نخست فیلم آدمهای مختلف میآیند و میروند و ترسیم بکگراندهای اجتماعی را در حاشیهی زندگی این دو قهرمان گمنام برعهده میگیرند. شاید دشواریهای فیلم از چالشی بیاید که از تقابل ساختاری این دو نیمه نتیجه میشوند.
میدانیم که این نیمهی دوم در اصل، یک اپیزود مستقل از فیلمی سه اپیزودی بود که دو بخش دیگر آن را میتوان به فراموشی سپرد. نمایش این فیلم در جشنوارهی بیست و یکم فجر و واکنش تماشاچیان و منتقدین، تهیه کننده و کارگردان را واداشت تا استقلال این نیمه را ارج گذارند و برای توجیه نمایش عمومی، آن را بدل به یک فیلم بلند کنند. بنابراین کار دشوار افزودن ابتدای داستان را آغاز کردند؛ با این چالش دشوار، که نه تنها کلیت فیلم لطمه نبیند بلکه برخی مایههای فرعی یا پنهان آن را هم گسترش دهندو حاصل کار هر چند فاقد نقصان آشکار و در راستای همان ایدهی اولیه عمل میکند ولی در عین حال ایجاز مستتر در بخش دوم را تحلیل برده و با دادن اطلاعاتی به بیننده که بخش مهم از جذابیت و تعیین لحظههای این بخش مدیون پنهان ماندن آنها بود؛ بعضی نشانههای آن را عملا تبدیل به ضد نشانه و برخی صحنهها را اندکی کسالتبار کرده است. البته "بنی اعتماد و عبدالوهاب" آنقدر بر ابزار کارشان تسلط دارند که از طریق بازی با ساختار، این نقطهضعف را بدل به ابزاری برای ارتباط با بخش وسیعتر تماشاگران کنند و از آن برای نمایش ابعاد کمتر دیده شدهایی،از یک فاجعهی انسانی کوچک، فاجعهایی که متأسفانه ، نمونههای متعدد در جامعهی ما دارد؛ بهره ببرند. هوشمندی آنان در استفاده از یک سوپر استار در نقش متفاوتی چون یک جانباز نود درصد و تکیه بر قدرت والای بازیگری "فاطمه معتمد آریا" (که در تکتک لحظات بازیاش، نقش را به دو سطح نمایه و نماد هم رهبری میکند) نقش مهمی در شکلگیری درام فیلم دارد. بازی سنجیده و دقیق "بهرام رادان" و فاصلهی چشمگیری که حضورش در دو بخش مختلف فیلم دارد؛ از یاد نرفتنی است؛ چه آنجا که در نیمهی نخست، بدل روح سلامت و نشاط و پویایی است؛ و چه در بخش دوم، که یک بده بستان سنگین تکنیکی با "معتمد آریا" دارد. تصاویر فخیم "مرتضی پور صمدی" و تدوین موجز "داود یوسفیان" ابزارهای موثری در خدمت شکل دادن به قوام مورد نظر فیلم هستند و صدابرداری دقیق که به طراحی کامل و نمایش آن گواهی میدهد؛ دیگر عامل قابل ذکر در خلق اتمسفر حاکم برآنند.
در نهایت اینکه "گیلانه" یادآور چند نیاز فراموش شدهی سینمای امروز ایران خصوصا اکران منسجم امسال است: توجه به واقعیتهای جامعه، جسارت در خرق عادت، احترام به تماشاگر از طریق ساختاری ، صداقت و سلامت در بیان هنری، و شاید مهمتر از همهی اینها یادآوری لزوم بازنگری در کارکرد اجتماعی سینما و توجه به قهرمانهای واقعی جامعه مردسالار که در خلوت خود میگدازند و چون شمع به اطرافیان خود نور و برکت و معنای زندگی میدهند./