مقاله حاضر بخش نخست مقاله ای بلند است که درباره «جامعه شیعه در مدینه» نگارش یافته و فصول اصلی آن عبارتند از: امیرنشین شیعی بنوالحسین، اشراف حسینی در مدینه جدید، حرب و شاخه های شیعی آن، نخاوله و ریشه ها و ویژگی های اجتماعی آنها. دو قسمت دیگر این مقاله در شماره های بعد به چاپ خواهد رسید و در انتها کتابنامه نیز خواهد آمد. إن شاء الله.
پژوهش و تحقیقات من در باره شیعیان مدینه، از دهه 1980 آغاز شد، اما به دلایلی، هر بار مجبور شدم تا کار پژوهش را برای مدتی طولانی قطع کنم. بعد از سال ها، شمار زیادی از همکاران دانشگاهی یا محققان (از پیش و تاکنون) و نیز برخی از دانشمندان مسلمان، کتابداران، کتابفروشان و دیگران مرا به صورت های مختلف در تهیه کتاب ها، نشریات و عکس ها یاری دادند، به طوری که اطلاعات کتابشناسانه فراهم آمده، مرا به منابع ناشناخته راهنمایی کرد و سبب حلّ مشکلات زباشناسانه و سایر مشکلاتی شد که من در هنگام تحقیق بر روی منابع ، با آنها روبرو بودم . این افراد زیادتر از آنند که در اینجا از ایشان به نام یاد شود. من از همه آنها سپاسگزاری می کنم. همچنین از Deutsche Forschungsgemeinschaft برای حمایت های فراوانش، صادقانه متشکرم; از جمله برای امکانی که در سال 1995 برایم فراهم کرد تا یک تابستان به عنوان فرصت مطالعاتی بگذرانم; دورانی که به تحقیق روی مذهب شیعه امامیه پرداختم و تحقیقاتم را منظم کردم.
مقدمه
پژوهش حاضر کوششی است برای تشریح وضعیت جامعه شیعه مدینه و مناطق همجوار آن در جنوب شهر مدینه، البته بیشتر از قرن نوزدهم به این سو و با اشارتی به پیشینه تاریخی آن. این گزارش مبتنی است بر یک رشته منابع جور و اجور; اعم از منابع درجه اول و دوم، از آثار عربی قرون میانه تا نوشته های سیاحان اروپایی و آثار مخالفان فعلی دولت سعودی. همچنین از نوشته های تاریخیِ سالشمارانه از قدیم تاکنون و گزارش هایی که ایرانی ها و لبنانی های شیعه و دیگر زائران مدینه نگاشته اند. البته تصویر به دست آمده، از بسیاری جهات مبهم است، بویژه از آن روی که مؤلفِ نوشته حاضر نتوانسته (و شاید هرگز نتواند) یک پژوهش جدی انجام دهد.
در آغاز بیان چند ویژگی، درباره اهمیت عمومی مدینه در تاریخ شیعه و نیز در تفکر مذهبی آن، بسیار مناسب است و ما باید به خاطر داشته باشیم که مدینه در مقایسه با سایر شهرهای مقدس و مذهبی نزد شیعیان امامی،1 [و به طور کلی] به دلیل داشتن چند ویژگی، متفاوت است:
(نخست آن که:) تاریخ و اهمیت مذهبی این شهر، بستگی کامل به شهر مکه دارد، به این معنا که هر چند زیارت مدینه بخشی از اعمال حج نیست، اما زیارت آن، قبل یا بعد از اعمال حج، مورد اعتنای تمامی مسلمانان است، و در اصل برای شیعیان یک وظیفه مقدس به شمار می آید; 2 این در حالی است که برخی از شهرهای مقدس شیعه، مانند نجف و کربلا در اصل، در اطراف مرقد امامان(علیهم السلام) ساخته شده و نیز برخی از آن ها مانند مدینه، مدت ها پیش از آن که نزد شیعه، شهری مقدس باشد، وجود داشته اند.3 اگر ما اهمیت تقدّس مذهبی شهرها را از دید شیعه، بر اساس شمار امامانی که در آن مدفونند بسنجیم، باید نتیجه بگیریم که شهر مدینه بیشترین اهمیت و محبوبیت را در قیاس با شهرهایی مانند نجف و کربلا دارد; چرا که به عنوان مثال، در هر یک از آنها تنها یک امام دفن شده، اما مدینه (شهر محبوب همه مسلمانان، به دلیل مدفون شدن پیامبر در آن)، قبر چهار امام را در خود جای داده است. وآنها عبارتند از: «حسن بن علی»، «علی زین العابدین»، «محمد باقر» و «جعفر صادق»[(علیهم السلام)]. در آنجا همچنین قبر فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله) مادر دو امام; حسن و حسین و یکی از محبوبترین زنان قدسیه در اسلام قرار دارد. همین طور مرقد شمار دیگری از اعضای خاندان پیامبر (اهل البیت) در آنجا می باشد.4
البته این امر به این صورت، حساسیت بیشتری ایجاد نمی کند، اما اهمیت ویژه ای را مطرح می سازد که به هر روی، برای زیارت شهرهای مقدس، افراد را به خود جذب می کرد.
