مقدمه :
در راستاى معرفى کارهاى علمى، در مورد آثار گرانقدر و ابعاد شخصیتى و علمى وعرفانی حضرت امام خمینى موضوع مقاله خود را"بررسى مضامین مشترک عرفانى اشعار امام خمینى (ره) و خواجه حافظ" انتخاب نمودیم تا مقایسه کلى را در مورداشعار وعرفان آن دو بزرگوار انجام دهیم .
مقایسه کلى امام خمینى (ره) و خواجه حافظ در شعر و عرفان 1) از حیث قدرت و هنر شعرى: در این بعد یقینا حافظ قویتر است چون او در دیوانش مسایل عرفانى را با به صیقل کشیدن کلمات براى رسیدن به گونه ایده آل و نهایى شعر و با هنرنمایى خاص بیان مىکند. در حالیکه حضرت امام، از سر ذوق عارفانه، براى دل شیدا و عاشق خود شعرى سراید و فقط هدفش رساندن پیام عرفانى استبدون ایجاد پیچیدگى صنعتى در شعر.
2)از حیث عرفان: آنچنان که در بررسى عرفان امام توضیح داده شد آن حضرت با توجه به سیره و احوال عینى و ملموسش در بعد عرفانى، گوى سبقت را از حافظ و دیگران ربوده و در واقع عرفان را از حیث نظرى و عملى معنایى تازه و کامل بخشیده است.
3) از حیثبکارگیرى اصطلاحات عرفانى: مىتوان گفت که هر دو شخصیت عرفانى ما بطور یکسان و در حد کامل از اصطلاحات معمول عرفا بهره برده و از سنت ادب عرفان کناره نگرفتهاند. ناگفته نماند که از بوستان غزلهاى امام بوى سنایى و عطر عطار و مولوى و محىالدین ابن عربى و دیگر مشاهیر عرفانى اسلامى به مشام جان مىرسد اما عنایتى که آن بزرگوار نسبتبه حافظ داشته قابل مقایسه با دیگران نیست
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنى کهاندر سینه دارى (حافظ)
اى قلندر منش،اى باد بکف، خرقه بدوش
خرقه شرک تهى کرده و بگذار برو (امام خمینی)
بررسى مضامین مشترک عرفانى اشعار امام خمینى و حافظ
تعریف عرفان - وجه تسمیه صوفى - تعریف تصوف - منشا و خاستگاه تصوف سیر عرفان و تصوف در ایران - عرفان منفى و ویژگیهاى بارز آن - عرفان مثبت و مشخصات بارز آن - سخنى در شعر خواجه حافظ و امام خمینى (ره) - مشرب عرفان حافظ و امام (ره) - معرفى شخصیت اجتماعى، فرهنگى، ادبى و عرفانى حافظ - عرفان امام خمینى (ره) - مشخصههاى عرفان ناب امام
(ره) و مقایسه کلى امام خمینى (ره) و حافظ در شعر و عرفان.
در بخش دوم، ابتدا، تعریف لغوى اصطلاح و سپس دیدگاه عرفانى عرفا، با مرجعه و استخراج از منابع اصیل عرفانى نوشته شده و آنگاه نحوه مضمون سازى و استفاده خواجه حافظ و امام (ره) و احیانا نحوه بهرهبردارى و دیدگاه مرجع یکى از این دو بزرگوار، با شواهدى قانعکننده از اشعار، مطرح گردیده است. آنچه از نظر مىگذرد، فرازى از این پایاننامه است، این اثر در آیندهاى نزدیک از طریق انتشارات عروج چاپ و منتشر خواهد شد.
سخنى در شعر خواجه حافظ و امام خمینى از میان قالبهاى گوناگون شعر فارسى، غزل بیشترین مورد استفاده را در دیوان این دو بزرگوار دارد و شکى نیست که در بافت
غزلهاى آنان، وجوه تمایزى وجود دارد بطوریکه مىتوان گفتحافظ شاعرى استحرفهاى، اما حضرت امام (ره) هرگز بصورت جدى به شعر نپرداخته است. البته این بدان معنا نیست که ما دیوان لسان الغیب را فقط هنرنمایى محض بدانیم و از روح عرفان خالى و تهى فرض کنیم بلکه بقول شهید مطهرى او با این وسیله به زیبایى بیان عرفانى افزوده است. همچنانکه تاثیر قرآن کریم در قلوب، تا حدى مرهون زیبایى ادبى و هنرى آنست، در سطح پایین تر نیز دیوان حافظ چنین حکمى را دارد. نیک مىدانیم که لسان الغیب، همه رمز و راز کلام را دریافته و سخن فارسى را به ذروه اعجاز رسانده است. آگاهى او، بر تکامل، شکوه و شیوایى شعرش تا آنجاست که با اطمینان و جرات تمام سوگند مىخورد که:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنى کهاندر سینه دارى
حافظ/447
در عین حال که اشعار حضرت امام بویژه غزلهاى او در مقام انصاف در سطحى خوب و قابل قبول بوده و تعداد قابل ملاحظهاى از غزلها از بعد هنرى قویترى برخوردارند شکى نیست که حیث هنر شعرى در مقایسه با غزلهاى حافظ در مقامى پایینتر قرار دارد، اما الحق شعر امام از جنبه غناى علمى و مباحث عرفانى داراى ارزش و اعتبار فوقالعادهاى است. و ناگفته پیداست که آن بزرگوار
شاعرپیشه نبودند بلکه شعر براى اظهار و ابراز جلوههاى روح بلند و متعالى ایشان ابزارى بیش نبوده و شاید بتوان گفت که در شعر حضرت امام کفه مضمون بر بعد هنرى مىچربد برخلاف حافظ که جنبه هنرى، بعد عرفانى (مضمون) آنرا تحتالشعاع خود قرار داده است. بهمین دلیل نمىتوان همچون حافظ در امام خمینى بعنوان یک شاعر عارف نگریست. چون "امام نخواسته شعر
بگوید; شعر امام از سر تفنن نیست، از سر شاعرى نیست و (ما ینبغى له)، اگر از امام به شاعر تعبیر کنیم، نوعى تنزل رتبه ستبراى آن بزرگ" (1) او مقصدش شعر و شاعرى نبود بلکه شعر نیز جلوهاى از جلوههاى روح بلند و متعالى او بود، شعر او به مثابه "ارحنا یا بلال" است .