روشن است که زیارت مدینه توسط زائران شیعه نسبت به همکیشان سنیِ آنها، عمومیت بیشتری دارد.5 شیعیان امامی همه امامان خود، به جز امام دوازدهم را، که در غیبت است، شهید می دانند. طبیعی است که توقف در برابر مرقد چهار امام در مدینه، عمیق ترین احساسات مذهبی را در آنها ایجاد می کند.
در دوره جدید; یعنی از دهه 1920، اندوه شیعیان زائر قبرستان قدیمی مدینه; یعنی بقیع الغرقد (به اختصار بقیع)6 شدت یافت; چرا که آنها شاهد بودند که حرم امامان در عراق، ایران و حتی بسیاری از مراقد امامزادگان7 با کتیبه ها و تزیینات پر هزینه از طلا و نقره و آیینه و غیره پوشیده شده اند. در چنین حالتی، سادگیِ بیش از حدّ آرامگاه امامان در مدینه، یک ضربه روحی برای آنها بود. این امر، حتی برای زائرانی که آگاهی کافی در باره خرابی مراقد امامان بقیع به دست سعودی ها پس از پیروزیشان در دسامبر 1925 داشتند، صادق بود.
پیش ازاین حوادث نیز مدینه وضعیت متفاوتی با شهرهای مقدس، در شرق; مانند نجف، کربلا، کاظمین و مشهد داشت (سامرا هم تا حدی یک استثنا بود). مدینه هیچ گاه حوزه علمیه شیعی نداشت. گرچه (دانشمندان و واعظان و طلاب از) شیعیان در مدینه و اطراف آن از روزهای نخست دوره اسلامی تاکنون وجود داشتند امّا، هیچ مدرسه ای که قابل مقایسه با مراکز شیعی در عراق و ایران باشد، درآنجا تأسیس نشد.8 همین سخن درباره مکه نیز صادق است. البته این مسأله، نتیجه عمده وضعیت سیاسی بود. به جز چند مورد، مدینه همیشه زیر سلطه قدرت های سنی بوده است. با این همه حکام محلی مانند بسیاری از شرفای هاشمی مکه، به داشتن تمایلات شیعی شناخته شده بودند. شرفای مکّه در نظر بسیاری از نویسندگان شیعه، شیعیانی بودند که به دلایل روشنی، خود را سنی مطرح می کردند. رفتاری که بر اساس اصل «تقیّه» در فقه شیعه مشروع بود. این سخن که همه شرفا گرایش شیعی داشته باشند، جای بحث دارد، با این حال تردیدی نیست که گرایش شیعی در میان برخی از طوایف خاندان هاشمی، بویژه در میان اشراف حسینی مدینه9 وجود داشته است. این حقیقت می تواند روشن سازد که چرا شیعیان آرزو داشتند تابه عنوان مجاور10(برای زندگی و حتی مردن!) در مدینه باشند و معمولاً برای اقامت در مدینه یا حومه آن موفق می شدند. ملامحمد امین استرآبادی (م میان 1033 1036 / 1623 1626) که مجدِّد مکتب اخباری میان شیعه است، نمونه ای مشخص می باشد.11
می توان دلیل آورد که ریشه و اساس رشد تشیع از لحاظ تاریخی، به دوران زندگی پیامبر بر می گردد; زمانی که طایفه وی، بنی هاشم، از موقعیت خاص و عالی مذهبی، که مورد تأیید قرآن هم بود، برخوردار شدند. محروم کردن خاندان او اهل بیت از ارث، بعد از رحلت ایشان، اقدامی بود که سبب برآمدن شیعه; یعنی طرفداران علی بن ابی طالب پسرعمو وداماد پیامبر و درنهایت رهبر هاشمی هاشد.
این در حالی است که نخستین جنبش های طرفدار شیعه علی(علیه السلام) در عراق پدید آمد. در حجاز هم مقاومت علوی (کم و بیش) در برابر امویان و سپس عباسیان به وجود آمد.12 گرچه رشد بعدی تشیع; مانند ظهور شاخه ها و فرقه های مختلف و غیره، در عراق، ایران و مناطق دیگر صورت گرفت، لیکن نباید فراموش کرد که حجاز، بویژه مکه و مدینه، مهد تشیع بوده است. به همین ترتیب، نباید حضور جامعه شیعی (امامی یا زیدی) از همان اوائل دوره اسلامی تا قرن بیستم، مورد غفلت قرار گیرد. اینک این تداوم موضوع پژوهش حاضر است.
در تحقیقات غربی، «نقش مهم شیعیان علی در تاریخ حجاز»، تنها در قرون نخستین اسلامی توسط شماری از مؤلفان مورد توجه قرار گرفته است، و از آن زمان تا دوره اخیر، توجه شایسته ای به آن نشده و حق مطلب ادا نگردیده است.C. Snouck Hurgronje در قرن نوزدهم بویژه در کتاب پیشگامانه خود، در تاریخ مکه، برای نخستین بار توانست دامنه و نیز موفقیت آرزوهای علویان را در حجاز تا دوران عباسی نشان دهد. توجه وی به این مطالب از آن روی بود که به بحث ریشه قدرت اشراف و نیز رشد بعدی شرفای مکه سخت علاقمند بود. با این حال توضیحات وی از نقش اشراف شیعه مدینه در تاریخ حجاز، شامل سلطه آنان بر تمامی منطقه حجاز، محدود به چند اظهار نظر کوتاه گرچه مربوط به موضوع است.13
جهانگرد سویسی J. L. Burckhardt نخستین نویسنده غربی است که جزئیات زیادی را در باره گروه های شیعی سادات حسینی در مدینه و نیز در باره یک جامعه برجسته از شیعه با نام «نخاوله» به دست داده است. او می نویسد: آنها تا وقتی که در نخلستان های خود هستند، عقیده تشیع را اظهار می کنند، اما زمانی که به شهر می آیند خود را سنی معرفی می کنند. اظهارات وی در باره شیعیان مدینه تأثیر قابل توجهی روی شماری از غربیان و حتی مؤلفان مسلمان داشته است. بنابراین سزاست که مطلب وی را به طور کامل در اینجا نقل کنیم. این مطلب در فصلی از کتاب اوست که به ساکنان مدینه اختصاص داده است. وی با یاد از خاندان های اشراف، می نویسد:
«از جمله آنها، خانواده کوچک بنی الحسین از نسل حسین برادر حسن(علیهما السلام) است. گفته می شود که آنها در گذشته در مدینه، بسیار قدرتمند بودند و ریاست بخشی از موقوفات مسجد النبی را داشته و در قرن سیزدهم میلادی (بر اساس گفته سمهودی) امتیاز محافظت از مرقد نبوی را در اختیار داشته اند. در حال حاضر به دوازده خاندان کاهش یافته اند و با این حال، هنوز در ردیف اشراف شهر و از ثروتمندترین ساکنان آن می باشند. آنها بخشی از شهر را در اختیار گرفته و منافع زیادی به دست می آورند. این درآمد بویژه از زائران ایرانی است که به آنجا می آیند. آن ها را عموماً «رافضی» فرقه علوی ایرانی! می خوانند. آنان شعائر مذهبی خود را پنهان انجام می دهند، گرچه در ظاهر خود را سنی نشان می دهند. این خبر، که شایع است و توسط شماری از مردم محترم تأیید می شود، در عین حال قابل تردید است. با این حال بنی الحسین نفوذ قوی در شهر داشته و در ظاهر اعمال مذهبی اکثریت (اهل سنت) را انجام می دادند و به همین دلیل در کار جلب موافقت عناصر متعصّب موفق بوده و از سوی آن ها مورد حمله قرار نمی گرفته اند.
این نکته آشکارا گفته شده که بقایای انصار و بخش بزرگی از اعراب کشاورز که کار اداره باغات و مزارع مجاور شهر را انجام داده و کِشت می کردند، تمایل به چنین گرایش داشتند. اینها، که به «نخاوله» کسانی که در نخلستان ها زندگی می کنند معروفند، شمارشان بسیار زیاد و افراد بسیار رزمجو بودند. نخاوله دست به مقاومت بر ضدّ وهابی ها زدند و همیشه در ستیزهای شهری برتری خود را نسبت به شهرنشینان نشان می دادند.