شعر امام نجواى عاشقانه روح هیجان زده و بى تابى است که در خلوت تنهایى با بکارگیرى کلمات، راز دل دردمند را با محبوب باز گفته و با معبود به راز و نیاز پرداخته است. او قافیهاندیش نبوده و به گفته مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده از شعر بدان رنگى داده است. امام (رض) در باب شعرگویى خویش فرموده است:
"باید بحق بگویم که نه در جوانى، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپرى شده و نه در فصل پیرى، که آن را هم پشتسر گذاشتهام، و نه در حال ارذلالعمر، که اکنون با آن دستبگریبانم، قدرت شعرگویى نداشتم."
نکته قابل توجهى که در تمامى غزلیات حافظ بچشم مىخورد سبک بیان است; خواجه معمولا با هنرنماى خاصى، نکات عرفانى را با آرایشها و صنایع ادبى، عجین کرده و به زبان ساده بگوییم بازى با کلمات کرده تا جاییکه انسان احتمال مىدهد اگر چنین کارى صورت نمىگرفتخواجه نمىتوانست درون عرفانى و آتشین خود را به بیرون انتقال دهد، اما در مورد اشعار حضرت امام (ره)قضیه برعکس است. امام (ره) بىقافیهاندیش، بدون تعمد تکلف، بلکه با سادگى خاصى، هر آنچه را که از دل برخاسته بر زبان آورده و بر نوک خامه رانده و به روى کاغذ آورده است. لذا غزلهاى دیوان امام از این سادگى، حلاوت گرفته است. البته ناگفته نماند که صنایع گوناگونى که لازمه شعر است در دیوان حضرت امام بطور طبیعى و خالى از حالت تصنع بکار گرفته شده است که براى توضیح بیشتر مىتوان به بخش (شناسنامه سروده ها) در ملحقات دیوان رجوع کرد.
مشرب عرفان خواجه حافظ و حضرت امام (رض) پیش از این در بحثسیر تصوف و عرفان، بررسى اجمالى از عرفان قرن هفتم داشتیم. باید گفت که این قرن، قرن ظهوراندیشهاى نو و بدیع بنام "وحدت وجود" است که ابداع کننده آن محى الدین ابن عربى است. شهید مرتضى مطهرى در کتاب "عرفان حافظ" یا "تماشاگه راز" مىگویند: آنکسى که عرفان را بصورت یک علم در آورد و آنرا به اصطلاح متفلسف کرد و بصورت یک مکتب در آورد و در مقابل فلاسفه آنرا عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقیر کرد و اثر گذاشت روى فلسفه، و فلاسفهاى که بعد از او آمدند چارهاى جز اعتنا به نظریات او نداشتند; محى الدین ابن عربى است. بدون شک "پدر عرفان نظرى" در اسلام محىالدین ابن عربى، این اعجوبه روزگار است. محى الدین، هم در عرفان عملى قدمى راسخ داشته یعنى از اول عمرش اهل ریاضت و مجاهده بوده و هم در ارائه عرفان نظرى بىنظیر بوده است. بحث وحدت وجود که محور عرفان استبراى اول بار توسط محىالدین بیان گردید. عرفان نظرى بدینصورت که علمى مدون باشد و در مسائل به شکل فلسفى اظهار نظر کند اگرچه بیش و کم سابقه دارد لیکن مسلما تدوین کننده آن در دوره اسلامى محىالدین ابن عربى طایىاندلسى است.
عرفان نظرى قبل از محىالدین نظیر منطق قبل از ارسطو است که هم بود و هم نبود، بود از این لحاظ که مردم بالفطره تا حدود زیادى طبق قواعد منطقى عمل مىکردند و نبود یعنى بصورت یک علم مدون نبود. بر تمام مسائل عرفان نظرى، مىتوان شواهدى از آیات قرآنى و کلمات اولیاء بزرگ حق، مخصوصا حضرت امیر - علیه السلام - یافت ولى محىالدین اول کسى است که
عرفان نظرى را بصورت علمى که موضوعش ذات حق است در آورد.