گفته می شود که آنها از نسل هواخواهان یزید بن معاویه هستند که در سال 60، بعد از حمله به مدینه آن را تصرف و غارت کردند. نخاوله ازدواج درون گروهی داشته و در برابر پیشامدها موضعی عمومی دارند. بسیاری از آنان وقتی در مناطق خود هستند اظهار تشیع می کنند، اما زمانی که به شهر می آیند خود را سنی نشان می دهند. گروهی از آنها در حومه شهر ساکن شده اند و شغل قصابی در انحصار آنهاست. در برخوردها می شنیدم که کسانی از آنها آشکارا خود را رافضی می خواندند، بدون آنکه آن را انکار کنند. در صحرای شرقی، در فاصله سه روزه یا چهار روزه راه از مدینه، یک قبیله بدوی با نام بنی علی زندگی می کنند که همگی مذهب ایرانی ها را دارند. چیزی که مورد حیرت است این که دو نقطه بسیار مقدس مذهبی مسلمانان ارتدوکس [سنی] که یکی به وسیله فرقه زید [زیدیه ]و دیگری به وسیله علوی ها [شیعه امامی ]محاصره شده، بدون آن که کوششی برای اخراج آنها از آنجا صورت گیرد».14
ریچارد بورتون [Richard Burton]که در سال 1852 از مدینه دیدن کرده، در سفرنامه شخصی خود[Personal Narrative] به نخاوله و بنی حسین اشاره می کند. آگاهی های وی همانند مشاهدات بورکهارت بر نوشته های مؤلفان پس از خود، درباره مدینه، تأثیر داشته است. عین عبارت وی را (البته بدون برخی پاورقی های نسبتا خیالی) می آوریم:
«در آنجا گروهی دیگر هستند که نخاوله نامیده می شوند و بر اساس برخی نقل ها، از نسل انصار هستند، چنان که برخی نقل ها آنها را از نسل یزید می دانند! نظر دوم را نمی توان پذیرفت، چرا که معاویه دشمن خونی علی و فرزندانش بوده که مورد احترام بیش از حد شماری از مردم بوده است. نهایت چیزی که می توانم ثابت کنم این که آنها با شیخَیْن (ابوبکر و عمر) دشمنند، اما کسی بر من روشن نکرد که چرا عثمان را استثنا می کنند، با این که وی (بعد از آن دو نفر) سومین فردِ مبغوض نزد شیعیان است. شمار نخاوله فراوان و مردان رزمجویی هستند، با این حال مردم شهر آنها را تحقیر می کنند، هم به این دلیل که آنها آشکارا خود را رافضی می دانند و هم از آن روی که مرتبت اجتماعی آنها پایین است. آنها به رغم آن که احکام قاضی سنی شهر را می پذیرند، اما روحانیون مخصوص به خود و عقاید ویژه خویش را دارند. آنها ازدواج درون گروهی داشته و مشاغل پستی دارند; از جمله قصابی، رفتگری و زراعت. زنده و مرده آنها (برای نماز) اجازه ورود به حرم پیامبر(صلی الله علیه وآله) داده نمی شود، چنان که جنازه آن ها از خیابان بیرونی که به «باب الجنائز» معروف است، حرکت داده آنها را در مقبره ای اختصاصی خودشان در کنار بقیع، دفن می کنند. سخن گفتن و لباس پوشیدن آنان مانند سایر مردم شهر است، اما عرب ها ادعا می کنند که از چشمان آنها که نشان از خفت آنها دارد، می توانند آنها را بشناسند! بدون شک این سخن در مورد همه آنها، خطاست. گزارش هایی از عادات زشت نخاوله وجود دارد که از برخورد اشتراکی با زنان میان آنها و حجاج ایرانی که به آنجا می آیند حکایت دارد. نیازی به گفتن نیست که این سخن از دهن مخالفان آنها بیرون می آید و نمی تواند باورکردنی باشد. متأسفانه فرصتی برای من پیش نیامد تا با یکی از نخاوله دیداری از نزدیک داشته باشم و آگاهی دقیقی به دست آورم. مسلمانان سنی پرسش از چنین مسائل زشتی را دوست نمی دارند. وقتی کوشش کردم تا از یکی از معاریف یعنی شیخ علاءالدین که از خاندانی کرد است که در مدینه ساکن شده و به بلاد شرقی سفرهایی داشته و بر پنج زبان تسلط دارد حقیقت این مسأله را دریابم، گفت که به هیچ روی با روافض رفت و شدی نداشته است».15